اسماء بن خارجة بن عتبة بن عصيرة بن حديقة بن بدر الفرازى كه به ابى حسان
ملقّب بود در نزد عمر بن سعد حاضر بود گفت :
ايّها الامير حسن بن حسن همشيرزاده من است او را به من ببخش .
عمر بن سعد قبول كرد و او را در اختيار وى گذارد .
مرحوم مجلسى در بحار مىنويسد : همينكه اسماء وساطت حسن مثنى را نمود و مقبول شد فرياد كرد :
و اللّه لا يوصل الى ابن خولة ابدا به خدا قسم نبايد احدى دست تعدّى به
سوى پسر خوله كه همشيرزاده من است بگشايد .
و صاحب عمدة الطّالب نيز مىنويسد : ابى حسّان به ابن سعد گفت :
يابن سعد، حسن مثنى را به من بسپار تا او را به كوفه نزد امير ابن زياد
ببرم اگر شفاعت مرا قبول كرد كه هيچ و الّا آنجا مىتوان سرش را بريد .
پسر سعد
ملعون قبول كرد و گفت : حسن مثنى را
به ابى حسّان بسپاريد .
ابى حسّان او را به همين حالت مجروح به خيمه خود آورد .
مرحوم علّامه مجلسى در بحار مىفرمايد : حسن مثنى بواسطه كثرت زخم و ضعف مفرط مدهوش بود و از آن زمان كه از امام
عليه السّلام اذن ميدان گرفت عمو
و اعمام ديگر را سالم گذاشته و
به ميدان نبرد رفت و چون زخمهاى
فراوان برداشت از پاى درافتاد
و مدهوش گرديد و ديگر بهوش نيامد مگر در كوفه كه وقتى بهوش آمد
و چشم باز كرد نه عموئى ديد و نه عموهاى ديگر و نه جوانان
و شاهزادگان را پرسيد اينجا
كجاست و عمويم چه شد؟
گفتند : اينجا كوفه
است، و عموى تو را كشتند و برادرانش را نيز جملگى شهيد نمودند و اكنون سرهاى ايشان
را به نيزه زده و همراه با زنان و دختران به كوفه آوردهاند .
بارى چون ابى
احسان در حضور پسر زياد
شفاعت كرد آن حرامزاده گفت :