اسم الکتاب : عاشورا ريشهها، انگيزهها، رويدادها، پيامدها المؤلف : مكارم شيرازى، ناصر الجزء : 1 صفحة : 378
پادشاه گفت: (براى آن كه به وصالت برسم) چه مىخواهى؟
دختر گفت: سر يحيى بن زكريّا را!
پادشاه گفت: دخترم! چيز ديگرى بخواه.
گفت: جز اين نمىخواهم!
امام عليه السلام ادامه داد: ... وى پس از اين تصميم به قتل حضرت يحيى عليه
السلام گرفت و آن حضرت را به قتل رساند. آنگاه سر مباركش را در طشت طلايى نهاد و
به نزد آن دختر فرستاد (وچندان نگذشت كه زمين دختر را در خود فرود برد و «بخت
نصّر» بر آنان مسلّط شد)». [1]
آنجا كه سر يحيى را دفن كردند پيوسته از آن محل خون مىجوشيد تا بخت نصّر گروه
زيادى از ظالمان بنى اسرائيل را كشت تا خون از جوشش افتاد.
لذا در پايان اين ماجرا مىخوانيم امام حسين عليه السلام به فرزندش امام سجّاد
عليه السلام فرمود:
؛ فرزندم! على جان! به خدا سوگند خون من آرام نخواهد گرفت تا آنگاه كه خداوند
(فرزندم) مهدى (عج) را مبعوث كند و او هفتاد هزار تن از منافقين كافر و فاسق را به
قتل برساند». [2]
***
گفتههاى كوتاه و پرمعنى امام عليه
السلام در مسير كربلا يكى از ديگرى پربارتر و عجيبتر است.
هدف امام عليه السلام از طرح ماجراى حضرت يحيى عليه السلام اشاره به اين نكته
است كه حكّام ظالم و جبار و هواپرست او را به جرم پاكى و تقوا و مبارزه با
آلودگىها و هوسبازىها شهيد مىكنند و سر بريدهاش را براى ناپاك زادهاى هديه
مىبرند و اين نشان مىدهد كه امام عليه السلام از جزئيّات شهادت خود آگاه بوده، و
براى اصحاب و ياران و فرزندانش شرح
[1]. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 92 و
بحارالانوار، ج 45، ص 89.