صندوق بخاك غلطيد و بسيار گريست پس سر
را از صندوق بيرون آورده و با مشگ و گلاب بشست
و سجاده نفيسه ظريفه گسترد و
اوقد عنده شمعا معنبرا كافورّيا ثمّ جلس على ركبتيه و جعل ينظر اليه و يبكى عليه بدم
منسجم و تأوه مضطرم شمع كافورى در اطراف سجاده روشن كرد پس از
روى حيرت نگاه بدان سر نورانى مىكرد و اشگ مىباريد و آه سوزان از دل مىكشيد پس بزانوى ادب درآمد و رو به آن سر كرد با گريه و
زارى گفت اى سر سروران عالم و اى مهتر بهتر اولادان آدم
يقين كردم كه تو از آن جماعتى كه صفات ايشان را در تورية موسى و انجيل عيسى خواندهام
هستى بحق آن خدائى كه ترا اين جاه و منزلت داده كه تمام محترمات سرادقات عصمت و جلال
و خواتين خيام عزت و اجلال بديدن تو آمدند و از براى تو گريه و
ناله و نوحه كردند مرا بگو كيستى و چه كسى
فاجابه الكريم بعناية العليم الحكيم فى الحال بفرمان حضرت ذو الجلال سر مطهر امام حسين
عليه السّلام به سخن درآمد گويا فرمود
اى راهب من ستمرسيده دوران و محنتزده جهانم من كشته تيغ كوفيانم آغشته بخون ز شاميانم
آواره شهر و خاندانم فرزند پيمبر زمانم
راهب عرض كرد :
فدايت
شوم از اين آشكارتر بفرما .
امام عليه السّلام فرمود اى راهب از حسب و نسب مىپرسى يا از تشنگى سؤال
مىكنى اگر از نسب مىپرسى من فرزند پيغمبر برگزيدهام
من پسر والى پسنديدهام
شعر
من نور دو چشم مصطفايم
فرزند علىّ مرتضايم
نى نى كه غريب مستمندم
مهموم شهيد كربلايم
سردفتر خاندان خويشم
قربانى حضرت خدايم
آن سرور تمام مصائب خود را كه در عراق از كوفى پرنفاق ديده
بود براى راهب بيان كرد و آن پير تا
صبح به آه و ناله بسر برد يتاوّه و يتلهّف و يبكى و