قمر بنى هاشم با همان دستهاى بريده يكجا ايستاده خون از بازوهايش مىريخت
و غريبانه به يمين و يسار مىنگريست، آن مردم بىحميّت مىآمدند محض ثواب دشنام مىدادند
و ضربتى مىزدند عاقبت ملعونى پيش آمد
و بعد از ناسزا گفتن عمود گرانى از آهن برسر مباركش زد كه از زين برزمين افتاد و جان به جانان داد فلمّا
رأى صلوات اللّه عليه صريعا على شاطئ الفرات بكى چون امام
عليه السّلام بديدن برادر كنار نهر فرات رسيد و علمدار خود را به آن حالت ديد خيلى گريست و رو كرد به لشگر فرمود :
اى قوم جرأت و جسارت و تعدى كرديد براولاد پيغمبرتان، اميدوارم
بزودى جزاى خود را بينيد .