بالرّأس مثل ما كان يفعل فى الأوّل همينكه از دير سرازير شد دوباره آن
ملعون حكم كرد سر آقاى ما را برنيزه زدند و در مقابل زنان آورده به نزد اطفال پدر كشته جلوه دادند و امّا راهب بعد از اسلام آوردن از دير بزير آمد رفت
در كوه و در آنجا مدّت العمر برآقاى غريب ما گريه مىكرد
امّا عمر سعد نزديك شام از خزانه دار جرامين دراهم را طلبيد ديد سر به مهر است همينكه گشود ديد سفالست سكّه آنها منقلب شده در يك رو نوشته و لا تحسبنّ اللّه غافلا
عمّا يعمل الظّالمون در روى ديگر نوشته و سيعلم الّذين ظلموا اىّ منقلب ينقلبون عمر
سعد خيره ماند گفت خسرت
الدّنيا و الاخرة بيائيد اينها را در نهر بريزيد فاطرحوها فى النّهر
رسيدن لشگر كفرآئينپسرزياد
به شهر سرمدين
ابو مخنف مىنويسد :
سرمدين شهرى معمور و كثير الخير بوده كه مردم بسيار در آن مدينه اغلب
دوستدار خانواده اطهار بودند چون شنيدند
كه سلطان حجاز را عراقيان بىنام و ننگ كشتهاند و حرم پادشاه عالم
را با سرهاى اصحاب و انصار به شام مىبرند غلّقوا الأبواب و صعدوا على السّور و صاروا
يسبّونهم و يلعنونهم و يرمونهم بالحجارة اهل سرمدين دروازههاى خود را تماما بستند
و برپشت بام قلعههاى خود برآمدند بنا كردند لشگر ابن زياد و يزيد را دشنام دادن و
لعنت و نفرين كردن و سنگ باريدن فرياد مىكردند يا قتلة الحسين عليه السّلام و اللّه
لا دخلتم مديتنا اى قاتلان ابى عبد اللّه الحسين برشما لعنت باد شما را به شهر خود
راه نمىدهيم اگر يك نفرتان قدم باين شهر بگذارد همه را مىكشيم و هرگاه شما هم ما
را بكشيد راه عبور از شهر خود به شما نخواهيم داد زنهاى آن شهر براسيران نظاره مىكردند
لباسهاى خود را از غصه پاره كردند
برسر و سينه مىزدند مىگفتند اى خواتين با احترام خدا لعنت كند آنهائى را كه شما را
به اين روز انداخته عليا مكرّمه امّ كلثوم كما فى المقتل المنسوب الى ابى مخنف اين
اشعار را خواند