هم صور مثالى، هم افلاك و هم عناصر، هم مواد و هم مجرّدات و عقول.
و يا اكثر موجودات در تحت آن هستند نظير امكان كه تمام ماسوى را
شامل مىشود.
و از اينجا معلوم مىشود كه عموميّت اين امور بلحاظ مصاديق و افراد
است نه مفاهيم و امور غير موجوده لذا باين اعتبار واجب و ممتنع را نمىتوان از
اينقسم دانست.
و حاصل كلام آنكه مقصود از امور عامّه دو گونه از امور مىباشد:
الف: قسمى كه هيچ موجودى از تحت آن خارج نيست همچون وجود.
ب: قسمى كه اغلب و اكثر موجودات مشمولش مىباشند نظير امكان.
قوله: و هى فى الالهى كالسّماع الخ: مقصود از « الهى » علم الهى است كه
از آن به طبيعيّات تعبير مىكنند.
و منظور از سماع طبيعى اوّل چيزى است كه در طبيعيّات شنيده شده و
درك مىشود پس معناى عبارت چنين مىشود:
امور عامّه عبارتست از امورى كه در طبيعيّات بمنزله سماع طبيعى هستند
يعنى همانطوريكه اوّل بحث در طبيعيّات سماعى طبيعى نام دارد اوّلين مبحث در
اينجا كه علم الهى بمعناى اخصّ است امور عامّه مىباشد.
قوله: المسمّى بسمع الكيان: يعنى سماع طبيعى را در علم الهى و طبيعيّات
سمع الكيان نامند كيان مشتقّ از « كون » بمعناى طبع و عالم عين است كه در
اين قسمت از علم الهى از وجود عالم طبيعى و زمان و مكان و تركيب اجسام و
علّت حيات و كيفيّت پيدايش حيوانات و نباتات بحث مىشود.
پايان ديباجه