محمّد عرض كرد :
مصلحت
آن است كه خود را از يزيد و شهرهائى كه به او نزديك است دور بدارى به طورى كه بتوانى
مردمان را به بيعت با خويش دعوت نمائى حال اگر مردم با تو بيعت كرده و اطاعتت را نمودند
البتّه بايد شكر بارى تعالى بجا آورى و اگر از آن سر باز زده و ديگرى را اطاعت نمودند
اين حركت به دين و عقل و مرّوت و فضل تو قطعا ضررى نخواهد رساند .
از آن هراس و وحشت دارم كه به شهرى روى و جماعتى به هواخواهى تو برخاسته
و جمعى ديگر با تو مخالفت نموده در نتيجه ميان تو و ايشان كار به مجادله و منازعه كشد
و تو را شهيد كرده و خونت را ضايع نمايند .
حضرت فرمودند :
نيكو
نصيحت نمودى، حال صلاح مىدانى به كدام شهر روم؟
محمّد گفت : ابتداء به مكّه
فرود آى، اگر اهل آنجا با تو بيعت كردند فهو المراد و در غير اينصورت به يمن رو كه
اهلش با تو بيعت نموده و اطاعتت را خواهند نمود و اگر آنها نيز اطاعت ننمودند چارهاى نيست مگر آنكه به كوهها روى و از شهرى به شهرى پيوسته بگردى
و منتظر باشى كه كار به كجا مىكشد حضرت فرمودند : به خدا قسم اگر مرا در دنيا هيچ يارى نباشد با يزيد بيعت نكنم چه آنكه پيامبر اكرم
صلى اللّه عليه و آله و سلّم او را نفرين نموده و فرموده است : اللهم لا تبارك فى يزيد .
سپس هردو برادر چندان گريستند كه
محاسن مباركشان از اشگ تر شد .
محمد برآن شد كه تهيه اسباب و سازوبرگ ديده و در ركاب جلالتمآب آن حضرت
از مدينه خارج شود حضرت او را امر به توقف نمود و فرمود :
تو در همين شهر بمان و از طرف من در كارها ناظر باش و اخبار و قضايا را
براى من بازگو سپس امام عليه السّلام وصيتنامهاى بدين مضمون در قلم آوردند .