عشق بازى
عشق بازى كار هر شيّاد نيست
اين شكار دام هر صيّاد نيست
عاشقى را قابليّت لازم است
طالب حق را حقيقت لازم است
عشق از معشوق اوّل سر زند
تا به عاشق جلوه ديگر كند
تا به حدّى كه برد هستى از او
سر زند صد شورش و مستى از او
شاهد اين مدّعا خواهى اگر
بر حسين و حالت او كن نظر
روز عاشورا در آن ميدان عشق
كرد رو را جانب سلطان عشق
بار الها اين سرم، اين پيكرم
اين علمدار رشيد، اين اكبرم
اين سكينه، اين رقيّه، اين رباب
اين عروس دست و پا خون در خضاب
اين من و اين ساربان اين شمر دون
اين تن عريان ميان خاك و خون
اين من واين ذكر يارب يا ربم
اين من و اين نالههاى زينبم
پس خطاب آمد ز حق كى شاه عشق
اى حسين اى يكّه تاز راه عشق!
گر تو بر من عاشقى اى محترم
پرده بَركش من به تو عاشق ترم