و ثالثاً: اگر بى تقدير خدا امرى از قوّه به فعل آيد، شرك
لازم آيد، اين است كه فرمودهاند: «القدريّة مجوس هذه الامّة»[1].
معادن
[معدن اول]:
قبل از اين بيان شد كه
قدريّه منكران قدر را گويند و اين نيز گفته شد كه: قائلان به قدر لازم نيز در
اخبار، قدريّه اين امّتند، پس ايشان موافق حديث، مجوس اين امّت نيز باشند و چون
انكار قدر و قول به قدر لازم- هر دو- تمجّس باشد، پس قدر غير لازم كه قدرى است
بينٌ بين و امرى است بين امرين، حقّ بود، نه جبر، چنانكه جبريّه در معنى حديث
مذكور گفتهاند:
شعر:
هر آنكس را كه مذهب غير جبر است
نبى گفتا كه او مانند گبر است
زيرا كه جبريّه نيز
مانند قدريّهاند، بلكه قدرى از قدريّه رسواترند، چنانكه در ابيات مثنوى گذشت كه:
«در خرد جبر از قدر رسواتر است»، ليكن مراد از قدر در اين بيت تفويض است و اطلاق
قدر بر اين معنى شايع است و در كلامى كه از كتاب اوصاف اشراف و غير آن نقل مىشود
واقع است و از شرح اشارات نيز كلامى يحتمل بيايد متضمّن اطلاق قدر بر جبر اشاعره،
بلكه هم بر «أمر بين أمرين» حكما كه نوعى از جبر است و وجه اين اطلاقها در معدن
چهارم بيايد.
و امّا جبر در اين بيت
پس جبر اشعرى است و در بيت مقابل آن، جبر ديگرى، نه جبر اشعرى، چنانكه گذشت.
معدن دوم:
احاديث مستفيض و بالمعنى
متواتر است كه افعال عباد واقع مىشود به قضا و قدر خدا و خدا اعزّ است از آنكه
ذرّهاى از ذرّات بدون استناد به قضا و قدر او موجود تواند
[1]. التوحيد، ص 382، باب القضا و القدر ...، ح
29؛ عوالي اللئالي، ج 1، ص 166، ح 175.