توصيف يزيد فصلى چند ذكر
كرد صفات جميله از براى ايشان ثابت كرد و اولويت يزيد و معاويه را برخلافت و سلطنت
نقل كرد امام زين العابدين عليه السّلام بىطاقت شده فرمود ويلك ايّها الخاطب اشتريت
مرضات المخلوق بسخط الخالق واى برتو اى خطيب رضاى مخلوق را به سخط خالق خريدى چه بدخطيبى بودى
شعر
پيروى نفس و هواى مىكنى
راه حق اين نيست خطا مىكنى
در حق اخيار نگوئى سخن
مدحت اشرار چرا مىكنى
آل عبا از همه فاضلترند
ذمّ چنين قوم چرا مىكنى
پس آن
حضرت از جاى برخاست و در نزد سجاده يزيد ملعون بنشست و فرمود اى يزيد ايذن لى حتى اصعد
هذه الاعواد اذن بده تا براين منبر بروم و خطبهاى كه رضاى خدا و رسول در آن باشد بخوانم
و كلماتى كه مستمعان از او مأجور و مثاب شوند بازگويم يزيد پليد گفت رفتن
تو به منبر حاجت نيست اركان و امراء شام گفتند يا
امير المؤمنين چه شود
كه اذن دهى اين جوان هاشمىنسب حجازىزبان منبر رود شايد سخنى از او بشنويم و الفاظ
و عبارات او را بسنجيم تا فصاحت و بلاغت حجاز با شام تا چه مرتبه
است يزيد عليه الّعنه گفت اى
شاميان اين طايفه افصح قبايلند بخدا منبر نمىرود و به زير نمىآيد الّا آنكه مرا و
تمام آل ابو سفيان را مفتضح و رسوا مىسازد و بنى اميّه را ناسزا مىگويد فانّه من
اهل بيت زقوا العلم زقاقا اركان دولت گفتند اى
امير اصلحك اللّه اين جوان خردسال كجا تواند در همچو مجلسى كه مشحون به صنوف خلايق
است سخن گويد هوس ما آنست كه از جدّ خود پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله حديثى نقل كند كه در آن ما را موعظه و تسكين باشد
يزيد نتوانست التماس بزرگان را ردّ كند ناچار اجازت داد پس امام چهارم عليه السّلام مانند روح پاك از
روى زمين برخاست و قامت طوبى مثال را به سمت