responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : داستان پيامبران (حضرت موسی و نوح) المؤلف : موحدی، محمد رضا    الجزء : 1  صفحة : 106

خداى تعالى به آنان گفته بود: «بر شما حرام است اگر در اين چهل سال به شهرى رويد. بايد در اين بيابان چهل سال به سر بريد». چون چهل سال گذشت، خدا گفت: «مدت به سر آمد. اينك در اين شهر رويد، هرچه خواهيد آنجا فراوان و بسيار يابيد و خوريد، و چون به آن شهر رسيد و از در شهر داخل شويد سجده كنيد و گوييد: خدايا گناهان ما را بر ما ببخش تا گناهان شما را چشم پوشيم و بيفزاييم بر نكوكاران». آن شهر هفت در داشت.
بنى اسرائيل از سايه و طعام فارغ و آسوده گشتند، آن گاه گفتند: «اى رسول خدا، ما آب خواهيم». موسى عليه السلام از خدا براى آنان آب خواست. خداوند فرمود: «اى موسى عصايت را بر سنگ بزن». گفتند: «اين عصايى بود كه موسى عليه السلام آن هنگام كه شعيب او را به شبانى امر كرد، آن را از شعيب گرفت». نيز گفته اند: «اين عصا از آدم به شعيب رسيده بود، عصايى بود از مورْد كه آدم عليه السلام آن گاه كه از بهشت رانده شد، با خود به زمين آورد. عصا دو سر داشت، هنگام شب چون مشعلى نور مى تابيد؛ طول آن ده گز بود و نام آن «غلق». هرگاه سنگى بر مسير موسى عليه السلامقرار مى گرفت، عصاى خود بر آن مى زد، از آن سنگ دوازده چشمه مى خروشيد تا هر سبطى از يك چشمه نوشد و با يكديگر نزاع نكنند. بنى اسرائيل گفتند: «اگر عصاى موسى گم شود، ما از تشنگى مى ميريم». خداى تعالى گفت: «زين پس عصا بر سنگ نزن، با انگشت اشاره كن تا به امر من آب از آن بيرون آيد». موسى چنين كرد. گفتند: «اگر زمانى ما در زمينى فرود آييم كه آنجا

اسم الکتاب : داستان پيامبران (حضرت موسی و نوح) المؤلف : موحدی، محمد رضا    الجزء : 1  صفحة : 106
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست