responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : دانشنامه احاديث پزشكى المؤلف : محمدی ری‌شهری، محمد    الجزء : 1  صفحة : 35

5. امام صادق عليه السلام: مردم هيچ آبادى‌اى از سه گروه، بى‌نياز نيستند كه در كار دنيا و آخرت خويش به ايشان پناه بَرَند و چون آنان را نداشته باشند، شوربخت باشند: فقيه دانا و پرهيزگار، امير نيكوكار و فرمان‌روا، و طبيب آگاه و مورد اعتماد.

1/ 2 آگاهى پيامبران و امامان از دانش پزشكى‌

6. فرج المهموم: در نامه ابو اسحاق طرطوسى به عبد اللّه بن مالك درباره شناخت سرچشمه دانش، چنين ديده‌ام: خداوند، آدم را از بهشت فرو فرستاد و او را از دانش همه چيز آگاه ساخت. از جمله چيزهايى كه خداوند، وى را از آنها آگاه ساخت، نجوم و طب بود.

7. علل الشرائع‌ به نقل از ربيع، حاجب منصور عباسى: روزى امام صادق عليه السلام به مجلس منصور درآمد، در حالى كه مردى هندى نزد او بود و كتاب‌هاى طب مى‌خواند. امام صادق عليه السلام به خواندن او گوش سپرد. چون آن مرد هندى، خواندن را به پايان برد، به امام صادق عليه السلام گفت: اى ابو عبد اللّه! آيا از آنچه همراه دارم، چيزى مى‌خواهى؟

فرمود: «نه؛ برتر از آنچه تو همراه دارى، به همراه دارم».

پرسيد: آن چيست؟

فرمود: «گرم را به سرد، سرد را به گرم، خشك را به تَر، و تَر را به خشك درمان مى‌كنم و كار را يكسره به خداوند، باز مى‌گردانم و آنچه را پيامبر خدا فرموده است، به كار مى‌گيرم و مى‌دانم كه معده، خانه همه دردها، و پرهيز، يگانه درمان است و بدن را بر همان چه بدان خو گرفته، وا مى‌دارم».

مرد هندى گفت: آيا طب، چيزى جز اين است؟

امام صادق عليه السلام پرسيد: «آيا گمان مى‌كنى از كتاب‌هاى طب، چيزى‌

فرا گرفته‌ام؟».

گفت: آرى.

فرمود: «به خداوند سوگند، نه. جز از خداوند سبحان نگرفته‌ام. اينك بگو كه آيا من به طب آگاه‌ترم يا تو؟».

گفت: تو نه، بلكه من.

امام صادق عليه السلام فرمود: «آيا از تو چيزى بپرسم؟».

گفت: بپرس.

فرمود: «اى هندى! به من بگو كه چرا در سر، رخنه‌ها و لايه‌هاست؟».

گفت: نمى‌دانم.

پرسيد: «چرا موها در بالاى سر قرار داده شده‌اند؟

گفت: نمى‌دانم.

پرسيد: «چرا پيشانى از مو تهى است؟».

گفت: نمى‌دانم.

پرسيد: «چرا پيشانى داراى چين و چروك است؟».

گفت: نمى‌دانم.

پرسيد: «چرا ابروها در بالاى چشم‌ها قرار دارند؟».

گفت: نمى‌دانم.

پرسيد: «چرا چشم‌ها همانند بادام قرار داده شده‌اند؟».

گفت: نمى‌دانم.

پرسيد: «چرا بينى در ميان دو چشم، قرارداده شده است؟».

گفت: نمى‌دانم.

پرسيد: «چرا سوراخ بينى در پايين آن است؟».

گفت: نمى‌دانم.

پرسيد: «چرا لب و سبيل، بالاى دهان قرار داده شده است؟».

گفت: نمى‌دانم.

پرسيد: «چرا دندان‌هاى پيشين، تيز است، دندان‌هاى جانبى پهن است و دندانِ نيش، بلندتر است؟».

گفت: نمى‌دانم.

پرسيد: «چرا ريش براى مردان قرار داده شده است؟».

گفت: نمى‌دانم.

پرسيد: «چرا كفِ دستان، از مو تهى است؟».

گفت: نمى‌دانم.

پرسيد: «چرا ناخن و مو، فاقد حيات است؟».

گفت: نمى‌دانم.

پرسيد: «چرا قلب، همانند دانه صنوبر است؟».

گفت: نمى‌دانم.

پرسيد: «چرا ريه دو پاره است و حركت آن، تنها در جاى ثابت خويش قرار داده شده است؟».

گفت: نمى‌دانم.

پرسيد: «چرا كبد، قوس‌دار است؟»

گفت: نمى‌دانم.

پرسيد: «چرا كليه، همانند دانه لوبياست؟».

گفت: نمى‌دانم.

پرسيد: «چرا زانو به عقب تا مى‌خورد؟».

گفت: نمى‌دانم.

پرسيد: «چرا كف پا داراى گودى است؟».

گفت: نمى‌دانم.

در اين هنگام، امام صادق عليه السلام فرمود: «امّا من مى‌دانم».

آن مرد گفت: پس خود پاسخ ده.

امام صادق عليه السلام فرمود: «در سر، رخنه‌ها و لايه‌هاست؛ چون هر چيزِ درونْ‌تهى، هر گاه يك‌پارچه باشد، شكستن، زودتر به سراغش آيد و چون چند تكّه قرارداده شود، شكستكى از آن دورتر است.

موى سر، در قسمت بالاى آن قرار داده شده است تا با ريشه‌هايش چربى را به مغز برساند و سرِ موها، بخار را از مغز بيرون ببرد و سرما و گرمايى را كه بدان مى‌رسد، از آن دفع كند.

پيشانى از مو تهى است، از آن رو كه محلّ رسيدن نور به چشمان است، و در آن، چين و چروك قرار داده شده است، بدان سبب كه عرقِ فرو ريخته از سر را در خود، محبوس سازد و مانع رسيدن آن به چشمان شود تا بدان وقت كه انسان، عرق خويش را پاك كند، آن‌سان كه نهرها در زمين آب‌ها را در خود محبوس مى‌سازند.

ابروها در بالاى چشمان قرار داده شده‌اند تا نور را به اندازه كافى به چشمان راه دهند. اى هندى! مگر نمى‌بينى آن كه نور بر وى چيره شود، دست خويش را بر فراز چشمان مى‌گيرد تا نور به اندازه كافى از زير آن به چشمان راه بگشايد.

بينى در ميان دو چشم قرارداده شده است تا نور را در ميان دو چشم به دو بخش مساوى قسمت كند.

چشم، همانند بادام است تا ميل بتواند دارو را در داخل آن جريان دهد و بيمارى (عفونت) از آن بيرون آيد. اگر چشم، مربّعْ شكل يا دايره‌اى بود، نه ميل در داخل آن حركت مى‌كرد، نه دارو به همه آن مى‌رسيد، و نه بيمارى از درون آن خارج مى‌شد.

سوراخ بينى در پايين آن قرارداده شده است تا بيمارى‌هايى (عفونت‌هايى) كه از مغز فرو مى‌آيد، از آن پايين آيد و بوها از آن بالا رود و به مشام رسد، در حالى كه اگر اين سوراخ، در بالاى بينى بود، نه بيمارى‌اى از آن به زير مى‌آمد و نه بويى را حس مى‌كرد.

سبيل و لب، در بالاى دهان قرار گرفته است تا مانع رسيدن آنچه از مغز فرو مى‌ريزد، به دهان شود، مبادا كه طعم خوراك و نوشيدن بر انسان مكدّر گردد و آن را از خودش دور كند.

ريش، تنها براى مردان قرار داده شده است تا بدين وسيله از زنان متمايز گردند و نيازى به باز گشودن [همه چهره و ملاحظه آن براى شناسايى‌] نباشد.

دندانِ جلو، تيز قرارداده شده است؛ زيرا به واسطه آن، كار گاز گرفتن صورت مى‌پذيرد و دندان‌هاى جانبى پهن قرارداده شده است؛ زيرا آسياب كردن و جويدن به كمك آنها انجام مى‌گيرد و نيش، بلندتر است تا تكيه‌گاه دندان جانبى و دندان جلو باشد، به‌سانِ ستون در يك بنا.

كفِ دستان از مو تهى است، چون به كمك آنها كار لمس انجام مى‌گيرد؛ امّا اگر در آنها مو وجود داشت، انسان نمى‌دانست آنچه پيش روى اوست و آن را لمس مى‌كند، چيست.

مو و ناخن، فاقد حيات است؛ زيرا بلند شدن آنها مايه كثيفى و زشتى است و كوتاه كردنشان پسنديده است. پس اگر در آنها حيات وجود مى‌داشت، انسان به هنگام كوتاه كردن آنها احساس درد مى‌كرد.

قلب، به شكل دانه صنوبر است؛ زيرا وارونه است و يك سرِ قلب، باريك‌

قرار داده شده تا لابه‌لاى ريه برود و با سردى آن، خنك شود، مبادا كه مغز از گرماى آن بسوزد.

ريه، دو پاره قرارداده شده است تا قلب در لابه‌لاى فشارگاه‌هاى آن قرار گيرد و به كمك حركت آن، خنك شود.

كبد، قوس‌دار است تا معده را سنگينى كند و به تمامى بر روى آن قرار گيرد و آن را بفشُرَد و در نتيجه، بخارى كه در آن هست، بيرون برود.

كليه، به شكل دانه لوبيا قرارداده شده است؛ زيرا مسير ريزش منى، نقطه به نقطه آن عضو است. پس اگر كليه به شكل مربّع يا دايره بود، نقطه نخست، مانع رسيدن منى به نقطه دوم مى‌شد و موجود زنده نمى‌توانست با خروج آن، احساس لذّت كند؛ چه اين كه منى از ستون فقرات به سمت كليه فرو مى‌آيد و آن (كليه) نيز به كِرمى مى‌مانَد كه جمع مى‌شود و باز مى‌شود و تدريجا منى را به سوى مثانه مى‌راند، به‌سان تيرى كه از كمان رها شود.

تا خوردن زانو به سمت عقب قرارداده شده است؛ چرا كه انسان به سمتِ جلو راه مى‌رود و حركات او با تعادل همراه است، امّا اگر اين نبود، انسان در هنگام راه رفتن [بر زمين‌] مى‌افتاد.

در كف پا گودى‌اى قرارداده شده است؛ زيرا هر چيز چون به تمامى سطح بر زمين قرار گيرد، به اندازه سنگ آسياب سنگين مى‌شود، اگر با لبه‌اش بر روى زمين باشد، يك كودك هم مى‌تواند آن را جاز جاى خويش [براند. اگر هم چيزى به روى بر زمين قرار گيرد، جابه‌جا كردن آن، حتّى بر يك مرد، سنگين مى‌آيد».

در اين هنگام، مرد هندى پرسيد: اين دانش براى تو از كجا حاصل آمده است؟

فرمود: «آن را از پدرانم، از پيامبر خدا، از جبرئيل عليه السلام، از پروردگار جهانيان جلّ جلاله، يعنى همو كه تنهاست و جان‌ها را آفريده، فرا گرفته‌ام.

پس آن هندى گفت: راست گفته‌اى و من نيز گواهى مى‌دهم كه‌

خدايى جز اللّه نيست و محمّد، پيامبر خدا و بنده اوست و تو آگاه‌ترينِ كسان روزگار خويش هستى.

اسم الکتاب : دانشنامه احاديث پزشكى المؤلف : محمدی ری‌شهری، محمد    الجزء : 1  صفحة : 35
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست