مشاعر حيوانى كه بآن اجزاى
عالم ملك ادراك كنند هفت است:
پنج ظاهر و آن حواس خمسه
است. و دو باطن و آن خيال و وهم است كه يكى مدرك صور و يكى مدرك معانى است. چه
مفكره و حافظه و ذاكره از مشاعر نيستند، بل اعوان ايشانند و هر نفس كه متابعت هوى
كند و عقل را در متابعت هوى مسخر گرداند، أَ رَأَيْتَ
مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ 1:
هر يكى ازين مشاعر سببى
باشند از اسباب هلاك او، وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى
عِلْمٍ 2 تا حالش آن بود كه فَأَمَّا مَنْ طَغى
وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوى 3.
پس هر يكى ازين مشاعر
بمثابت درىاند از درهاى دوزخ، لَها سَبْعَةُ
أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ
4 و اگر عقل كه مدرك عالم ملكوتست و رئيس آن همه مشاعر است رئيس مطاع باشد و نفس
را از هوى او منع كند تا بهر يكى از مشاعر آيتى از كتاب الهى را از عالم امرى كه
ادراكش بآن مشعر خاص باشد بتقديم رساند و بعقل نيز استماع آيات كلام الهى را از
عالم خلقى تلقى كند بخلاف آن قوم كه، لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ
أَوْ