منوال بود تا زمان عبد الملك مروان عليه اللعنة و العذاب كه آن سنگ را
از آن مقام برداشتند و ديگر كسى از آن سنگ نشانى پيدا نكرد
و ليكن اهل موصل در آن موضع قبه و بارگاهى ساختند و او را مشهد النقطه نام نهادند هرسال
كه ماه محرّم مىشود مردم در آنجا آمده و مراسم عزاء بجاى مىآورند
صاحب روضة الشّهداء مىنويسد :
چون اهل
موصل لشگر ابن زياد را به شهر خود راه ندادند شمر لعين با تابعان خود در بيرون شهر
شب را منزل كردند صبح رو به شهر نصيبين نهادند .
واقعه منزل نصيبين
چون اهل
بيت رسالت را آن قوم ضلالتآئين به نزديكى شهر نصيبين آوردند سرها را از صندوقها بدرآوردند
و برنيزههاى بلندى زدند و در نظر اهل بيت جلوه دادند فلمّا رات زينب رأس اخيها بكت
و انشات تقول همينكه چشم عليا
مكرّمه زينب خاتون بسر برادر افتاد با چشم گريان اين
ابيات را انشاء نمود زبانحال آن مخدّره
اتشهرونا فى البّرية عنوة
و والدنا اوحى اليه جليل
كفرتم بربّ العرش ثمّ نبيّه
كان لم يجئكم فى الزّمان رسول
لحاكم اله العرش يا شرّ امّة
لكم فى لظى يوم المعاد عويل
معين صاحب روضه مىنويسد كه لشگر كس بنزد حاكم نصيبين فرستادند كه نام
او مقصود بن الياس بود كه شهر را بيارائيد و به استقبال بدرآئيد يا مرونه بتزئين البلد
و القرى و تحسين الضّيافة و القرى دخلوها فى كبكبة عظيمة بعد از آراستن شهر و آوردن
اسيران به در دروازه و ديدن تماشائيان فما لبثوا الّا ان برقت سحابة عليهم ببرق من
القهر الالهى ناگاه به قدرت الهى از ابر قهر و غضب پادشاهى برقى پديد آمد كه يك نيمه شهر را سوخت غوغا در شهر پديدار شد
مردمان بهم برآمده لشگريان خجالتزده از آن شهر به درآمدند قصد مرحله ديگر كردند به
شهرى