اسم الکتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام المؤلف : جمعی از نویسندگان الجزء : 1 صفحة : 554
سخن امام حسن درباره گفتار ابن زبیر
ابناعثم کوفی گوید: علی علیهالسلام پس از آن که از سخنان عبدالله
بن زبیر باخبر شد، به حسن علیهالسلام فرمود:ابنزبیر برای مردم سخنرانی
کرده و گفته است من عثمان بن عفان را کشتهام. او پنداشته است که من
میخواهم فریبکارانه عهدهدار امور مردم شوم، و به من خبر رسیده است که مرا
نیز ناسزا گفته است. فرزندم! برخیز و برای ما سخنی رسا و کوتاه بیان کن، و
کسی را ناسزا مگو. حسن بن علی علیهالسلام به سوی منبر شتافت، و حمد و
ثنای خداوند به جا آورد و گفت:هان، ای مردم! سخنان عبدالله بن زبیر به گوش
ما رسید. پندار او که «علی علیهالسلام، عثمان را کشته است»، همه مهاجران و
انصار میدانند که پدر او - زبیر بن عوام - پیوسته عثمان را به ارتکاب
گناهان متهم میکرد، و عیبهای رسواییآوری به او نسبت میداد، و طلحة بن
عبیدالله [هماندیشهی با زبیر]، پرچم [تصرف] خود را بر در بیت المال عثمان
- در حالی که زنده بود- کوبید، و اما ناسزاگوییاش به علی علیهالسلام،
این را هر کس [ناتوان نیز] بخواهد حلقومش کوتاه نمیآید، و اگر ما
میخواستیم میکردیم، [ولی ناسزاگویی کار ما نیست]، و اما گفتارش که «علی
علیهالسلام فریبکارانه عهدهدار امور مردم شده است»، برترین دلیل پدرش -
زبیر - این است که او با دست خود با علی علیهالسلام بیعت کرد نه با قلب
خود و همین، خود اقرار به بیعت است، و اما [شگفتی او دربارهی] ورود
پیدرپی کوفیان بر بصریان، [باید گفت:] از حق مدارانی که [برای نبرد] بر
اهل باطل درآیند تعجبی نیست. به جانم سوگند! ما با یاران عثمان نمیجنگیم، و
این حق علی علیهالسلام است که با پیروان جمل بجنگد. و السلام. [1] . شیخ مفید گوید: سخنان
ابنزبیر به امیرمؤمنان علیهالسلام رسید. آن حضرت به فرزند خود - حسن
علیهالسلام - فرمود:فرزندم! برخیز و سخن بگو، و او نیز به سخنرانی پرداخت،
و حمد و ثنای خداوند به جا آورد و فرمود:هان، ای مردم! گفتار ابنزبیر به
ما رسید. به خدا سوگند! پدر او عثمان را به ارتکاب گناهان متهم ساخت و هر
دیاری را به روی او بست تا کشته شد. طلحه [یار همفکر او] پرچم خود را بر
بیت المال عثمان - با این که زنده بود - کوبید. اما گفتارش که «علی
علیهالسلام فریبکارانه عهدهدار کار مردم شده است»، برترین دلیل پدرش این
است که پنداشته با دست خود با علی علیهالسلام بیعت کرده است، نه با قلب
خود، پس او اقرار به بیعت کرده، و ادعای دوستی صمیمانه نموده است. اگر راست
میگوید دلیل خود را بیاورد. دلیلش کجاست؟! و دربارهی شگفتی او از ورود
پیدرپی کوفیان بر بصریان، [باید گفت:] از حق مدارانی که [برای نبرد]
پیدرپی بر اهل باطل درآیند، چه شگفتی است؟ به جانم سوگند، به خدا سوگند!
مردم بصره [حق را] میدانند. پس دیدار ما و ایشان در آن روزی است که ما
آنان را به دادگاه خدا میبریم! خدا به حق داوری میکند و او بهترین داور
است. چون حسن علیهالسلام از سخن خود فارغ شد، شخصی که عمر بن محمود
نام داشت، برخاست و اشعاری سرود که در آن، حسن علیهالسلام را به سبب
سخنرانیاش ستود. [2] .