قال ابو مخنف :
و
ساروا بالرّؤس الى شرقى الجصاصة ثم عبروا تكريت از طرف شرقى جصاصه با اسراء و سرها
روان شدند تا عبور به كنار شهر تكريت نمودند به عامل تكريت نوشتند كه بايد به استقبال
ما بيائى و زاد و توشه از براى لشگر و علوفه از براى چهارپايان سپاه
بياورى ما جمعيت زياديم و مأمور از جانب ابن زياديم و با ما است سر بريده حسين بن على
عليه السّلام كه در كربلا كشتهايم و سر او را براى يزيد مىبريم حاكم تكريت چون نامه مطالعه نمود حكم كرد تدارك سيورسات و آذوقه نمايند و جمعيت به استقبال
بروند، جمعيّت زيادى بيرون شهر رفته و علمهاى سرخ و زرد به جلوه درآوردند بوق و نقاره
زدند شهر را آئين بستند مردم بىدين از هرجانب و مكان رو به استقبال آوردند چون فريقين به يكديگر برخوردند بشارت و مباركباد گفتند و
تماشائيان از سر نورانى امام عليه السّلام مىپرسيدند و جواب هذا رأس الخارجى مىشنيدند
اتفاقا در ميان آن جمعيّت مردى بود نصرانى كه كيش ترسا و آئين مسيحا داشت و از كوفه
آمده بود و گفت ويلكم انّى كنت فى الكوفة من در كوفه بودم نام
صاحب اين سر خارجى نبود مىگفتند سر حسين بن على بن ابيطالب عليهما السّلام است همان
على كه مدتى در كوفه سلطنت داشت و برما امير بود و مادرش فاطمه زهرا عليها السّلام
و جدش محمّد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله است اين سر پسر اوست
مردم بفكر فرورفتند نصرانيها چون اين
خبر را شنيدند رفتند ناقوسهاى خود را برگرفتند بنا كردند به ناقوس زدن رهبانان در كنيسههاى
خود را بستند و لعنت و نفرين در حق قاتلان حضرت مىكردند و مىگفتند الها معبود انّا
برئنا من قوم قتلوا ابن بنت نبيّهم اى خداى ما و اى سيّد ما ما بيزاريم از قومى كه پسر فاطمه دختر پيغمبر خود
را مىكشند .