«چونيك باب از اين كتاب در ذكر معرفت
تنسخهاست كه اشراف را بدان حاجت مىافتد بلكه مضمون كتاب و مقصود از تقرير و اطناب
ذكر امتعه و اجناسى است كه سلاطين و اشراف بل ساير تجار از آن لابد باشد، و اديم
نوعى است از جلود كه الطف و اشرف آنست، و از آن چاره نباشد ذكر آن مىرود:
فصل در معرفت اديم و انواع آن
اديم انواع است و بهترين اديمها مكى و بعد از آن ينبوعى (است) و
ينبوع ديهى است هم از حساب مكه و آن اديم خرد باشد ازين خردتر و روشنتر. و بعد از
آن عقيقى، و عقيق هم ديهى است از ولايت مكه و اين اديم از ديگر اديمها سرختر و
بزرگتر باشد. و بعد از آن طائفى، و طايف شهريست نزديك بيمن و مكه. و طايفى خام
رنگتر باشد و برنگ تيرهتر و از مكى خردتر و روغندارتر. و بعد از آن ترابى باشد
كه خاك رنگ بود. و بعد از آن عدنى و آن از همه بدتر باشد، و سرخرنگ و تيره بود. و
اين جمله را بغير عدنى درين ولايت طايفى خوانند.
و از همه موزه را اديم مكى بهتر باشد. و سياه كردن را عقيقى. و
كارهاء خرد را مثل كيسه و كمر و شانهدان برزرد و ازال (؟) و كار نقاشى را ينبوعى
لايق بود. و نوعى اديم باشد كه در بصره سازند و آن خيانت اديم باشد. و از هندوستان
اديمى آرند و هم بد بود اما بكرمان اديمى كنند خوشاب استر را شايد.