غلام به فرموده امام عليه السّلام خدمت زين العابدين عليه السّلام آمد
و دور بستر آن سرور گرديد و
قدمهاى آن حضرت را بوسيد .
حضرت ديده گشود غلام
ترك را ديد فرمود اى غلام براى چه گريانى؟
غلام عرضه داشت :
من
از حضرت پدرت اجازه حرب طلبيدم فرمود كه تو از آن نورديده منى
اختيارت با او است حال روى به آستان شما آوردهام و اميدوارم كه مرا محروم نگردانى
و دستور حرب را به من بدهى .
امام عليه السّلام فرمودند : من تو را در راه خدا آزاد كردم، ديگر خود مىدانى .
غلام نيكوخصال با امام سجاد عليه السّلام خداحافظى كرد از خيمه بيرون
آمد به حوالى خيام حرم كه رسيد با صوت حزين فرياد كرد : خانمها مرا حلال كنيد، فرداى قيامت مرا فراموش نفرمائيد، خداحافظ .
غريو و غلغله از اهل حرم بلند شد، اطفال خردسال از خيمهها بيرون آمدند
و به دور غلام حلقه زدند غلام اطفال را آرام كرد و با چشم گريان روى
به ميدان نهاد و اين رجز را خواند :
البحر من طعتى و ضربى يصطلى
و الجوّ من سهمى و نبلى يمتلى
اذا حسامى فى يمينى ينجلى
ينشق قلب الحاسد المنجلى
از اين رجز معلوم مىشود كه غلام هم تير و كمان و هم شمشير و سنان همراه
داشته بارى آن دلير رزمآور برآن قوم كافر حمله برد و هرمبارزى كه مقابلش مىآمد در
دستش كشته مىشد تا بسيارى از آن نااصلان را كشت و آخر تشنگى براو غالب شد بازگرديد
و ديگرباره به در خيمه حضرت امام سجّاد عليه السّلام آمد، امام سجّاد عليه السّلام
بروى آفرين گفت و مبارزاتش را پسنديد و
بسيار تحسين نمود و به بشارت شربت كوثر وى را مبتهج فرمود غلام دست و پاى امام زين العابدين عليه السّلام را بوسه زد ديگرباره از مخدرات حلاليت
طلبيد و از سوز مفارقت ايشان هاىهاى گريست سپس
روى به ميدان نهاد و خود را زد به درياى لشگر و خاك