چون پيش آمدم
ديدم آن حضرت بدر چادر تكيه
داده و نشسته، كاغذى چند در پيش ريخته و مطالعه مىنمايد، من سلام كردم، حضرت سر بلند كرد و جواب داد،
احوالپرسى فرمود .
من عرض كردم :
قربانت
شوم ما انزلك فى هذه القفراء الّتى ليس فيها ريف و لا منعه يعنى چه باعث شد آمدن شما در همچو سرزمين بىآب و علفى را كه همه كوه و تل و بىاعشاب
است چرا چشم از آبادى پوشيده و
در بيابان منزل كردهاى؟
فرمود : يا اخا انّ هولاء
اخافونى از دست طائفه بنى اميّه كه اين قوم مرا به ترس و لرز انداختند و اينها هم كاغذهاى
اهل كوفه است كه به من نوشتهاند و مرا به سوى خود دعوت نمودهاند و هم قاتلى و من
مىدانم همين نامهنگارها كشندههاى من هستند، اى مرد بدان كه چون من را كشتند دين را از ميان مىبرند و پيرامون محرّمات
مىگردند ولى خدا از ايشان كيفر و انتقام مرا خواهد كشيد، كسى را مبعوث مىكند تا ايشان
را بكشد و عزيزشان را ذليل كند .
رسيدن موكب همايون به وادى ثعلبيه و خواب ديدن آن حضرت
مرحوم حائرى در معالى السبطين مىنويسد :
سپس امام عليه السّلام از وادى ذات عرق حركت كرده و پيوسته قطع طريق مىكردند تا وقت ظهر به منزل ثعلبيّه رسيده در آنجا فرود آمدند، پس آن جناب سر مبارك را روى زانو گذارده و
اندكى به خواب رفته و سپس بيدار شده و فرمودند : هاتفى را ديدم كه مىگفت :
شما
حركت و سير مىكنيد و مرگ شما را شتابان به طرف بهشت مىبرد .
و در روايت ابو مخنف آمده كه چشمهاى مبارك
امام عليه السّلام ساعتى گرم خواب
شد و سپس بيدار گشته در
حالى كه مىفرمودند : انّا للّه و
انّا اليه راجعون
در همين حال فرزند آن جناب حضرت على اكبر سلام اللّه عليه جلو آمده