اسم الکتاب : فرهنگ نامه علوم قرآن المؤلف : دفتر تبلیغات اسلامی الجزء : 1 صفحة : 3196
شبهات وحي
شبهات وحي
پرسشها، بهانه گيريها و سخنان
باطل پيرامون امکان و چگونگي وحي
در طول تاريخ از صدر اسلام تا کنون هميشه
كسانى بودهاند كه با ترديد به پديده وحى نگريسته و امكان يا وجـود آن را نـفـى كرده
يا پيرامون کيفيت وحي ايراداتي نمودهاند. در ادامه به برخي از اين شبهات پرداخته ميشود:
شبهه اول:
برخي در توجيه افكار خود گاهى پديده وحى
را ناشى از نبوغ بـشـر دانـسته و مىگويند: پيامبران انسانهاى نابغهاى بودهاند كه
براى نجات انسانها از دام فـسـاد و تـبـاهـى كوشش نموده و براى اينكه اهداف عالى خود
را پياده كنند، افكار اصلاحى خـود را وحـى الهـى قلمداد نموده و انسانها را به تبعيت
از آنها فراخواندهاند.
پاسخ شبهه اول:
اين عده، تنها از ديـد مـادّى بـه جـهـان
مىنگرند و عالم را محصور در عالم مادّيات و اجسام محسوس مىپندارند و وقوع هر پديده
و حادثه ماوراى طبيعى را انكار مىكنند.
در پاسخ ايشان گفته شده: هر چند پـيـامـبـران انـسـان
هـاى برجستهاى بودهاند كه حتى مخالفانشان نيز به برجستگى فكرى و مـعـنوى آنان اذعان
داشتهاند، امّا آنان هرگز در دعوتشان ـ بخلاف نوابغ ـ مردم را به سوى خويش و افكار
خود فـرا نـخـوانـده، بـلكه همواره تاكيد نمودهاند كه ما از سوى پروردگار عالميان
مبعوث شده و پـيام او را مىرسانيم. براى اثبات صدق ادعاى خود نيز در موارد لازم به
آوردن معجزات اقدام كردهاند، معجزاتى كه هيچ انسانى حتى اگر نابغه باشد توان انجام
آن را ندارد.
بدين سان، تفاوت پيامبران با نوابغ و
فلاسفه بزرگ اين است که فلاسفه هر کدام مکتب مخصوص به خود داشتهاند، از اين رو هميشه
در جهان فلسفهها وجود داشتهاند نه فلسفه، ولي پيامبران الهي هميشه مؤيد و مصدق يکديگر
بودهاند و يکديگر را نفي نکردهاند. هر کدام از پيامبران اگر در محيط و زمان پيامبر
ديگري بود مانند او قانون و دستورالعمل ميآورد. قرآن کريم تصريح ميکند که پيامبران
يک رشته واحدي را تشکيل ميدهند و پيامبران پيشين مبشر پيامبران پسين بودهاند و پسينيان
مؤيد و مصدق پيشينيان بودهاند و هم تصريح ميکند که از همه پيامبران بر اين مطلب که
مبشر و مؤيد يکديگر باشند، پيمان اکيد و شديد گرفته شده است. نمونه آن در سوره آل عمران
آيه 19 مطرح ميباشد که مضمونش اين است که:
دين نزد خداى سبحان يكى است و اختلافى در آن نيست
و بندگان خود را امر نكرده، مگر به پيروى از همان دين و بر انبياى خود هيچ كتابى نازل
ننموده، مگر در باره همان دين، و هيچ آيت و معجزهاى به پا نكرده، مگر براى همان دين
كه آن دين عبارت است از اسلام، يعنى تسليم حق شدن، و به اعتقادات حق معتقد گشتن، و
اعمال حق انجام دادن؛ و به عبارتى ديگر: آن دين واحد عبارت است از تسليم شدن در برابر
بيانى كه از مقام ربوبى در مورد عقائد و اعمال و يا در مورد معارف و احكام صادر مىشود.
و اين بيان هر چند به طورى كه در قرآن
حكايت شده در شرايع رسولان و انبياى او از نظر مقدار و كيفيت مختلف است، ليكن در عين
حال از نظر حقيقت چيزى به جز همان امر واحد نيست، اختلافى كه در شريعتها هست از نظر
كمال و نقص است، نه اينكه اختلاف ذاتى و تضاد و تنافى اساسى بين آنها باشد، و معناى
جامعى كه در همه آنها هست عبارت است از تسليم شدن به خدا در انجام شرايعش، و اطاعت
او در آنچه كه در هر عصرى با زبان پيامبرش از بندگانش مىخواهد. (الميزان)
شبهه دوم
عدهاي که وحي نبوي را انکار و ادعا کردهاند
که وحي امر محال است، چنين دليلي ميآورند: ابزار معرفت و راه هايي که انسان معلوماتش
را از آنها به دست ميآورد، دو قسم بيش تر نيست: يا به وسيله حس و حواس ظاهر است؛
مانند محسوسات که از طريق حواس پنج گانه براي انسان حاصل ميشود؛ و يا ره آورد عقل
و مفاهيم است که عقل انساني آنها را توليد ميکند و محصول انديشه اوست. راه سومي که
معرفت زا باشد، سراغ نداريم؛ در حالي که وحي در ادعاي پيامبران، از هيچ يک از اين دو
قسم نيست و آنان محصول وحي را فرآورده معرفت حسي و عقلي شان نميدانند؛ بلکه آن را
نتيجه ارتباط با جهان غيب ميشمرند؛ در صورتي که بيش از اين دو ابزار براي معرفت وجود
ندارد و آگاهي هايي که از قلمرو حس و عقل بيرون باشد، محال است.
پاسخ شبهه دوم:
اين استدلال بر اين پيش فرض مبتني است که ابزار معرفت
بشري، منحصر در حس و عقل بوده و راه معرفتي خارج از اين دو قسم وجود ندارد. اين پيش
فرض با نشان دادن معرفت هايي که از قلمرو حس و عقل بيرون بوده (همچون معارف شهودي)
و از نظر علمي هم مورد قبول است، باطل ميشود و پاسخ اين شبهه داده خواهد شد. در ادامه
نمونه هايي ارائه ميشود که ثابت ميکند انسان آگاهي هايي خارج از دو قلمرو حس و عقل
دارد:
1. رؤياهاي راستين: خواب هايي که انسان
ميبيند، مختلف است؛ اما يک قسم آن خواب هايي است که از يک واقعيت جدا از ذهن و انديشه
انسان گزارش ميدهند. اين نوع از خوابها انسان را با جهان خارج مرتبط ميسازد و پرده
از روي حقايق آن بر ميدارد و ثابت ميکند که انسان علاوه بر درک حس و عقل از آگاهي
سومي برخوردار است که معلول دو ابزار پيش گفته نيست. تو گويي آفريدگار بزرگ هستي براي
تماس با جهان خارج روزنه سومي را باز کرده تا بدين وسيله زمينه را براي تصديق نبوت
و وحي فراهم سازد. غزالي در اين مورد ميگويد: خداوند متعال براي اين که کار را براي
بندگانش آسان کند، نمونه هايي از خاصيت نبوت را در آن به وجود آورده است؛ مثلا انسان
در خواب مسائلي را که جزو غيباند، به صورت صريح يا به صورت مثالي که بعد تعبير خواهد
شد، ادراک ميکند. ما اين را خود از طريق خواب آزمودهايم و دريافتهايم و اگر حالت
خواب وجود نداشت، هرگز باورش نميکرديم.
شيخ الرئيس بوعلي سينا، دربار ة واقع
نما بودن خواب و اين که از واقع به نحو قطعي حکايت ميکند، مينويسد: آزمايش زياد نشان
ميدهد که انسان به وسيله خواب ميتواند آگاهي هايي ازجهان خارج به دست آورد و در عالم
رؤيا چيزهايي را درک کند که عين حقيقت و متن واقع باشد و کوچک ترين اختلافي با آن چه
که درجهان خارج تحقق ميپذيرد، نداشته باشد. بسياري از مردم خوابهاي شگفت ميبينند،
تعداد اين خوابها به اندازهاي زياد است که کتاب هايي درباره آن تأليف شده است. اين
خوابها را چگونه ميتوان تفسير کرد؟ آيا ميتوان همه آنها را نوعي تصادف دانست؟ و
يا آن را بازتاب حالات دروني شمرد؟ و آيا ميشود همه اينها را انکار کرد؟ ! پاسخ منفي
است؛ زيرا تعداد آنها به قدري زياد است که نميتوان آنها را پديده تصادفي انگاشت
و نيز واقع نما بودن آنها با فرضيه بازتاب حالات دروني سازگار نيست. همچنين نميتوان
اينها را انکار کرد؛ چنان که شيخ اشراق ميگويد: تحقق اين گونه رؤياها و همچنين نقل
آنها به وسيله اشخاص راستگو، به اندازهاي فراوان است که انکار آن نوعي مکابره (سخن
بدون دليل) محسوب ميشود. اثبات اين نوع از خوابها بر اين مطلب دلالت ميکند که بشر
علاوه بر ابزار حس و عقل، ميتواند از
راههاي ديگري هم معارف دريافت وآگاهي کسب کند؛ در نتيجه نظريه انحصار ابزار
معرفت در حس و عقل را ميشکند؛ از اين رو انکار وحي به بهانه اين که از قلمرو
حس و عقل بيرون است، بي اساس و بدون دليل خواهد بود.
2. الهام در بيداري:
گاهي اتفاق افتاده که انديشهاي به افراد
الهام شده يا ناگهان خود را بر چنين انديشهاي آگاه يافتهاند. اين نوع انديشهها را
الهام مينامند. قرآن نيز آن را نوعي وحي دانسته؛ چنان که ميفرمايد:
و أوحينا الي ام موسي أن أرضعيه فإذا خفت عليه فألقيه في اليم و لا تخافي و لا
تحزني... (قصص، 7) روشن است که اين نوع الهام نه به وسيله حس و نه با عقل انساني
دريافت ميشود؛ بلکه راهي است فراعقلي و فراحسي و از عالم غيب به دست انسان ميرسد.
اين طرق و راههاي ديگري که براي شناخت ـ غير از حس و عقل ـ وجود دارد نظريه انحصار
معرفت در حس و عقل را باطل ميکند و به اثبات ميرساند که براي انسان راههاي ديگري
هم جهت کسب آگاهي وجود دارد. پس انکار وحي به اين بهانه بي جهت خواهد بود. البته مقصود
اين نيست که وحي نبوي از قبيل رؤيا يا الهام است؛ بلکه هدف از بيان اين مطالب رد نظريه
کساني بود که انکار وحي را بر انحصار راههاي کسب معرفت به حس وعقل مبتني کردهاند.
شبهه سوم:
بعضي از کساني که امکان وحي را مورد انکار
قرار دادهاند، به وجود فاصله و اختلاف بين عالم ملکوت و عالم سفلي استدلال کردهاند.
عالم ملکوت نوراني، روحاني و مجرد از هر گونه آلودگيهاي مادي است و عالم ماده، تاريک
و پست بوده و هيچ گونه روحانيتي در آن وجود ندارد؛ و چون واسطه بين اين دو عالم نيست،
در نتيجه حلقهاي که اين دو عالم را به هم مربوط کند، وجود ندارد. انسان هم که جزء
عالم ماده است، نميتواند از مرز خود بگذرد و با عالم ملکوت ارتباط بر قرار کرده و
از آن پيام دريافت کند، از اين رو وحي هم که بر ادعاي ارتباط با جهان ماوراي ماده مبتني
است، ناممکن و محال ميباشد.
پاسخ شبهه سوم:
اين شبهه ناشي از عدم شناخت حقيقت انسان
است. اگر صاحبان اين شبهه حقيقت وجود انساني را بشناسند و بدان توجه کنند، محلي براي
اين استدلال باقي نميماند؛ چون منشأ اين ديدگاه نگاه مادي گرايانه محض
به انسان است که حقيقت او را وجودي صرفا مادي ميپندارد؛ در حالي که انسان موجود دو
بعدي است: 1. جسماني و مادي؛ 2. روحاني و ملکوتي. انسان غير از شخصيت مادي و ظاهري،
شخصيتي روحاني دارد که موجب ارتباط وي با عالم ملکوت ميشود؛ زيرا مبدأ آن از خداست
و منتهايش هم به سوي اوست: انا لله و انا اليه الراجعون (بقره، 156) پس
حقيقت انسان مرکب از جسم و روح است و از همين جاست که انسان برزخ مابين عالم ماده و
ماوراي آن ميباشد. پس از جهتي به آسمان و از جهت ديگر به زمين مرتبط است. خداوند هم
در قرآن کريم در اين باره ميفرمايد: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ
مِنْ طينٍ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ
عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا
الْعِظامَ لَحْماً ؛ و ما انسان را از عصارهاى از گِل آفريديم. سپس او را نطفهاى
در قرارگاه مطمئن [رحم
] قرار داديم. سپس نطفه را بصورت علقه
[خون بسته]، و علقه را بصورت مضغه [چيزى شبيه گوشت جويده شده]، و مضغه را بصورت استخوان
هايى درآورديم و بر استخوانها گوشت پوشانديم.
در اين مرحله خلقت انسان مادي کامل ميشود؛ سپس ميفرمايد:
ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ
؛ سپس آن را آفرينش تازهاى داديم پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است!
(مؤمنون، 12-14) و اين خلق ديگر، وجود انسان روحي است که حقيقت وجود وي را تشکيل ميدهد؛
در نتيجه انسان با وجود روحي و ملکوتي اش با عالم ملکوت و غيب ارتباط برقرار ميکند،
نه با وجود مادي اش.
شبهه چهارم:
عدهاي دو بعدي بودن انسان را ميپذيرند
و نيز قبول دارند شخصيت باطني وي که از قلمرو حس و عقل بيرون است، راه کسب معارف ميباشد؛
با اين حال امکان وحي را انکار کرده و براي سخن خود چنين استدلال ميکند: ممکن نيست
خداوند مکان داشته باشد و معقول نيست فرشتگان به هرگونه که روحانيت و تجرد آنها از
ماده توجيه شود در برابر خداوند قرار گيرند و سخن او را بشنوند؛ زيرا لازمه اين امور،
مکان داشتن و عدم تنزيه مطلق خداوند است.
پاسخ شبهه چهارم:
مکان نداشتن خداوند با ادله عقلي و نقلي
قطعي ثابت شده است و معتقدان به وحي براين باورند که ذات پروردگار از هرگونه عيب و
نقص پيراسته است. و ميدانند که مکان و زمان مخلوق خداوند است، و او از هرگونه صفتي
که موجب محدوديت در ذاتش شود، به دور است و هيچ گونه حد و مرزي در او وجود ندارد؛ اما
مواجهه فرشتگان و پيامبر و گرفتن کلام خداوند، به معناي قرب و حضور مکاني نيست؛ بلکه
اگر سخن از زمان و مکان است، به اين معناست که فرشته يا پيامبر در شرايط مکاني و زماني
خاصي، اين صلاحيت را پيدا ميکند که کلام خداوند را دريافت کند؛ همان گونه که حضرت
موسي (ع) در کوه طور ميتوانست کلام خداوند را بشنود. پس زمان و مکان درطرف پذيرنده
وحي مطرح است، نه فرستنده آن. به عبارت ديگر، شرايط روحي و حالات پيامبر است که صلاحيت
پيدا ميکند گاه به واسطه فرشته و گاهي بدون واسطه وحي را دريافت کند؛ اما محدود شدن
پذيرنده وحي به زمان و مکان، مستلزم اين نيست که خداوند هم درمکاني خاصي باشد؛ بلکه
او همه جا هست. بنابراين معتقدان به وحي نميگويند که خداوند داراي مکان است تا از
راه ابطال آن، اعتقاد به امکان وحي نيز باطل شود.
شبهه پنجم:
منکران وحي دليل ديگري را نيز براي اثبات
مدعاي خود آوردهاند: اگر پيامبران معلومات خود را از جانب خداوند دريافت کنند، ناسازگاري
محتواي کتب آسماني با علم مسلم و درست، قابل هيچ گونه توجيه نيست و نميتوان اين ناسازگاري
را تبيين قابل قبول کرد.
پاسخ شبهه پنجم:
قطعي است که در معارف و معلومات پيامبران
که ره آورد وحي ميباشند، هيچ گونه ناسازگاري با علم و عقل وجود ندارد. اگر در جايي
ديده شود که کلام مدعي پيامبري با علم و عقل قطعي منافات دارد، خود اين دليل بر عدم
نبوت آن شخص خواهد بود و نياز به برهان و دليل ديگر نيست. البته بايد توجه داشت که
ممکن است در مواردي بين دادههاي علمي و محتواي تعاليم منسوب به پيامبران تعارضي ظاهري
به نظر برسد؛ اما بايد پيش از اين که حکم به تعارض شود، اموري به نحو دقيق بررسي شود؛
از قبيل:
1. آيا داده علمي که با تعاليم وحياني معارض شمرده
شده، قطعي و مسلم است يا يک فرضيه بيش نيست؟ آيا همه دانشمندان آن علم، آن را پذيرفتهاند
يا نه؟ و...؛
2. آيا انتساب آن چه محتواي تعاليم
پيامبر تلقي شده به پيامبر درست و قطعي است يا نه؟ و بعد از اثبات صحت استناد
به مسأله محکم و متشابه، ظاهر و نص بودن پرداخته شود و دقت
گردد که آيا قابل تأويل است؟ و آيا نميشود از خود متون ديني تفسير درست آن را به دست
آورد؟ مثلا تورات به پيامبر بزرگ الهي، حضرت موسي (ع) است؛ اما از نظر تاريخي استناد
آن به آن حضرت مورد ترديد قرار گرفته و دست کم حتمي است که اين کتاب مورد دستبرد قرار
گرفته و از تحريف و جعل مصون نماينده است؛ از اين رو معارفي که در آن با عقل و علم
سازگاري ندارد، هيچ ربطي به وحي ندارد؛ همان گونه که قرآن کريم، آخرين کتاب وحياني،
تصريح ميکند که اين کتاب تحريف شده و نسبت دادن مطلب خرافي و غير معقول آن به وحي،
کاري نادرست است. مسلما تنها کتاب آسماني که استنادش به پيامبر قطعي بوده و تمام مطلب
آن ره آورد وحي است، قرآن کريم ميباشد؛ به همين دليل معارف آن با علم درست و انديشه
سالم، هيچ گونه ناسازگاري ندارد.
شبهه ششم:
برخي بر اساس مباني عقلي شبههاي را در
مورد وحي مطرح نمودهاند که: وحي در حقيقت گونهاي تجربه ديني است. آنها، بر مواجهه
پيامبر با خداوند تأکيد ميورزند و سرشت وحي را همين مواجهه ميدانند. به عبارت ديگر،
وحي در نظر آنها به اين معنا نيست که خدا پيامي را به پيامبر القا کرده است بلکه آنچه
ما به عنوانپيام وحي ميشناسيم. در واقع تفسير پيامبر و ترجمان او از تجربه
اش است. هم چنين به اين معنا نيست که بين خدا و پيامبر جملاتي رد و بدل شده است چرا
که؛ خود تجربه فارغ از زبان است. زبان پيامبر، در قالب آن تفسير، پيام خودش را به ديگران
انتقال ميدهد. وحي در نظر آنها بر چهار پايه استوار است خدا، پيامبر، تجربة وحياني
و زمينة تجربه. براساس ديدگاه آنها، پيامبر با خدا مواجههاي دارد و خدا در تجربه
او ظاهر گشته است. اين مواجهه، همان تجربه وحياني است و اين تجربه، همان وحي است. گزاره
هايي که پيامبر به عنوان پيام وحي، به ديگران ارائه ميدهد، خود وحي نيستند، بلکه گزارش
هايي هستند که پيامبر از تجربه خود به ديگران ارائه ميدهد. اين پيام ترجمان تجربه
وحياني اوست، نه چيزهايي که مستقيما به تجربه رد و بدل شدهاند. در ميان متکلمان مسيحي،
بيش تر متکلماني که به الهيات ليبرال
گرايش داشتهاند، وحي را گونهاي تجربه دانسته، معتقداند: وحي را بايد در درون انسان
و تجربه ديني اش تجربه کرد. کتاب مقدس و خصوصا عهد جديد، در حقيقت، گزارش تجارب ديني
دينداران است. نظر رسمي کليسا اين بود که وحي خدا، گونهاي انتقال حقايق به انسان است.
در مقابل، الهيات ليبرال، بر اين نظر تأکيد داشت که وحي انتقال حقايق الهي نيست، بلکه
گونهاي تجربه است. آنان معتقد بودند که خدا خودش را به جاي کلمه، در عمل ظاهر ميسازد
و بعضا مسيحيت را مجموعهاي از آموزهها ندانسته آن را شيوهاي از زندگي معرفي ميکنند.
مراد آنها از تعابيري از اين قبيل، اين بود که وحي مسيحي، سرشت گزارهاي ندارد، بلکه
گونهاي تجربه است. آنها معتقدند که وحي همان علايم و رموزي است که بر ذهن و شعور
پيامبر (ص) نقش ميبندد و مسئله ي مهم، فهم پيامبر (ص) از آن رموز است که با زبان خود
به مخاطبانش انتقال ميدهد. دليل و نشانه اين امر را نفوذ فرهنگها، قوانين، آداب،
تمثيلات و اسطورههاي اعراب در قرآن ميدانند. حتي بيان ميکنند که اگر پيامبرى به
معناى نزديک شدن به عالم معنا و شنيدن پيام سروشهاى غيبى، يک تجربه است، در آن صورت
مىتوان اين تجربه را افزون تر، غنى تر
و قوى تر کرد؛ يعنى همانطور که هر تجربه گرى مىتواند آزموده تر و مجرب تر شود، پيامبر
هم مىتواند به تدريج پيامبرتر شود. شاعر، هم مىتواند شاعرتر، هنرمند، هنرمندتر و
عارف، عارفتر و مدير، مديرتر شود. هر جا سخن از تجربه مىرود، سخن از تکامل تجربه هم
درست است. هر جا سخن از مجرب شدن است سخن از مجرب تر شدن هم رواست. شاعر با شاعرى،
شاعرتر مىشود و سخنران با سخنرانى، سخنرانتر. و اين امر در هر تجربهاى جارى است.
در اثر استمرار قطعا کمال مىيابد. تجربه درونى پيامبر، دستخوش چنين بسط و تکاملى بود
و او روز به روز با منزلت خود، با رسالت خود و با غايت کار خود آشناتر و بصيرتر و در
انجام وظيفه خود مصمم تر و مقاوم تر و براى تحقق اهداف خود مجهزتر و مسلح تر و در کار
خود مؤيدتر و موفق تر و به توفيق خود خوشبين تر و مطمئن تر مىشد. پيامبر نيز که همه
سرمايه اش شخصيتش بود، اين شخصيت محل و موجد و قابل و فاعل تجارب دينى و وحيى بود و
بسطى که در شخصيت او مىافتاد به بسط تجربه و (بالعکس) منتهى مىشد. در هر صورت آنها
بيان ميدارند که وحي قرآن کريم امري تجربي است.
عناصر منطقي شبهه:
1- وحي از نظر قرآن کريم، طريق ويژه القاي
پيام الهي به پيامبران است که معنا و لفظ از ناحيه خداوند است.
2- در حالي که وحي به اين معنا نيست که
خدا پيامي را به پيامبر القا کرده است، بلکه در واقع تفسير پيامبر و ترجمان او از تجربه
اش است.
3- در نتيجه وحي قرآن کريم امري تجربي
است.
پاسخ شبهه ششم:
مسئله تجربي بودن وحي از سوي برخي فيلسوفان
غربي و معتقدان به الهيات ليبرال مسيحي گرفته شده است و فيلسوفان بسياري نيز با آن
مخالفند. اين نظريه عوامل متعددي دارد؛ مانند محدود کردن مفهوم وحي در الهامات، خطورات
قلبي و مکاشفات دروني، وجود اختلافات و تناقضات فراوان و توجيه ناپذير و مسائل دور
از حقيقت در تورات و انجيل، گسترش تجربه گرايي جديد که تلاش ميکند تمام پديدههاي
مادي و غيرمادي را با فرمولهاي حاکم بر علوم تجربي ارزيابي کند. (وحي و نبوت در قرآن،
جوادي آملي، 82)
اينان وحي را نوعي تجربه وحياني
دانستهاند و اين در حقيقت برداشت برخي متکلمان مسيحي در قرون وسطي از وحي بوده است.
طبق اين نظريه، وحي گونهاي از انتقال اطلاعات است که در پي ارتباط پيامبر و خدا صورت
ميگيرد و از زبانهاي طبيعي مستقل است و پيامبر آن حقايق را با پشتوانه فرهنگ و آداب
مردم به قالب زبان خود درمي آورد. اين مواجهه پيامبر با خدا يا فرشته وحي، تجربه
ديني است؛ و چون با دريافت وحي همراه است، در اصطلاح آن را تجربه وحياني مينامند.
در اسلام وحي از سنخ رموز و علايم و تجربه
ديني نيست. بلکه تنزل حقايق و انوار الاهي از عوالم بالاتر بر قلب پيامبر (ص) است در
قالب آيات قرآني که وحي و انشا، ترتيب و جمله بندي و الفاظ و محتوا و حقايق آن از سوي
خداست و عقل هيچ بشري، حتي پيامبر (ص) در متن آن دخيل نبوده است.
قرآن به زبان عربي و با اصطلاحات رايج مردم جزيره
العرب نازل شده است و به همين دليل برخي براي اثبات تجربه ديني مدعي شدهاند که قرآن
از زبان، تشبيه و تمثيل آنان نيز بهره گرفته است؛ در حالي که هر گوينده و نويسندهاي
براي القاي مطالب خود از ابزار و وسايلي بهره ميگيرد و بهترين ابزار، زبان مخاطبان
است. زبان وسيلهاي براي ابراز انديشههاي مکنون آدمي است و به عبارتي ديگر، نوعي ظهور
معناست و داراي زيرمجموعه هايي از قبيل تشبيه، تمثيل، کنايه، مجاز، استعاره، قالبهاي
زباني، قواعد دستوري و... است که هر گوينده و نويسندهاي براي زيباسازي اهداف خود،
در قالب واژهها، از اين ابزارها استفاده مينمايد.
پيامبر اسلام (ص) از متن جامعهاي برخاسته
که ارتباط گفتاري آنها به زبان عربي بوده است؛ لذا برابري زبان قرآن با زبان مخاطبش
ضروري است: و ما أرسلنا من رسول إلا بلسان قومه... ؛ ما هيچ پيامبري را
جز با زبان قومش نفرستاديم. آنچه قرآن را از محاورات و گفتوگوي عرفي اعراب جدا کرده،
اعجاز ذاتي الفاظ است که بحث آن گذشت؛ قرآن در افاده ي تعاليم عالي خود، داراي شيوه
ي مخصوصي است و غير از ظاهر الفاظ، زبان ويژه ي باطني نيز دارد. پيامبر اکرم (ص) فرمود:
ما في القرآن آية الا و لها ظهر و بطن ترجمه؛ آيهاي در قرآن نيست مگر
براي آن ظاهر و باطني است. ان القرآن ظاهره انيق و باطنه عميق، لاتفني عجائبه
و لاتنفي غرائبه ترجمه؛ ظاهر قرآن، زيبا و دل انگيز است و باطن آن ژرف و عميق.
عجايب و غرايب آن پايان ندارد.
در نتيجه، زبان عربي در قرآن وسيلهاي
است براي انتقال مطالب وحياني و دخالتي در اصل محتوا ندارد. درست است ظاهر الفاظ قرآن
عربي است، ولي نظم و نثر، و فصاحت و بلاغت کلام، قرآن را منحصر به فرد نموده است.
با توجه به آنچه گفته شد برخي اشکالات
نظريه تجربي بودن وحي عبارتند از:
1. اين موضوع يک داوري ناموجه است که
ما محدوديتها و شرايط حاکم بر روابط علمي حوزههاي علوم بشري را به حوزه معرفت وحي
تشريعي پيامبران که ماهيت آن هرگز براي ما شناخته شده نيست، سرايت دهيم. ما وحي را
از آثارش ميشناسيم و اين آثار گوياي اين معنا ميباشد که پديده وحي هرگز در مدار و
افق دانشهاي عمومي بشر نبوده و قوانين آنها را نميپذيرد. وحي به معنايي که قرآن ترسيم
و آن را طريق ويژه القاي پيام الهي به پيامبران معرفي ميکند ـ که معنا و لفظ از ناحيه
خداوند است و پيامبر نقش خبرگيرندگي حفظ و ابلاغ به مردم دارد ـ که قواي دراکه بشر
بر آن نميتواند تأثير گذارد و گرنه پيام واقعي خداوند به مردم نميسد و در نتيجه،
هدف وحي و بعثت لغو ميگردد و اين بزرگ ترين نقص براي وحي است.
2. وحي آن سنخ آگاهي ناگهاني و پيش بيني
نشده نسبت به يک موضوع غيرقابل تفکر و اکتساب ناپذير است که ناشي از افاضه مبدأ غيبي
است؛ بدون آن که انسان گيرنده دخالت و تأثيري جز پذيرش مطلق در آن داشته باشد؛ در حالي
که موضوع الهام و کشف عرفاني قابل تفکر يا جستوجو از طريق سلوک علمي و رياضتهاي
معقول يا نامعقول است و تمام مقصود اهل طريقت، توصيه در کسب اين مقدمات است.
3. الهام ممکن است، محصول القائات و وسوسههاي
شيطاني باشد؛ ولي حريم وحي نبوي مصون از رهيافت جنود اهريمني و پندارهاي باطل است و
خداوند تمام ضمانتهاي لازم را براي حفظ آن تدبير کرده است. با توجه به تفاوتهاي وحي
با الهام و مکاشفه عرفاني و اين که محتوا و الفاظ قرآن از جانب خداوند است. نميتوان
وحي را امري تجربي دانست. به بيان ديگر، يکي از مشخصات پيامبران (ع) که آنان را از
ديگر مصلحان و متفکران و برنامه ريزان اجتماعي جدا ميسازد، اين است که آنان تعاليم
و برنامههاي خود را از فراسوي طبيعت ميگيرند و معتقدند که دستورها و فرمانهاي آنها
زاييده مغز و فکر و انديشه آنها نيست، بلکه آنچه را که ميگويند سخني است که از جهان
بالا بر قلب آنان فرود ميآيد، ولي براي يک فرد مادي که دايره هستي را منحصر به جهان
ماده ميداند و جز ماده و پديدههاي مادي به چيزي اعتقاد ندارد و به وحي
با ديده شک مينگرد، اين افراد به منظور جمع و سازگاري ميان علوم تجربي نوين و عقيده
به وحي و نبوت، گاه وحي را تبلور شخصيت باطني و گاه نبوغ اجتماعي
ميشمارند. اينان پيامبران را افرادي درستکار ميدانند که در خبر دادن از آنچه ديده
و شنيدهاند صادقند؛ ام
ا بدين معنا که منشأ آگاهي وحياني آنان
تراوش شخصيت باطني خود آن هاست که در موقعيت مناسبي متبلور ميشود، و نه ارتباط با
عالم غيب و جهان ماوراي طبيعت، باعث آن ميشود.
براساس اين نگرش، روح متعالي، فطرت پاک، باور راسخ
پالودگي از ناهنجاريهاي اعتقادي و رفتاري و اصالت وراثت خانوادگي، همه و همه در انديشه
و بينش پيامبران تأثيري عميق گذاشته و آرمانهاي والاي نفساني، الهاماتي ويژه را در
درون ايشان پديدار ساخته است و آنسان که آنها را به عنوان يک حقيقت غيبي و وحي پنداشتهاند.
يا آن که در پرتو نبوغ خاص دروني و عقل اجماعي ويژهاي که از آن برخوردارند، قوانين
و نظرياتي را که باعث ترقي و اصلاح و رشد جامعه بشري است عرضه ميدارند.
ما در جهان دو نوع مصلح داريم: گروهي
برنامههاي اصلاحي خود را به جهان بالا نسبت ميدهند و گروه ديگر برنامههاي خود را
مولود انديشههاي خود ميدانند. گروه نخست از طريق ايمان به خدا و سراي ديگر و وعده
و وعيدهاي الهي ميخواهند برنامههاي خود را پياده کنند، در حالي که گروه دوم از طريق
ديگر ميخواهند به هدف برسند. اگر وحي، زاييده نبوغ است، پس چرا گروه نخست آن را به
جهان غيب نسبت دادهاند؟ تصور اين که اين انسانهاي بسيار، با تباني و توافق قبلي،
آنچه را محصول نبوغ خود بوده است، به جهان غيب نسبت دادهاند، تصوري موهون و کاملا
بي پايه است. چگونه متصورات انسان هايي در مناطق پراکنده و زمانهاي مختلف به صورت
هماهنگ يک شعار را سر داده و خود را رسولان الهي بنامند؟ و بگويند: ... ان اتبع
الا ما يوحي الي... (سوره انعام، آيه 50) ترجمه: جز آنچه به من وحي شده است،
از چيزي پيروي نميکنم. "
نظريه تجربه ديني، چيز جديدي نيست، بلکه
به گونهاي در عصر جاهليت نيز مطرح بوده است. چيزي که هست بيان گذشته در قالب به ظاهر
علمي ريخته شده و بيان گرديده است. عرب جاهلي نيز قدرت نمايي پيامبر (ص) در ميدان فصاحت
و بلاغت را به قريحه خوش آن حضرت در شعر نسبت داده و او را شاعر ميخواند. خداوند اين
مطلب را حکايت کرده و ميفرمايد: ... بل هو شاعر... (سوره انبياء، آيه
5) آنگاه در پي نقد آن برآمده، و قرآني را بالاتر از آن ميداند که محصول قريحه شعري
و يا مقام نبوت مقام شاعري باشد، چنان که ميفرمايد: و ما هو بقول شاعر قليلا
ما تؤمنون (سوره حاقه، آيه 41) ترجمه: اين قرآن گفتار شاعر نيست، اندکي از شما
ايمان آوريد. و باز ميفرمايد: و ما علمناه الشعر و ما ينبعي له ان هو
الا ذکر و قرآن مبين (سوره يس، آيه 69) ترجمه: ما به او شعر نياموختيم و شايسته
او نبود، بلکه اين قرآن، کتاب يادآوري و قرآن مبين است. نوابغ هرگز، نميتوانند
از آينده به صورت قطعي و جزمي خبر دهند. و اگر هم خبري ميدهند، خبر خود را با کلمات:
شايد، به نظر ميرسد، حدس ميزنم، و مانند آن
همراه ميکنند، در حالي که پيامبران (ع) به صورت جزم از آيندههاي امت
خود گزارش ميدادند، گزارشي که آن را
مانند آفتاب ميديدند، چنان که ميفرمايد: تمتعوا في دارکم ثلاثه أيام ذلک وعد
غير مکذوب (سوره هود، آيه 65) ترجمه: صالح به قوم خود (پس از آن که نقاد او را
پي کردند) گفت: سه روز در خانههاي خود از زندگي بهره ببرند و پس از سه روز همگي کشته
خواهيد شد و اين يک گزارش قطعي است". هيچ نابغهاي نميتواند يک چنين خبر قطعي
را درباره گروهي، بدهد به گونهاي که حتي زمان دقيق وقوع حادثه را نيز تعيين نمايد.
و يا گزارشي که پيامبر اکرم (ص) در سوره دوم آيه 1 ـ 4 خبر از وقوع آن و پيروزي روميان
در مدت زمان کمي داد. اين نوع گزارشهاي قطعي از ويژگيهاي پيامبران الهي است که در
پرتو ارتباط با مبدأ جهان از روي حوادث آينده پرده برداشته و گزارش ميکنند و منبع
اين گزارشهاي غيبي هم چيزي جز وحي الهي نيست. به هر حال وحي از نظر قرآن کريم، طريق
ويژه القاي پيام الهي به پيامبران است که معنا و لفظ از ناحيه خداوند است.
[1]زرقاني ، محمد عبد العظيم ، 1948- م.;مناهل
العرفان فى علوم القرآن;جلد1;صفحه (63-87)
[2]حكيم ، محمد باقر ، 1318- 1382.;علوم
القرآن;صفحه 152
[3]قطان ، مناع بن خليل ،1925-1999م.;مباحث
فى علوم القرآن;صفحه (40-49)
[4]طباطبايي ، محمد حسين ، 1281 - 1360;الميزان
في تفسير القرآن;جلد11;صفحه 75
[48]همان;جلد3;صفحه 120
[5]مطهري ، مرتضي ، 1299 - 1358;مجموعه آثار;جلد2;صفحه
162
اسم الکتاب : فرهنگ نامه علوم قرآن المؤلف : دفتر تبلیغات اسلامی الجزء : 1 صفحة : 3196