بريدهاند و مىآورند پرسيدم من
هذا الخارجىّ نام آن خارجى را ميدانى كيست گفت آرى
حسين بن علىّ است مسلم گفت چون اين
را شنيدم از خادم جدا شدم و لطمت بوجهى حتّى خشيت على عينى ان تذهبا چنان با دست گچآلوده بصورت
خود زدم گفتم آه چشمهاى من
كور شد بعد دستهاى خود را شستم و از قصر بزير آمدم تا به كناسه كوفه رسيدم ديدم مردم
تماشائى آنقدر ازدحام دارند كه راه نيست و همه انتظار آوردن اسراء و سرها را دارند
در اين اثنا ديدم اذا قبلت نحو اربعين شقة [1] تحمل على اربعين جملا فيها الحرم و النّساء و اولاد فاطمة عليها السّلام
قريب چهل شتر كه جهاز آنها پاره چوب بود
و بيكديگر بسته بودند و اولاد فاطمه و ذرارى رسولخدا و حريم سيّد الشّهداء را برآن
نشانيده بودند و برهرشترى دو پاره چوب بسته
بودند و آن اسيران دلخسته و آن كبوتران حرم پر شكسته
را برروى آنها نشانده بودند
شعر
ديدم زنان چند بجمّازهها سوار
سرها برهنه همچو اسيران زنگبار
هرزن چو جان گرفته در آغوش دخترى
هردخترى بچهره درخشنده اخترى
در آن ميان دختركى همچو آفتاب
از گيسوان افكنده برخسار خود نقاب
هردم زدى بسينه و ناليد از جگر
نوعى كه برفلك زدى از نالهاش شرر
[1] الشقّة بالكسر شظية من لوح كما فى القاموس معنى عبارت مسلم
جصاص كه مىگويد اذا قبلت نحو اربعين شقة يعنى پيش آمد
قريب چهل هزار شقه بيان شقه را مخصوصا فيروزآبادى
در قاموس اللغة مىنويسد كه شقّه بكسر شين پاره چوبست و
شظية كل حلقة من شئ