اسم الکتاب : شان نزول آيات قرآن المؤلف : مكارم شيرازى، ناصر الجزء : 1 صفحة : 323
مىكردهاند من در آنم؛ زيرا زنان در آن زمان بر اثر كمبود غذا سبك جثه بودند
به علاوه من سن و سالى نداشتم، به هر حال در آنجا تك و تنها ماندم، و فكر كردم
هنگامى كه به منزلگاه برسند و مرا نيابند به سراغ من باز مىگردند، شب را در آن
بيابان ماندم.
اتفاقاً «صفوان» يكى از افراد لشكر مسلمين كه او هم از لشكر گاه دور مانده بود
شب در آن بيابان بود، به هنگام صبح مرا از دور ديد، نزديك آمد هنگامى كه مرا شناخت
بى آن كه يك كلمه با من سخن بگويد، جز اين كه: «انَّا لِلَّهِ وَ انَّا الَيْهِ راجِعُون» را بر زبان جارى ساخت، شتر خود را خواباند، و من بر آن
سوار شدم او مهار ناقه را در دست داشت، تا به لشكرگاه رسيديم، اين منظره، سبب شد
كه گروهى درباره من شايعهپردازى كنند و خود را بدين سبب هلاك (و گرفتار مجازات
الهى) سازند.
كسى كه بيش از همه به اين تهمت دامن مىزد، «عبداللَّه بن ابى سلول» بود.
ما به «مدينه» رسيديم و اين شايعه در شهر پيچيد در حالى كه من هيچ از آن خبر
نداشتم، در اين هنگام بيمار شدم، پيامبر صلى الله عليه و آله به ديدن من مىآمد
ولى لطف سابق را در او نمىديدم، و نمىدانستم قضيه از چه قرار است؟ حالم بهتر شد،
بيرون آمدم و كم كم از بعضى از زنان نزديك، از شايعهسازى منافقان آگاه شدم.
بيماريم شدت گرفت، پيامبر صلى الله عليه و آله به ديدن من آمد، از او اجازه
خواستم به خانه پدرم بروم، هنگامى كه به خانه پدر رفتم از مادرم پرسيدم: مردم چه
مىگويند؟.
او به من گفت: غصه نخور به خدا سوگند زنانى كه امتيازى دارند و مورد حسد
ديگران هستند، درباره آنها سخن بسيار گفته مىشود.
در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله «على بن ابيطالب» عليه السلام و
«اسامة بن زيد» را مورد مشورت قرار داد كه در برابر اين گفتگوها چه كنم؟
اما «اسامة» گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله او خانواده تو است و ما جز
خير از او نديدهايم (اعتنائى به سخنان مردم نكن).
اسم الکتاب : شان نزول آيات قرآن المؤلف : مكارم شيرازى، ناصر الجزء : 1 صفحة : 323