فصل
اول در اشارت بماهيت و منفعت شعر و آنچه بان تعلق دارد
صناعت
شعرى ملكهاى باشد كه- با حصول آن بر ايقاع تخيلاتى- كه مبادى انفعالاتى مخصوص باشد
بر وجه مطلوب قادر باشد- و اطلاق اسم شعر در عرف قدما بر معنى ديگر بوده است- و در
عرف متاخران بر معنى ديگر است- و محققان متاخران شعر را حدى گفتهاند- جامع هر دو معنى
بر وجه اتم- و آن اين است كه گويند شعر كلامى است مخيل- مؤلف از اقوالى موزون متساوى
مقفى- و كلام موزون باشتراك اسم بر دو معنى افتد- يكى حقيقى- و آن قولى بود كه حروف
ملفوظ او را- بحسب حركات و سكنات عددى ايقاعى باشد- و دوم مجازى- و آن هياتى بود سخن
را از جهت تساوى اقوال- و بحسب ظاهر شبيه بوزن- چنانك در خسروانيهاى قديم بوده است-
و وزن خطابت نزديك بود بهمين معنى- و مراد اهل اين روزگار بموزون معنى اول است تنها-
و مراد قدما هر دو معنى بهم بوده است- و معنى متساوى آن بود كه- اركان قول كه آن را
عروضيان افاعيل خوانند- در همه اقوال متشابه بود و بعدد متساوى- چه اگر متشابه نبود
بحر مختلف شود- و اگر بعدد متساوى نبود ضرب مختلف شود- و مثمن مثلا با مسدس در يك شعر
جمع شده باشد- و معنى مقفى آنست كه خواتيم اقوال متشابه باشد- بر وجهى كه مصطلح بود-
و شرط تقفيه در قديم نبوده است- و خاص است بعرب و ديگر امم از ايشان گرفتهاند- و نظر
در آن تعلق بعلم قوافى دارد-