اسم الکتاب : حكمت نامه امام حسين المؤلف : محمدی ریشهری، محمد الجزء : 1 صفحة : 331
271. أنساب الأشراف: امام حسين عليه السلام به خانواده و همراهانش پيشنهاد داد كه از گِرد او پراكنده شوند و شب را مَركب خود كنند و فرمود: «آنان، فقط مرا مىجويند و اكنون، يافتهاند. گمان مىكنم كه نامههايى كه به من نوشتند [و مرا دعوت كردند]، جز از سرِ نيرنگ با من و نزديك شدن به پسر معاويه نبوده است».
يارانش گفتند: خداوند، زنده ماندن [ما] پس از تو را زشت بدارد.
272. الأمالى، صدوق به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق عليه السلام: پدرم [امام باقر عليه السلام] از پدرش [امام زين العابدين عليه السلام] برايم نقل كرد ... كه: امام حسين عليه السلام در ميان يارانش به سخن گفتن ايستاد و گفت: «بار خدايا! من، نه خاندانى مىشناسم كه از خاندانم نيكوكارتر و پاكتر و پاكيزهتر باشند، و نه يارانى كه بهتر از ياران من باشند. مىبينيد كه چه شده است. شما از بيعت من آزاديد و چيزى به گردنتان نيست و تعهّدى به من نداريد. اين، شب است كه تاريكىِ آن، شما را فرا گرفته است. آن را مَركب خود گيريد و در شهرها پراكنده شويد كه اين جماعت، مرا مىجويند و اگر به من دست يابند، از تعقيب ديگران، دست مىكشند».
11/ 2 گفتگوى امام با خواهرش در شب عاشورا
273. تاريخ الطبرى به نقل از حارث بن كعب و ابو ضحّاك، از امام زين العابدين عليه السلام: در شبى كه بامدادش پدرم به شهادت رسيد، نشسته بودم و عمّهام زينب عليها السلام از من
پرستارى مىكرد كه پدرم از يارانش كناره گرفت و به خيمه خود رفت و فقط حُوَى، غلام ابو ذر غفارى، نزدش بود و به اصلاح و پرداختِ شمشير ايشان، مشغول بود. پدرم مىخواند:
«اى روزگار، اف بر دوستىات!
چه قدر بامداد و شامگاه داشتى!
كه در آنها همراه و يا جويندهاى كشته شد
كه روزگار از آوردن مانندش عقيم است.
و كار با [خداى] بزرگ است
و هر زندهاى اين راه را مىپيمايد».
دو يا سه بار اين شعر را خواند تا آنجا كه فهميدم و دانستم كه چه مىخواهد. گريه، راه گلويم را بست؛ ولى بغضم را فرو خوردم و هيچ نگفتم و دانستم كه بلا فرود مىآيد. عمّهام نيز آنچه من شنيدم، شنيد و چون مانند ديگر زنان، دلْنازك و بىتاب بود، نتوانست خود را نگاه دارد. لباسش را كشيد و بيرون پَريد و در حالى كه درمانده شده بود، خود را به پدرم حسين عليه السلام رساند و گفت: وا مصيبتا! كاش مرده بودم. امروز [كه تو را از دست مىدهم، در حقيقت،] مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن درگذشتهاند، اى جانشين گذشتگان و پناه باقىماندگان!
امام حسين عليه السلام به او نگريست و فرمود: «اى خواهر عزيز! شيطان، بردبارىات را نبرَد».
زينب عليها السلام گفت: اى ابا عبد اللّه، پدر و مادرم فدايت! خود را به كشتن دادى، جانم فدايت!
امام عليه السلام اندوهش را فرو بُرد و اشك در چشمانش جمع شد و فرمود: «اگر شب، مرغ سنگخواره را آزاد بگذارند، مىخوابد».[1]
زينب عليها السلام گفت: واى بر من! آيا چنين سخت در فشارى؟ همين دلم را بيشتر ريش مىكند و بر من، سخت مىآيد.
سپس به صورت خود زد و گريبان چاك كرد و مدهوش افتاد.
امام حسين عليه السلام به سويش آمد و آب بر صورتش ريخت و به او فرمود: «خواهر من! از خدا بترس و به تسليت او آرام باش. بدان كه زمينيان، مىميرند و آسمانيان، باقى نمىمانند
و هر چيزى هلاك مىشود، جز ذات خدا كه با قدرتش زمين را آفريد، و مردم را برمىانگيزد تا همه باز گردند و او تنها بمانَد. پدرم از من، بهتر بود، مادرم از من، بهتر بود، برادرم از من، بهتر بود و سرمشق من و آنان و هر مسلمان، پيامبر خداست».
امام عليه السلام اين چنين او را تسلّى داد و به او فرمود: «خواهر عزيزم! تو را سوگند مىدهم و بدان عمل كن. بر من، گريبان چاك مده، صورت مخراش و چون درگذشتم، ناله و فغان راه مينداز».
سپس، زينب عليها السلام را آورد و كنار من نشانْد.
[1] مَثَلى است در عرب. در اينجا يعنى: آنان، مرا آسوده نمىگذارند و هرجا بروم، در پىِ من مىآيند.
اسم الکتاب : حكمت نامه امام حسين المؤلف : محمدی ریشهری، محمد الجزء : 1 صفحة : 331