تن چندين هزار كس را به قتل رسانيد و حضرت اميرالمؤمنين عليه
السلام در يك زمان حاضر بود در چندين مكان، بلكه الآن كما كان؛ چه اين غايات بى
آلات بهفناى ابدانى غير فانى و بهبقاى ربّانى جاودانى مىباشد.
و مع ذلك باز رنگ آتش
دارد، امّا اهم اين است آن جوهر علمى كه حضرت زين العابدين عليه السلام فرموده
است: و رُبّ جوهر علم لو أبوح به لقيل لي: أنت ممّن تعبد الوَثنانة[1] آن معنى كه
صوفيّه فهميدهاند؛ چه اين معنى است كه به ظاهر شرك مىنمايد، اما معنى نه چنان
است و معنى صوفيّه كه بهظاهر و به معنى هر دو وحدت است تاب توهّم شرك ندارد تا
كسى بهچنان سخنى مشرك و وثنى بهنظر آيد، پس چنانكه حضرت فرمود، اين جوهر علم
گرانبها را از كوچك و اهل شكّ پنهان بدار.
اسرار يقين مگو تو اهل شك را
معنى بزرگ مشنو آن كوچك را
و اينكه ما قدرى افشاى
اين سرّ كرديم به جهت آن است كه تا معلوم شود كه اينكه صوفيّه ما صافيّه را قشرى
مىگويند و خود را سرّى، نه چنان است، بلكه سرّ ما از سرّ ايشان برتر است، بلكه
ايشان را سرّى نيست؛ چه عمده سرّ ايشان اتّحاد است و فناى از هستى بهقرب و دانستى
كه قرب سبب مزيد هستى است، نه موجب اتّحاد و نيستى.
كتل: اگر خدا توفيق دهد
مىتوانى بدانى به اين معانى غير بيانى كه در كارخانه سبحانى؛ چه حلواهاى تنتنانى
و كنوز بىگمانى و رموز آسمانى مكنون و مخزون است و خواهى دانست كه ريشه معجزات و
كرامات از كجا آب مىخورد.
و آنچه صوفيّه در معنى
آيات و اخبار مىگويند تمامى ناتمام و تفسير به رأى است، بلكه مغسول و مرزول و غير
مدلول و ذهول اندر ذهول، بل غير منقول و نامعقول است و كلام خدا و رسول و آل رسول
عليهم السلام بر غير آن محمول است.
آرى:
چو تيره شود مرد را روزگار
همه آن كند كش نيايد بكار
بعد از اينكه اين كس
قانون شرع و عقل را در دست نداشته باشد و انسى به كلام اهل بيت عليهم السلام بههم
نرسانيده باشد كارش چنين مىشود.
صاعقه
بدانكه اين جماعت در هر
موضعى كه خواستهاند مطلبى از مطالب تصوّف را به آيه يا به روايت ثابت كنند
نتوانستهاند و آن آيه و روايت بر ايشان بوده است نه از براى ايشان، مثل آيه انطاق
كه گاهى كه أنا الحقّ مىزنند مىگويند: ما نيستيم كه اين را مىگوييم، بلكه خداست
كه بهنطق ما ناطق شده است و اين اوست كه أنا الحقّ مىگويد نه ما و اين آيه را
شاهد مىآورند كه «أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ»[2] با اينكه اين
آيه در انطاق خداست و انطاق و غير نطق است. ديگر حديث تقرّب چنانكه قبل از اين
بيان شد[3].
قال بعض الأكابر:
ويمكن أن يكون المراد
أنّه لكثرة تخلّقه بأخلاق ربّه ووفور حبّه بجناب قدسه تخلّى عن إرادته، فلا ينظر
إلّاإلى ما يحبّه تعالى، ولا يبطش إلّاما يوصل إلى قربه؛ أو أن يكون المراد أنّه
تعالى أحبّ إليه من عينه ولسانه ويده؛ أو أنّه تعالى يلقى على عينه من نوره، فينظر
بنور إلهى، كما ورد المؤمن ينظر بنور اللَّه، ويبطش بقوّة ربانيّه.
كما قال أمير المؤمنين
عليه السلام: ما خلعت باب خيبر بقوّة جسمانيّة، بل بقوّة ربّانيّه[4] وينطق بحكم
اللَّه كما ورد: أجرى ينابيع الحكمة من قلبه إلى لسانه و إنّه تعالى هو المتصرّف
في قواه وجوارحه، و يخرج عن سلطان الهوى، فلا يتوجّه إلّاما رضى محبوبه، بل ليس
له اختيار، وللعارفين مراتب سوى ما ذكرنا غير ماذكره الصوفيّه من الكفر الصريح[5].