اى نصر چون كه
فيّاض كريم و محبوب قديم اختيار به من واگذار فرمود بدان كه اختيار من جان دادن بوده
و رضاى من قربان شدن مىباشد
فرد
مرا پيش يزدان شدن آرزو است
لب تشنه قربان شدن آرزو است
استغاثه امام عليه السّلام و منقلب شدن حرّ بن يزيد رياحى و توبه نمودنش
و ملحق شدن آن با سعادت به اردوى كيوان شكوه
به نوشته ابو مخنف همينكه از در خيمه ناله غريبى مظلوم كربلاء به هل من
ناصر ينصرنا و هل من مجير يجيرنا بلند شد صداى استغاثه و زارى آن بزرگوار در آن صحراى
وحشتزا پيچيد و به گوش حرّ
بن يزيد رياحى رسيد دلش از جا كنده شد، بدنش به لرزه درآمد در درياى حيرت فرورفت و
غرق در بحر تفكر شد، بنا كرد در غرق حميّتش به زدن و خون تشيّعش در جوشيدن، نور هدايت
در ساحت دل آن مقبل تابيد و صورتش مثل قرص قمر درخشيد و دست قدرت سبحانى وى را از جنگ
وساوس شيطانى نجات داد و حضرت پروردگار خطاب
به شيطان فرمود :
انّ عبادى ليس لك عليهم سلطان يعنى وى از عباد مخلص ما است تو را قدرتى
با اين صاحب همّت نيست، پس حرّ
دلاور تازيانه برمركب زد و خود را به پسر سعد
بداختر رسانيد فرمود :
أتقاتل انت مع هذا الرّجل، آيا با اين غريب بىيار خيال مقاتله و كارزار
دارى يا اينكه اينها اسبابچينى است براى بيعت گرفتن؟
آن ناپاك گفت : اى و اللّه قتالا
شديدا يعنى آرى به ذات خدا جنگى سخت خواهم كرد كه آسانترش آن باشد كه سرها از تن و
دستها از بدن جدا شود .
حرّ فرمود :
آنچه پسر فاطمه از شما خواهش كرده به عمل نخواهيد آورد؟