دسته به دسته به مسجد رفته و در آن اجتماع نموده و منتظر عبيد اللّه گشته تا ببينند وى چه مىگويد، پس از ساعتى آن ملحد كافر آمد و به منبر شد، بعد از خطبه و ايراد حمد و ثناء
منشور ايالت فرمان حكومت خود را بيرون آورد و برايشان خواند و سپس آنها را به وعدههاى
خوب و نويدهاى مرغوب و مطلوب اميدوار ساخته و گفت : اى مردم امير
المؤمنين يزيد من را والى و حاكم اين ولايت كرده كه با رعيّت انصاف نموده و جور و ظلم
نكنم و من كسانى كه مطيع و مخلص باشند از پدر و
مادر نسبت به ايشان مهربانتر بوده و با مخالفان و طاغيان و ياغيان از شمشير تيزتر
و از تازيانه كوبندهترم، پيغام مرا
به آن مرد هاشمى ( يعنى جناب مسلم
بن عقيل سلام اللّه عليه )
رسانده
و بگوئيد ابن زياد مىگويد از غضب من بترس پيش از
آنكه دچار آن شوى و تا زود است فرار كن و السّلام .
سپس از منبر پائين آمد
و روانه قصر شد و پس از
قرار گرفتن در قصر رؤساى قبائل و طوائف كوفه را خوانده برايشان
سخت گرفت و گفت :
بايد نامهاى كارگذاران هرقوم و هريك از خوارج و اهل خلاف را كه در ميان
شما باشند بنويسيد هركه آنها را نزد من آورد ذمّه او برى باشد و اگر اسامى آنها را
ننويسيد بايد ضمانت كنيد كه احدى علم مخالفت نيافراشد و آنها را كه پنهان و مخفى كنند بردار زنم و از عطاء محروم كرده و جان و مالشان برمن حلال گردد .
در كتاب ابو الفتوح ترجمه ابن اعثم كوفى مىنويسد :
دو روز پىدرپى ابن
زياد به منبر رفت، در روز اوّل شمشيرى حمايل كرده، عمّامه سياه برسر گذارد به اين نحو خطبه خواند، روز دوّم با شكوه تمام به منبر رفت، بعد از خطبه گفت :
ايّها النّاس امير بايد عجين باشد از شدّت ولين، هم صولت و سطوت داشته
و هم مهربانى و لطف اگر در بعضى از كارها سخت نباشد ضعيف الرّأى و سست عنصر تلقى مىگردد .