اسم الکتاب : حكمت نامه جوان المؤلف : محمدی ریشهری، محمد الجزء : 1 صفحة : 149
220. الكافى به نقل از ابو بصير: همسايهاى داشتم كه پيرو دستگاه حكومت بود و به ثروتى دست يافت،
كنيزكان آوازهخوانى فراهم آورد، آنان را جمع مىكرد و مىگسارى مىنمود و مرا
آزار مىداد. بارها به خود وى شِكوه كردم؛ ولى دست بر نداشت. وقتى اصرار مرا ديد،
گفت: فلانى! من مردى آلودهام و تو سالم. اگر شرح حالِ مرا به آقايت باز گويى،
اميد است خداوند، مرا به واسطه تو نجات دهد.
اين
مطلب، در ذهن من بود تا اين كه نزد امام صادق عليه السلام رفتم و شرح حال آن مرد
را باز گفتم.
امام
عليه السلام به من فرمود: «هنگامى كه به كوفه باز گشتى، آن مرد، نزد تو مىآيد. به
وى بگو: جعفر بن محمّد مىگويد:" كارهايت را رها كن. من، بهشت را برايت تضمين
مىكنم"».
وقتى
به كوفه باز گشتم، او به همراه بازديدكنندگان، نزد من آمد. او را نگه داشتم تا
خانه، خلوت شد. سپس به وى گفتم: فلانى! شرح حال تو را به امام صادق عليه السلام
گفتم و در پاسخ فرمود: «هرگاه به كوفه بازگشتى، آن مرد، نزد تو مىآيد. به وى بگو:
جعفر بن محمّد مىگويد:" كارهايت را رها كن. من، بهشت را برايت تضمين
مىكنم"».
مرد،
گريست و به من گفت: تو را به خدا سوگند، آيا امام صادق عليه السلام چنين فرمود؟
برايش
سوگند ياد كردم كه اين مطالب را امام صادق عليه السلام فرمود.
به
من گفت: «كافى است!» و رفت.
چند
روز گذشت. به دنبالم فرستاد و مرا فرا خواند. رفتم. ديدم خانهاش خالى است. به من
گفت: ابو بصير! به خدا سوگند، هر چه در خانه داشتم، بيرون كردم و اينگونه هستم كه
مىبينى.
نزد
برادران رفتم و برايش پوشاكى جمع كردم. چند روز نگذشت كه نزد من فرستاد كه بيمارم.
نزد من بيا. با او رفت و آمد داشتم و او را مداوا مىكردم تا به حال احتضار در
آمد. به هنگام جان دادن، نزد او بودم. از حال رفت و دوباره به هوش آمد. گفت: ابو
بصير! آقايت به عهد خود، وفا كرد. سپس از دنيا رفت رحمت خدا بر او باد.
به
هنگام حج، نزد امام صادق عليه السلام آمدم و اجازه گرفتم. چون وارد شدم،
اسم الکتاب : حكمت نامه جوان المؤلف : محمدی ریشهری، محمد الجزء : 1 صفحة : 149