ذو الجناح تمرّغ فى دم الحسين و قصد نحو الخيمة و له صهيل عال و يضرب
بيديه الارض .
ذو الجناح سر و صورت خود را در خون حضرت رنگين كرد و سپس قصد خيام بانوان
را نموده و در حالى كه صيحهكنان مىدويد و مىآمد قطرههاى خون از زخمهاى آن مركب
در ساحات طف مىريخت و دست و پا به
زمين مىكوبيد و مىدويد تا از بانوان حرم يار و ياور براى شاه تشنهلب بياورد با همين
ناله و صدا به خيام بااحتشام نزديك شد آنجا كه رسيد صداى خود را بلند كرد و به گوش مخدّرات رسانيد همينكه اهل حرم صداى ذو الجناح را شنيدند بىاختيار به
در خيمه آمدند تا ببينند امام عليه السّلام تشريف آورده يا نه به مجرّد اينكه مركب
را بدون راكب ديدند و ملاحظه كردند كه اسب با لجام گسيخته و
زين واژگون و با يال غرقه بخون آمده گاهى شيهه
مىكشد و زمانى سمّ به زمين مىكوبد و احيانا سرش را به خاك مىزند شيون و فرياد آنها
بلند شد و دانستند برامام عليه السّلام بلائى نازل شده همگى از خيمه بيرون آمده و زلزله
و ولوله در جمع خواتين محترمه افتاد و جملگى لطمه به صورت زده و گريبانها دريدند با پاهاى برهنه
و سر و صورت خراشيده و سينههاى مجروح و موهاى پريشان و
ديدههاى اشگبار وا اماماه و وا سيّداه گويان دور
ذو الجناح را حلقه زدند بارى شصت و چهار زن
و بچه دور اسب را گرفته، بعضى
لجام آن حيوان را گرفته و
از حال آقاى خود سؤال مىكردند و برخى ركاب آن زبانبسته را بوسه داده همچون باران
اشگ مىباريدند دستهاى خم شده سر به سمّهاى آن مركب باوفا نهاده و جمعى تيرها را
از بدن آن حيوان مىكشيدند و گروهى خون
امام عليه السّلام را كه در صورت آن حيوان بود به گيسو و
صورت خود خضاب مىكرده و به زبانحال مىگفتند :