چهرههايى
همانند «ابوذر» و «عمار ياسر» كه پرچم اعتراض را برافراشتند و افكار توده مسلمانان
را بر ضد منحرفان شوراندند. اما گروه ديگرى ظاهراً ساكت بودند، و يا مانند سلمان
در متن حكومت قرار گرفتند حتى به استاندارى «مدائن» رسيدند.
گروهى از
ياران امامان ديگر؛ بر اثر سرسختى فوق العاده در زندان هارون جان سپردند و شربت
شهادت را با افتخار نوشيدند اما كسانى همانند «على بن يقطين» چنان در دستگاه حكومت
نفوذ كردند كه به مقام وزارت هارون رسيدند.
اگر آن
دوران، دوران «افشاگرى» بود على بن يقطينها چه مىگفتند؟ و
اگر دوران (تقيّه) بود انقلابيون چه مىگفتند؟
***
براى حل اين تضاد و پاسخ گفتن به اين سؤال مهم
تاريخى بعضى از فقهاى ما راهى را پيمودهاند، و ما راه ديگرى را انتخاب كردهايم
كه در عين حال قابل جمع نيز مىباشند، و هر دو را از نظر شما خوانندگان گرامى
مىگذارانيم:
آنها
مىگويند: گاه مىشود كه افشاگرى و شكستن سد تقيّهاى و قربانى دادن در راه آن
«وجوب عينى» دارد؛ ولى گاهى شكل يك «مستحب» به خود مىگيرد.
در صورت دوم
نه افشاگر، كار خلافى كرده، و نه آنها كه در نقطه مقابل قرار گرفتهاند؛ هر چند
افشاگران به خاطر فداكارىهايى كه در راه رسيدن به اين هدف مقدّس و شكستن سد تقيّه
به خرج دادهاند، افتخار بزرگ و سعادت غير قابل انكارى كسب كردهاند، به همين دليل
گروهها «ميثمها» و «حجرها» و «رشيد هجرىها» همواره در انظار مسلمين و پيشوايان
اسلام مقام ويژهاى داشتهاند، و همه جا از آنها با احترام فوق العادهاى ياد
مىشود.
اين درست به
آن مىماند كه افرادى براى حمايت از محرومان يك جامعه، اقدام به «ايثار» كنند،
يعنى از حقوق مسلم خود به نفع آنان صرف نظر نمايند و تن به محروميت در دهند.
شك نيست اين
فداكارى و قبول محروميت (جز در موارد استثنايى) واجب نيست، زيرا عدالت واجب است نه
«ايثار».
اما بدون شك
يك كار انسانى و پر ارج محسوب مىشود و نشان مىدهد كه فاعل آن داراى عالىترين
عواطف مردمى و انسانى است كه شعاعش چنان وجود او را روشن ساخته كه از منافع خويش
مىگذرد و تن به محروميت مىدهد تا انسانهاى ديگر راحت باشند.
شكستن سد
تقيّه در پارهاى از شرايط و ظروف درست همين گونه است، و آن در جايى است كه به مرز
وجوب حتمى نرسيده است.