الزّمان مثل ما بهم من الحالة المفزحة للفؤاد و المتفتّة للاكباد
شيونى كردند، نالهاى از دل برآوردند كه چشم روزگار چنين آه و نالهاى نديده بود، اشگها مثل مرواريد غلطان از ديده نوجوانان مىريخت،
آه و ناله برآسمان مىرفت، در آن بيابان ميان آفتاب سوزان بىچتر و سايبان عرق مىريختند
و خاك عزا برفرق مىبيختند .
حضرت فرمود :
جنازه
جوان مرا برداريد و از براى خواهر و مادرش ببريد، جوانان اطراف نعش شاهزاده را گرفته و آن بدن پاره پاره را
بطرف خيام حركت دادند، در موقع حمل نعش چنان جوش
و خروشى از جوانان بلند شد كه اهالى حرم همه شنيدند، آنها هم شيون بلند كردند، غلغله
در آسمانها و ملائكه ملأاعلى افتاد، امّا از لشگر مخالف كسى ناله نكرد مگر طبل برسينه
مىكوفت و كوس برسر مىزد و سنج دست تأسف بريكديگر مىزد .
امام غريب يا از پيش و
يا از عقب جنازه با قد خميده و با رنگ پريده و
با عمامه ژوليده و با محاسن گردآلوده ولدى،
ولدى گويان مىآمد .
عبّاس بن على از يك طرف، جعفر بن على از طرف ديگر زير بغل امام عليه السّلام
را گرفته مىآوردند حضرت با دل پرحسرت گاهى نظر
به كشته على اكبر مىانداخت بعد سر بزير مىانداخت گريه مىكرد .
مرحوم صدر قزوينى مىگويد :
در روضة الشّهداء مىنويسد : شاهزاده تا درب حرم نيمه جانى داشت و حرف مىزد، چون به در خيام رسيد از زبان افتاد چون نظر
كردند ديدند از دنيا رفته است .
شكايت امام عليه السّلام از بىوفائى دنيا در مرگ شاهزاده على اكبر