ششم معرفت اجسام ناميه و نفوس و قواى آن و آنرا علم نبات خوانند
هفتم معرفت احوال اجسام متحركه بحركت ارادى و مبادى حركات و احكام
نفوس و قواى آن و آنرا علم حيوان خوانند.
هشتم معرفت احوال نفس ناطقه انسانى و چگونگى تدبير و تصرف او در بدن
و غير بدن و آنرا علم نفس خوانند و فروع علم طبيعى نيز بسيار بود مانند علم طب و
علم احكام نجوم و علم فلاحت و غير آن.
و اما علم منطق كه حكيم ارسطاطاليس آنرا تدوين كرده است و از قوه
بفعل آورده است مقصور است بر دانستن كيفيت چيزها و طريق اكتساب مجهولات پس در
حقيقت آن علم بمنزله آلات و ادوات است تحصيل ديگر علوم را اينست تمامى اقسام حكمت
نظرى.
و اما حكمت عملى و آن دانستن مصالح حركات ارادى و افعال صناعى نوع
انسانى بود بر وجهى كه مؤدى بود بنظام احوال معاد و معاش ايشان و مقتضى رسيدن
بكمالى كه متوجهاند بسوى آن و آنهم منقسم ميشود بدو قسم يكى آنكه راجع بود با هر
نفسى بانفراد.
و ديگر آنكه راجع بود با جماعتى بمشاركت و قسم دوم نيز منقسم ميشود
بدو قسم: يكى آنكه راجع بود با جماعتى كه ميان ايشان مشاركت بود در منزل و خانه.
و ديگرى آنكه راجع بود با جماعتى كه ميان ايشان مشاركت بود در شهر و
ولايت بل اقليم و مملكت پس حكمت عملى نيز سه قسم بود.
اول را تهذيب اخلاق خوانند.
دوم را تدبير منازل.
سوم را سياست مدن و ببايد دانست كه مبادى مصالح اعمال و محاسن افعال
نوع بشر كه مقتضى و متضمن نظام امور و احوال ايشان بود در اصل