اسم الکتاب : ترجمه تفسیر المیزان المؤلف : علامه طباطبایی الجزء : 1 صفحة : 135
آن را بخوانيم).[1] پس از آنچه تا كنون گفته شد چند
مطلب روشن گرديد:
اول اينكه
ميانه دعوى نبوت و قدرت بر آوردن معجزه ملازمه هست، و معجزه دليل بر صدق دعوى
پيغمبر است، و در اين دلالت فرقى ميان عوام و خواص مردم نيست.
دوم اينكه
وحيى كه انبياء از غيب مىگيرند، از سنخ مدركات ما، و آنچه كه ما با حواس و با عقل
نظرى خود درك مىكنيم، نيست، و وحى غير فكر صائب است، و اين معنا در قرآن كريم از
واضحات قرآن است، بطورى كه احدى در آن ترديد نمىكند، و اگر كسى كمترين تامل و دقت
نظر و انصاف داشته باشد، آن را در مىيابد.
[انحراف
جمعى از اهل علم معاصر با تفسير مادى حقائق دينى و از آن جمله معجزه]
ولى متاسفانه
جمعى از اهل علم معاصر، در همين جا منحرف شدهاند، و همانطور كه در سابق نيز اشاره
كردهايم، گفتهاند: اساس معارف الهى و حقايق دينى بر اصالت ماده و تحول و تكامل
آنست، چون اساس علوم طبيعى بر همان است، در نتيجه تمامى ادراكهاى انسانى را در
خواص ماده دانستهاند، كه ماده دماغ، آن را ترشح ميدهد، و نيز گفتهاند: تمامى
غايات وجودى و همه كمالات حقيقى، چه افراد براى درك آن تلاش كنند، و چه اجتماعات،
همه و همه مادى است.
و در دنبال
اين دعوى بدون دليل خود نتيجه گرفتهاند: كه پس نبوت هم يك نوع نبوغ فكرى، و صفاى
ذهنى است، كه دارنده آن كه ما او را پيغمبر مىناميم بوسيله اين سرمايه كمالات
اجتماعى قوم خود را هدف همت قرار ميدهد، و باين صراط مىافتد، كه قوم خويش را از
ورطه وحشيت و بربريت بساحت حضارت و تمدن برساند، و از عقائد و آرايى كه از نسلهاى
گذشته بارث برده، آنچه را كه قابل انطباق با مقتضيات عصر و محيط زندگى خودش هست،
منطبق مىكند، و بر همين اساس قوانين اجتماعى و كليات عملى بر ايشان تشريع نموده،
با آن اصول و قوانين اعمال حياتى آنان را اصلاح مىكند، و براى تتميم آن، احكام، و
امورى عبادى نيز جعل مىكند، تا بوسيله آن عبادتها خصوصيات روحى آنان را نيز حفظ
كرده باشد، چون جامعه صالح و مدينه فاضله جز با داشتن چنين مراسمى درست نمىشود.
از اين
تئوريها و فرضيات كه جز در ذهن، و در عالم فرض، جايى ندارد، نتيجه گرفتهاند كه
اولا: پيغمبر آن كسى است كه داراى نبوغ فكرى باشد، و قوم خود را دعوت كند، تا
باصلاح محيط اجتماعى خود بپردازند.
و ثانيا: وحى
بمعناى نقش بستن افكار فاضله در ذهن انسان نامبرده است.