چون در اين نشأه هميشه
منكوس بود يعنى سرنگون بود كه سر به سوى آسمان اعنى ما فوق الطبيعه نمىكرد و از
آسمان معارف غذاى انسانى نمىگرفت بلكه همواره سر بسوى ماده و خواستههاى مادى
حيوانى داشت، لا جرم در آن نشأه منكوس محشور مىشود كه هر كس هر گونه در اين جاست
همان گونه در آنجاست كه صورت انسان در آخرت نتيجه عمل و غايت فعل او در دنيا است و
در نكته نوزدهم هزار و يك نكته چند روايت نقل كردهايم كه نتيجه گرفتهايم: برازخ
نفوس مطابق سوابق سازندگى آنها مر ذوات خودشان را است.
شيخ رئيس در آخر فصل 18
نمط هشتم اشارات چه نيكو گفته است: «ثم تتلوها النفوس المغموسة فى عالم الطبيعة
المبخوسة، التى لا مفاصل لرقابها المنكوسة». گويد اين نفوس در عالم طبيعت مبخوس
يعنى كم قيمت مغموساند، نفوسى كه گردن منكوسشان يعنى سرنگونشان را مفصل نيست كه
سر به بالا كنند، نگارنده در غزلى گفته است: