اسم الکتاب : ترجمه تفسیر المیزان المؤلف : علامه طباطبایی الجزء : 1 صفحة : 114
هيچيك از اين حرفها
صحيح نيست، و بسيار ميشود كه آهنگرى با شمشيرى كه خودش ساخته كشته ميشود، و سازنده
شطرنج در برابر بازى كنى ماهر شكست ميخورد، و نوازندهاى بهتر از سازنده فلود آن
را مىنوازد، پس چه عيبى دارد كه خداى تعالى بشر را با همان زبانى كه خود او وضع
كرده، عاجز و ناتوان سازد.
پس از همه
مطالب گذشته روشن گرديد، كه بلاغت بتمام معناى كلمه وقتى براى كسى دست ميدهد كه
اولا بتمامى امور واقعى احاطه و آگاهى داشته باشد، و در ثانى الفاظى كه اداء
مىكند الفاظى باشد كه نظم و اسلوبى داشته باشد و مو به مو همه آن واقعيات و
صورتهاى ذهنى گوينده را در ذهن شنونده منتقل سازد.
و ترتيب ميان
اجزاء لفظ بحسب وضع لغوى مطابق باشد با اجزاء معنايى كه لفظ ميخواهد قالب آن شود،
و اين مطابقت بطبع هم بوده باشد، و در نتيجه وضع لغوى لغت با طبع مطابق باشد، اين
آن تعريفى است كه شيخ عبد القاهر جرجانى در كتاب دلائل الاعجاز خود براى كلام فصيح
و بليغ كرده.[1] و اما
معنا در صحت و درستيش متكى بر خارج و واقع بوده باشد، بطورى كه در قالب لفظ، آن
وضعى را كه در خارج دارد از دست ندهد، و اين مرتبه مقدم بر مرتبه قبلى، و اساس
آنست، براى اينكه چه بسيار كلام بليغ كه تعريف بلاغت شامل آن هست، يعنى اجزاء لفظ
با اجزاء معنا مطابقت دارد، ولى اساس آن كلام شوخى و هذيانست، كه هيچ واقعيت خارجى
ندارد، و يا اساسش جهالت است و معلوم است كه نه كلام شوخى و هذيان مىتواند با جد
مقاومت كند، و نه جهالت بنيه آن را دارد كه با حكمت بمعارضه برخيزد، و نيز معلوم
است كه كلام جامع ميان حلاوت و گوارايى عبارت، و جزالت اسلوب، و بلاغت معنا، و
حقيقت واقع، راقىترين كلام است.
باز اين معنا
معلوم است كه وقتى كلام قائم بر اساس حقيقت و معنايش منطبق با واقع باشد، و تمام
انطباق را دارا باشد، ممكن نيست كه حقايق ديگر را تكذيب كند، و يا حقايق و معارف
ديگران را تكذيب كند.
[حق يكى
است و چون قرآن حق است ميان اجزاء آن اختلاف نيست]
چون حقائق
عالم همه با هم متحد الاجزاء متحدالاركانند، هيچ حقى نيست كه حقى ديگر را باطل
كند، و هيچ صدقى نيست كه صدقى ديگر را ابطال نمايد، و تكذيب كند، و اين باطل است
كه هم با حق منافات دارد، و هم با باطلهاى ديگر، خوب توجه كن، ببين از آيه:(فَما ذا
بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ)، بعد از حق غير از ضلالت چه چيز هست)؟[2] چه ميفهمى، در اين آيه حق را مفرد
آورده، تا اشاره كند