عمويش مثل باز شكارى بيارى آمد به عمر بن سعد بن نفيل رسيد شمشيرى حواله
آن ناپاك كرد، عمر دست پيش آورد
شمشير حضرت دست عمر را از ساعد انداخت فرياد كرد لشگر را به حمايت خود خواند و حمل
خيل اهل الكوفة ليستنقذوه فتوطاته بارجلها حتّى مات سواران لشگر هجومآور شدند كه عمر
سعد را از چنگ حضرت بربايند گرد و
غبار كه فرونشست ديدم امام حسين عليه السّلام بربالين قاسم ايستاده و به قاتلان وى
نفرين مىكند و آن نوجوان يفحص برجليه در ميان خاك و خون دست و پا مىزند .
سپس امام عليه السّلام جسد پاره پاره قاسم
را بسينه چسبانيد و رو به خيام آورد مىديدم كه پاهاى قاسم نيز برزمين كشيده مىشد آن جوان را نزد كشته على اكبر عليه السّلام
و ساير كشتهها نهاد .
مرحوم طريحى در منتخب مىنويسد :
چون حضرت
امام حسين عليه السّلام قاسم سلام اللّه عليه را به خيمه آورد و به رمق ففتح عينيه
فجعل يكلّمه در ميان خيمه دو چشم مبارك
خود را باز كرد و به صورت عمو و عمّه و مادر و ساير زنان نگاه كرد ديد همه ايستادهاند
و براحوال او مىگريند .