مىكشند، برخى از آن اسباب را در زير مىآوريم:
1- تقوا: امير مؤمنان صلوات الله عليه فرمود:
«... فَانَّ تَقْوَى اللَّهِ دَواءُ قُلُوبِكُمْ وَ بَصَرُ عَمى افْئِدَتِكُمْ ...»[1]
همانا تقواى الهى، داروى قلبها و بينايى كورى دلهايتان است.
2- ياد خدا: همان حضرت فرمود:
«انَّ اللَّهَ سُبْحانَهُ جَعَلَ الذِّكْرَ جَلاءً لِلْقُلُوبِ»[2]
خداوند بزرگ، ذكر [خود] را صفاى دلها قرار داده است.
3- تلاوت قرآن: امير مؤمنان سلام الله عليه فرمود:
«انَّ اللَّهَ سُبْحانَهُ لَمْ يَعِظْ احَداً بِمِثْلِ هْذَا الْقُرآنِ ... وَ ما لِلْقَلْبِ جَلاءٌ غَيْرُهُ»[3]
خداوند هيچ كس را به [بهتر از] اين قرآن پند نداد و براى دل صفايى چون قرآن نيست.
4- همنشينى با علما: لقمان حكيم به فرزندش چنين اندرز مىدهد:
«يا بُنَىَّ جالِسِ الْعُلَماءَ وَ زاحِمْهُمْ بِرُكْبَتَيْكَ فَانَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ يُحْيِى الْقُلُوبَ بِنُورِ الْحِكْمَةِ كَما يُحْيِى الْارْضَ بِوابِلِ السَّماءِ»[4]
پسرم! با دانشمندان بنشين و در مقابلشان زانو بزن كه خداوند بزرگ دلها را به نور حكمت زنده مىكند، همان طور كه زمين را با باران آسمان زنده مىكند.
لزوم هماهنگى بين انواع تربيت
هر يك از سه نوع تربيتى كه ذكرش رفت، در جهان پيروانى دارد، به اين معنا كه برخى، تنها به تربيت بدنى پرداخته، هيچ گاه به فكر پرورش عقل يا قلب خود نيستند،
[1] - نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 189، ص 635.
[2] - همان، خطبه 213، ص 703.
[3] - همان، خطبه 175، ص 573.
[4] - بحارالانوار، ج 1، ص 204.