بر اين اساس، سرشت انسان، او را به پويايى جاويد فرامىخواند و از
ايستايى- در هر مقطعى- بازمىدارد. حضرت امام خمينى قدّس سرّه در اين باره
مىفرمايد:
«... اگر همه دنيا را به كسى بدهند، كافى نيست؛ مىگويد: بايد برويم
جاى ديگر. اين فطرت انسات است. فطرت خداخواهى است، اين يكى از فطرتهايى است كه هر
كسى، هر چه بيابد، آن گمشده خودش را نيافته ... آنكه دنبال قدرت مىرود، قدرت
مطلق مىخواهد، قدرت مطلق خداست. آن كه دنبال علم مىرود، علم مطلق مىخواهد، علم
مطلق، علم خداست. هر كه دنبال هر كمالى برود يا هر چيزى برود، او كمال مطلقش را
مىخواهد ...».[2]
3- شناخت جامعه و تاريخ
شناسايى و پيوند با جامعه و گذشته و آينده آن، هدف زمينهساز ديگرى
است كه در راه انسان به سوى هدف غايى وجود دارد. چنين شناختى بدان سبب داراى
اهميّت است كه در عقايد، روحيات، رفتار، سعادت، بدبختى و سرنوشت انسان تأثير بسزا
دارد. بدين معنا كه زندگى در جمع، خواه ناخواه ارتباطى را پديد مىآورد كه به نوبه
خود امور با اهميتى را به وجود مىآورند؛ پديد آمدن ناهنجاريهاى اجتماعى و
بهنجاريهايى چون ايثار، انفاق و احسان، فداكارى، ديگر دوستى و ... نتيجه زندگى
اجتماعى است كه به افراد جامعه نيز منسوب است و شناسايى آنها ضرورت دارد.
از سوى ديگر، زندگى اجتماعى، قوانين و مقررات خاص خود را مىطلبد كه
باز، انسان را ناچار مىكند كه آنها را بشناسد و بدان احترام گذارد و به كار بندد
تابستر رهپويى به سوى اهداف خويش را هموار سازد، چنان كه به كار بستن تجربيات
گذشتگان و دلسوزى براى آيندگان نيز او را به دو سوى زندگى؛ يعنى گذشته و آينده
جهان نيز مربوطمىسازد.