پس از
شهادت عبد اللّه بن مسلم جعفر بن عقيل چون برادرزاده
خود را كشته ديد بسيار گريست و
سپس از امام عليه السّلام اجازت خواست كه به ميدان رود، امام عليه السّلام به او اجازه
دادند، جعفر با لب تشنه و تن خسته از حصار خيام همچون شير كه از بيشه بيرون آيد، خارج
شد و اين رجز را خواند :
انا الغلام الابطحى الطّالبى
من معشر و هاشم و غالب
و نحن حقّا سادة الذّوائب
هذا الحسين اطيب الاطائب
ابو المفاخر رازى در قالب نظم اين رجز را اين گونه ترجمه
كرده :
قرّة العين عقيلم من و مولاى حسين
جان و دل پاك ز آلايش هرتهمت و شين
پسر عمّ منست اين شه و شهزاده كه هست
قرّة العين نبى چشم و چراغ ثقلين
اين حسين بن على است كه جبريل امين
پرورش داد ورا در حلل اجنحتين
پس تيغ
كشيد و مانند رعد خروشيد و در قتال مردانه كوشيد هرمبارز كه به ميدان آن صفدر مىآمد
فى الحال از نعمت حيات محروم مىشد، پانزده تن
از كافران را به جهنّم فرستاد و به روايت ابو مخنف چهل و پنج نفر را از دم تيغ گذرانيد و پيوسته در حال حرب مىگفت :