سزاوار شك نيست كه كلّى منطقى در خارج وجود ندارد زيرا كلّيّت در عقل
بر مفهومات عارض ميشود و از اينرو آنرا از جمله معقولات ثانيّه شمردهاند .
و نيز نبايد ترديد نمود در اينكه كلّى عقلى در خارج تحقّق ندارد زيرا چنانچه سابقا گفته شد
كلّى منطقى جزء كلّى عقلى بوده و آن كلّ محسوب ميشود و بديهى است كه انتفاء جزء مستلزم
انتفاء كلّ است و وقتى جزء در خارج نبود كلّ هم بطريق اولى در خارج نيست .
و ظاهرا در عدم تحقق خارجى ايندو كلّى بين ارباب علم اختلاف نيست تنها
در كلّى طبيعى اختلاف دارند كه آيا اين سنخ كلّى همچون انسان باعتبار خودش و با قطع
نظر از عروض كلّيّت بر آن گرچه در
عقل كلّيّت بر آن عارض و طارى است نحوه وجودش در خارج چطور است؟
بين حكماء اختلاف و نزاع است و در آن دو قول نقل شده كه ذيلا درج ميشود :
1- رأى جمهور حكماء :
و
آن اينست كه كلّى طبيعى در ضمن افراد بعنوان جزء آنها تحقّق دارد بطوريكه يك جزء از
هر فردى همان كلّى طبيعى است و بديهى است كه وقتى افراد كلّ و كلّى طبيعى جزء آنها
باشد بوجود افراد قهرا آن هم موجود ميشود زيرا وجود كلّ مستلزم وجود جزء است .
2- نظريه بعضى از متأخرين من جمله مصنّف : ايشان معتقدند كه كلّى طبيعى اساسا در خارج وجودى نداشته و آنكه موجود
است صرفا افراد مىباشند .
و دليل ايشان بر اينمدعى اينستكه اگر كلّى طبيعى خد بطور جزء در ضمن هر
فردى يافت شود لازم مىآيد كه شئ واحد داراى صفات