responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : داستان پيامبران (حضرت موسی و نوح) المؤلف : موحدی، محمد رضا    الجزء : 1  صفحة : 136

دست تو قرار گيرد، من به هر يك مو يك سال بر زندگانى تو بيفزايم، اگر چنين مى خواهى، ليك پايان كار آدمى مرگ است . گفت: خدايا چنين نمى خواهم، جانم بستان ».
اصحاب حديث گفته اند: «چون عزرائيل عليه السلام آمد تا جان موسى را بگيرد به او گفت: خداى را اجابت كن . موسى طپانچه اى بر روى عزرائيل عليه السلام زد و يك چشم عزرائيل كور شد. عزرائيل عليه السلام پيش خدا رفت و گفت: خدايا مرا به نزد بنده اى فرستادى كه چون خواستم جانش را بستانم، بر من طپانچه اى زد و چشم مرا كور ساخت . خداوند فروغ چشم عزرائيل عليه السلام را بازگرداند و گفت: برو او را اختيار ده ».
برخى نيز چنين روايت كرده اند كه: يك روز موسى عليه السلام و جانشين وى، يوشع، در بيابانى با يكديگر مى رفتند. بادى وزيدن گرفت؛ سياه و شديد. يوشع ترسيد و پنداشت كه قيامت آمده است. به سبب شدت ترس از آن باد در موسى آويخت. فرشتگان موسى را از پيراهنش جدا ساختند و به آسمان بردند، پيراهن در دستان يوشع باقى ماند. يوشع در حالى كه پيراهن موسى در دستانش بود به ميان قوم خود بازگشت. پرسيدند: موسى را چه كردى؟ گفت: او را از ميان پيراهن ربودند و من ديگر او را نديدم . گفتند: پيامبر خدا را كشته اى و بازگشته اى . خواستند او را بكشند. گفت: به من سه روز مهلت دهيد، اگر خداوند بخواهد، بى گناهى من آشكار مى سازد و اگر جز اين باشد در اختيار شمايم . پذيرفتند و قومى را نگهبان وى كردند.

اسم الکتاب : داستان پيامبران (حضرت موسی و نوح) المؤلف : موحدی، محمد رضا    الجزء : 1  صفحة : 136
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست