براساس ظاهر روايتى از
الكافي،[1] براى خداوند
دو علم متصور مىشود: يكى علم مكنون و مخزون است كه كسى را به آن راه نيست و ديگرى
علمى كه خداوند، ملائكه، انبيا و ائمه اطهار عليهم السلام را از آن بىنصيب
نگذاشته است.
آيا اين دو علم، هر دو
عين ذات هستند يا غير ذات و يا تفصيلى وجود دارد؟ و آيا اين علوم حادث هستند و يا
قديم، مباحثى است كه در اين رساله مورد دقت واقع شده است.
مؤلف در مقام توضيح
روايت، ضمن استشهاد به آيات و روايات، از مباحث كلامى نيز بهره گرفته است.
از قاضى بيضاوى در
تفسيرش و همچنين از الصافى فيض كاشانى مطالبى نقل مىكند.
وى در پايان مىنويسد:
«قد فرغ من تسويد هذه الاوراق الفلان فى يوم الفلان، اجابة لمسألة بعض الاخوان».
اين بيان مىرساند، مؤلف
به عمد خود را ناشناس گذاشته است. چنانچه گفتيم، از الصافى نقل كرده است، لذا
مىتوان گفت متأخر از فيض كاشانى (د 1091 ق) و يا متأخر از سال تأليف الصافى (1075
ق) است، اگر معاصر نباشد.