شاهزاده به همان قاعده در حرب مىكوشيد و مانند رعد مىخروشيد در قتال
فتور و قصور نمىنمود، عرق برچهرهاش نشست، رخسارش مانند گل مخمل
سرخ گشته بود در اثناى محاربه عبور شاهزاده به جائى كه
مرّة بن منقذ ايستاده بود افتاد، آن ناپاك سختدل كه كمين كرده بود شمشيرى زهرآلود
برفرق همايون على اكبر نواخت از فرق تا به ابرو شكافت، هنوز آن جوان از زخم منقذ آسوده
نشده بود كه مرّة بن منقذ به روايت شيخ مفيد عليه الرّحمه نيز آتشفشان برپشت و پهلوى شاهزاده فروبرد، ماه آسمان ولايت از زين برزمين افتاد فصرعه فاحتواه القوم
فقطّعوه باسيافهم از طعن نيزه شاهزاده برزمين افتاد لشگر پراكنده كه پدر كشته و برادر كشته و فرزند كشته بودند همه جمع شدند و دور آن ناكام را گرفتند و جسم اطهرش را با دم شمشير قطعه قطعه نمودند .
مرحوم سيّد در لهوف مىنويسد : تير زهرآلودى به گلوى شاهزاده
جاى گرفته بود كه از خون او قامت على اكبر مانند شاخه ارغوان
رنگين شده بود .
مرحوم مجلسى قدّس سرّه در بحار مىفرمايد : بعد از ضربت خوردن بفرق همايون على اكبر سلام اللّه عليه قوّت و توانائى
از شاهزاده رفت سپر از يك دست و شمشير از دست ديگرش افتاد ثمّ اعتنق فرسه فاحتمله الفرس
الى عسكر الاعداء يعنى دست به گردن اسب
انداخت و معانقه كرد كه اسب او را به خيام حرم ببرد ولى از كثرت لشگر آن حيوان راه
خيام را گم كرد روى به ميان لشگر مىرفت از هرجا آن حيوان
عبور مىكرد بىرحمان ضربت بربدن آن جوان مىزدند خلاصه هركه هرچه در دست داشت مضايقه
نمىكرد و با آن ضربتى برشاهزاده مىزد تا حدّى كه مرحوم مجلسى فرموده : فقطّعوه بسيوفهم اربا اربا يعنى آن نانجيب مردم
شاهزاده را با شمشيرهايشان پاره پاره كردند .