و چون خواجه طوسى در اين كتاب علاوه بر ذكر منافع و خواص و صفات
گوهرها و سنگهاى بيشبها از تمام چيزهاى نفيس و نادر و غريب از جواهر كانى و
ساختههاى زر و سيم و عطريات و معجونات و ترياقهاى سودمند بحث كرده آنرا «تنسوخنامه ايلخانى» ناميده است و در يك موضع هم آنرا
جواهرنامه خوانده است[1].
معنى تنسوخ و اصل آن
تنسوخ را جمعى از فرهنگنويسان لغت تركى دانستهاند كه در زبان فارسى
درآمده است و بعضى هم آنرا از اصل هندى تنسكهه پنداشته و تنسوق را معرب تنسخ
نوشتهاند.
صاحب فرهنگ جهانگيرى گويد: «تنسخ بفتح اول و ضم سين نفيس و نادر و تنسوق معرب
آنست. و آن پارچهايست در هند نازك و لطيف. و معنى تركيبى آن خوش آيندهتن است، چه
سخ بمعنى خوش باشد. ابن يمين گويد:
دل سؤال يك نظر مىكرد زان فرخرخش
از لب شيرين نيامد جز
بتلخى پاسخش
گاه مهرم كين نمايد وقت صلح آيد بجنگ
دور بادا چشم بد ز ان
شيوهاى تنسخش»
و در فرهنگ رشيدى و بهار عجم آنچه از فرهنگ جهانگيرى نقل شد در تفسير
تنسخ ذكر شده و رشيدى بر آن افزوده است كه «آن نوعى از جامه نفيس است كه آنرا تن زيب گويند و مجازا
بمعنى تحفه و چيز نفيس است».
صاحب برهان قاطع گويد: «تنسخ بضم سين بر وزن مهرخ هرچيز را گويند كه بسيار نادر و كمياب و بىمثل
و مانند و در نهايت نفاست باشد. و معرب آن تنسوق است»