responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : دانشنامه کلام اسلامی المؤلف : جمعی از محققین    الجزء : 1  صفحة : 58
افضليت
امام اميرالمؤمنين (عليه السلام)
دانشمندان اسلامى به ويژه متكلمان در اين باره كه پس از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) برترين فرد در ميان امت اسلامى چه كسى است ، به بحث و گفت و گو پرداخته اند. مطرح شدن اين مسئله در روايات و اعتقاد برخى از مسلمانان به لزوم يا رجحان افضليت امام منشأ طرح آن در ميان عالمان اسلامى بوده است. شيعه افضليت را شرط لازم امامت مى داند. گروهى از اشاعره افضليت را ، در شرايط عادى ، شرط لازم امامت دانسته و گروهى از معتزله افضليت را در چنين شرايطى ملاك كمال و رجحان در امامت شناخته اند و ديگران افضليت را نه شرط لازم امامت دانسته اند و نه شرط كمال و رجحان آن (المغنى فى أبواب التوحيد والعدل ، الإمامة ، ج1 ، ص214 ; ارشاد الطالبين ، ص337 و أبكار الأفكار ، ج3 ، ص489).
در اين باره كه برترين فرد امت اسلامى پس از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم چه كسى است سه ديدگاه معروف و دو ديدگاه شاذ مطرح شده است. مذاهب شيعى و گروهى از معتزله على بن ابوطالب (عليه السلام) را برترين صحابه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم دانسته اند. عده اى از صحابه مانند زبير ، حذيفة بن يمان ، جابر بن عبداللّه انصارى ، عمار بن ياسر ، سلمان فارسى ، ابوذر غفارى ، مقداد بن اسود و برخى از تابعين مانند مجاهد ، عطاء ، سلمة بن كميل نيز طرفدار اين ديدگاه بودند. اهل سنت و گروهى از معتزله به افضليت ابوبكر اعتقاد داشته اند. از صحابه ، عمر ، عثمان و ابوهريره و از تابعين حسن بصرى و شعبى طرفدار اين نظريه بودند.
برخى از معتزله و اشاعره نيز بر اين باور بوده اند كه تعيين برترين فرد در ميان صحابه ممكن نيست و بايد در اين باره توقف كرد. دو ديدگاه شاذ در اين باره يكى افضليت عباس عموى پيامبر و ديگرى افضليت عمر است (المغنى ، الإمامة ، ج2 ، ص113 ; كشف المراد ، ص517ـ 518 ; أبكار الأفكار ، ج3 ، ص577).
دلايل افضليت اميرالمؤمنين (عليه السلام) دو گونه اند: گونه نخست دلايلى اند كه فقط اصل افضليت وى را اثبات مى كنند و موارد يا جهات افضليت را بيان نمى كنند. و گونه دوم بيانگر موارد و جهات افضليت او مانند علم ، ايمان ، زهد ، سخاوت ، شجاعت و نظاير آن مى باشند. گونه نخست را دلايل اجمالى ، و گونه دوم را دلايل تفصيلى يا كلى افضليت ناميده اند (اللوامع الإلهية في المباحث الكلامية ، ص383ـ 386 و گوهر مراد ، ص542 و 550).
دلايل كلّى افضليّت اميرالمؤمنين (عليه السلام)
1. آيه مباهله
گروهى از نصرانى هاى نجران براى گفت و گو با پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم درباره نبوت او و اعتقادات خود در مورد حضرت مسيح (عليه السلام) نزد او آمدند. آنان حضرت مسيح (عليه السلام را به دليل پيدايش خارق العاده فرزند خدا مى پنداشتند. پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم با يادآورى خلقت خارق العاده حضرت آدم (عليه السلام) استدلال آنان را ابطال كرد (آل عمران:59) امّا نصرانى ها تسليم اين منطق استوار پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نشدند. خداوند به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم وحى كرد
كه آنان را به مباهله فرا بخواند (فَمَنْ حاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْنائَكُمْ وَنِساءَنا وَنِسائَكُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَعْنَة اللّهِ عَلى الكاذِبين) (آل عمران:61). قرار مباهله گذاشته شد و زمان موعود كه فرا رسيد ، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)
با فاطمه زهرا ، على و حسنين (عليهم السلام) براى مباهله بيرون رفتند. بزرگ نصرانى ها با ديدن آنها از همراهيان خود خواست كه از مباهله روى برتابند و افزود من چهره هايى را مى بينم كه اگر از خداوند بخواهند كه كوه را از جاى بركند ، دعايشان مستجاب خواهد شد. آنان درخواست او را پذيرفتند ، اما به جاى پذيرش آيين اسلام ، قرارداد صلحى را با پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم امضا كردند و رفتند (الكشاف ، ج1 ، ص368 ; مجمع البيان ، ج1 ، ص451 ; التفسير الكبير ، ج8 ، ص80 ; الإختصاص ، ص112ـ 115 ; مطالب السؤول ، ص48ـ49 ; الدر المنثور ، ج2 ، ص218ـ 220 و ديگر كتاب هاى تفسير و تاريخ).
قبل از تبيين چگونگى استدلال به آيه بر افضليت على (عليه السلام) نكاتى را كه در روايات مربوط به آيه مباهله مطرح شده است يادآور مى شويم. اين نكات در فهم درست معناى آيه و دلالت آن بر مدعا راه گشاست. اين روايات علاوه بر منابع حديثى ، تفسيرى و تاريخى شيعه در صحاح ، مسانيد و ديگر منابع حديثى ، تفسيرى و تاريخى اهل سنت نيز از طرق مختلف از عده اى از صحابه مانند عبداللّه بن عباس ، سعد بن ابووقاص ، جابر بن عبداللّه ، حذيفة بن اليمان ، عمرو بن سعيد ، داود بن ابوهند ، احمد يشكرى ، نقل شده است. مطابق اين روايات آيه مباهله در شأن پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ، على ، فاطمه ، حسن و حسين (عليهم السلام) نازل شده است.
در برخى از اين روايات تنها اين مطلب بيان شده است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم با اشاره به على ، فاطمه و حسنين (عليهم السلام) گفت:اللّهم هؤلاء أهلى (صحيح مسلم ، ج4 ، صباب فضايل على بن ابوطالب (عليه السلام) ، حديث32 ; سنن ترمذى ، ج4 ، صباب مناقب على بن ابوطالب ، حديث 3724). نظير اين تعبير در روايات مربوط به شأن نزول آيه تطهير (احزاب:33) نيز آمده است. به دليل اين گونه روايات است كه دانشمندان اسلامى عنوان اهل بيت پيامبر را هرگاه بدون قرينه به كار رود ، مخصوص اهل كساء و اهل مباهله دانسته و احكام ويژه اى كه براى اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بيان شده است را مخصوص آنان شمرده اند.
در برخى از روايات اين نكته بيان شده است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از على ، فاطمه و حسنين (عليهم السلام خواست كه هرگاه او دعا كرد آنان آمين بگويند. (الدرالمنثور ، ج2 ، ص220 ; نور الأبصار ، ص223ـ 224 و مطالب السؤول ، ص49) بدون شك آوردن پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اميرالمؤمنين ، همسر ودو فرزندش را با خود براى مباهله بيانگر اين است كه وجود آنان در مباهله نقش داشته است. درخواست پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم از آنان كه بر دعاى او آمين بگويند ، نيز گواه اين مطلب است.
در روايات اهل سنت در اين باره كه مصداق ابناءنا حسن و حسين (عليهما السلام و مصداق نساءنا فاطمه زهرا (عليها السلام)<) است اختلافى وجود ندارد ، اما درباره اين كه مصداق انفسنا چه كسى است؟ روايات دو دسته اند: در برخى از آنها أنفسنا بر على (عليه السلام) تطبيق شده است ، زيرا آمده است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به حسنين ، فاطمه و على (عليهم السلام) اشاره كرد و فرمود: هؤلاء أبناؤنا ونساؤونا وأنفسنا (شواهد التنزيل ، ص121 ، حديث 168 ; ص122 ، حديث169 ، و ص127 ، حديث 175). و در برخى ديگرأنفسنا بر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و على (عليه السلام) تطبيق شده است.اين مطلب از عبداللّه بن عباس وجابر بن عبداللّه انصارى نقل شده است (الدرالمنثور ، ج2 ، ص219 ; شواهد التنزيل ، ص124ـ 125 ; تفسير ابن كثير ، ج2 ، ص52). ولى در روايات شيعه تنها وجه اول آمده است (البرهان فى تفسير القرآن ، ج1 ، ص286ـ 290).
با اين حال ، در سخنان مفسران شيعه هر دو وجه بيان شده است. (التبيان ، ج2 ، ص485 ; مجمع البيان ، ج1 ، ص453). مى توان گفت هر دو وجه درست است. هرگاه مجموع شركت كنندگان در مباهله مورد توجه باشد ، مصداق أنفسنا پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و على (عليه السلام) خواهد بود ، و هرگاه به كسانى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) با خود همراه آورد توجه شود ، مصداق أنفسنا على (عليه السلام خواهد بود.
آيه مباهله هم بر افضليت اهل بيت (عليهم السلام) بر ديگر مسلمانان دلالت مى كند و هم بر افضليت على (عليه السلام) بر ديگر اهل بيت و ديگران ،دلالت آن بر افضليت اهل بيت بدين صورت است كه حضور آنان در مباهله چنان كه بيان گرديد نقش آفرين بوده است ، بنابراين ، آنان از چنان جايگاه معنوى در پيشگاه خداوند برخوردار بودند كه حضور آنها در مباهله تعيين كننده بود. و اگر در ميان مسلمانان فرد ديگرى از چنين جايگاهى برخوردار بود پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آنها را نيز با خود همراه مى ساخت (نهج الحق وكشف الصدق ، ص179 و 215ـ 216 ; دلائل الصدق ، ج2 ، ص132ـ 133 و 387 و اللوامع الإلهية ، ص515).
دلالت آيه مباهله بر افضليّت على (عليه السلام) بر عموم مسلمانان غير از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم بدين صورت است كه بر اساس ظاهر آيه و روايات شأن نزول ، وى مصداق أنفسنا مى باشد ، يعنى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) او را به منزله نفس خود دانسته است. از آنجا كه وحدت و عينيت وجود على (عليه السلام) و پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ممكن نيست ، مقصود اين است كه على (عليه السلام از نظر صفات كمال و منزلت معنوى به منزله پامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) است ، مگر منزلت نبوت كه به رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم اختصاص دارد. و بدين جهت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در مرتبه اى بالاتر از على (عليه السلام قرار دارد. اما در ديگر صفات و كمالات همتاى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) است. و چون پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم در آن صفات بر همگان برتر است ، على (عليه السلام) نيز برتر از آنان خواهد بود (التبيان ، ج2 ، ص485 ; مجمع البيان ، ج1 ، ص453 ; نهج الحق وكشف الصدق ، ص177ـ 178 ; اللوامع الإلهية ، ص383 ; ارشاد الطالبين ، ص353 ; گوهر مراد و ص543 ، دلائل الصدق ، ج2 ، ص130ـ 135).
برخى از عالمان اهل سنّت نيز از آيه مباهله همين معنا را فهميده اند محمد بن طلحه شافعى (متوفاى 652هـ)گفته است: مقصود از أنفسنا على (عليه السلام) است و محال است كه نفس على (عليه السلام عين نفس پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) باشد. بنابراين ، مقصود برابرى نفس وى با نفس پيامبر در صفات كمال است. تنها صفات نبوت كه مخصوص پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم است ، مستثنا خواهد بود. (مطالب السؤول ، ص95ـ 96). از كلام فخر الدين رازى نيز اين مطلب به دست مى آيد ، زيرا وى در تفسير آيه از شيعه دو قول را نقل مى كند ، نخست اين كه آيه بر افضليت على (عليه السلام بر پيامبران الهى غير از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) دلالت مى كند و دوم اين كه تنها بر افضليت وى بر غير پيامبران دلالت دارد. رازى ، ديدگاه اول را نقد كرده ولى ديدگاه دوم را نقد نكرده است (التفسير الكبير ، ج8 ، ص81).
اين مطلب كه على (عليه السلام) به منزله نفس پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم و همانند اوست در احاديث نبوى نيز وارد شده است. پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) درباره بنى وليعه فرموده است اگر از مخالفت با من دست بر ندارند مردى همانند خود را به جنگ با آنان خواهم فرستاد تا فرمان مرا در مورد آنها اجرا كند. جنگجويانشان را خواهد كشت و ذريه آنها را اسير خواهد كرد. ابوذر گفته است مقصود پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) على بود (خصائص اميرالمؤمنين (عليه السلام ، ص108باب 23 ، حديث 72). در حديث ديگرى همانند سخن ياد شده در مورد گروهى از ثقيف نقل شده است. در آن حديث آمده است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) دست على (عليه السلام) را گرفت و دوبار فرمود: اين همان مرد است (ينابيع المودة ، ج1 ، ص62 ; فضائل اهل البيت ، ص95). در روايتى ديگر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرموده است:على نفسى (المناقب ، خوارزمى ، ص148 ، حديث173) ، در روايات متعددى ، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم درباره على (عليه السلام) فرموده است: على از من است و من از او هستم. گوشت و خون او از گوشت و خون من است. (خصايص اميرالمؤمنين ، ص104ـ 107 ، المسند احمد بن حنبل ، ص13 ، احاديث:17485 ، 17479 ، 17440 ، 17441 ، ج15 ، حديث 19813و ينابيع المودة ، ج1 ، ص63ـ 65). اين روايات در حقيقت همان معنايى را بيان كرده اند كه از آيه مباهله استفاده مى شود و مفاد همگى اين است كه شخصت على (عليه السلام) با كسى جز پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم قابل مقايسه نيست. اگر چه او فاقد مقام نبوت است و از اين جهت مرتبه اى فروتر از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) دارد ، اما در ديگر كمالات ، همتاى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) است و در نتيجه بر ديگران برتر است.
در نقد اين استدلال گفته شده است: با توجه به اين كه كلمه انفسنا جمع است ، على (عليه السلام) به تنهايى مقصود نخواهد بود ، بلكه مقصود همه خويشاوندان و خدمت گزاران پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) است كه از نظر عرف به منزله نفس او به شمار مى روند. (شرح المواقف ، ج8 ، ص367).
پاسخ اين است كه اگر به راستى افراد ديگرى نيز مصداق أنفسنا بودند ، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم براى عمل به فرمان خداوند آنها را نيز براى مباهله با خود همراه مى ساخت. و از سوى ديگر ، كاربرد لفظ جمع در يك فرد به انگيزه تكريم و مانند آن در زبان عربى و غير آن شايع است.
اشكال ديگرى كه بر استدلال مزبور وارد شده اين است كه مقصود از أنفسنا خود پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم است ، زيرا در مفاهمه عرفى گفته مى شود: خود را به انجام فلان كار دعوت كردم (شرح المقاصد ، ج5 ، ص299) و نفس فلانى او را به انجام فلان كار برانگيخت و با خودم مشورت كردم و تعابيرى از اين قبيل كه در گفتمان صحيح ميان اهل بلاغت يافت مى شود ، بر اين اساس ، على (عليه السلام) مصداقأبناءنا خواهد بود ، زيرا در عرف ، عنوان پسر بر داماد اطلاق مى شود (روح المعانى ، ج3 ، ص301ـ 302).
در پاسخ اين اشكال دو نكته درخور توجه است:
1. اين فرض كه على (عليه السلام) مصداق أبناءنا باشد ، با روايات شأن نزول منافات دارد ، بدين جهت ، هيچ يك از مفسران برجسته اهل سنت چنين احتمالى را مطرح نكرده اند. مضافاً بر اين كه در هيچ روايتى از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نقل نشده است كه وى عنوان إبنى را بر على (عليه السلام) اطلاق كرده باشد ، ولى اين تعبير در مورد حسن و حسين (عليهما السلام) در روايات بسيارى به كار رفته است.
2. تعبيرهايى چون: خود را به انجام فلان كار دعوت كردم مجازى بوده و قرينه مى خواهد كه در آيه مباهله يافت نمى شود. مضافاً بر اين كه چنان كه پيش از اين بيان گرديدانطباقأنفسنا بر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) با انطباق آن بر على (عليه السلام) منافات ندارد. چنان كه در روايات واقوال مفسران بر هر دو منطبق گرديده است.
گفته شده است اگر على (عليه السلام) مصداق أنفسنا باشد و مفاد آن اين باشد كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم مى بايست فردى را كه همتاى خويش است در مباهله شركت دهد ، بايد همين معنا در مورد أنفسكم نيز صادق باشد و مى بايست در ميان نصرانى هاى نجرانى كسى وجود داشته باشد كه مصادق أنفسكم باشد. (روح المعانى ، ج 3 ، ص302) پاسخ اين است كه مفاد آيه مباهله جز اين نيست كه هر يك از دو طرف ، شايسته ترين افراد خود را از مردان ، زنان و فرزندان ، براى مباهله فرا بخوانند مصداق اين افراد در ميان مسلمانان تنها پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم ، على ، فاطمه و حسنين (عليهم السلام) بودند ، چرا كه اگر فرد ديگرى نيز مصداق آن بود ، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) او را هم براى مباهله با خود مى برد. و در طرف مقابل ، اين نصاراى نجران بودند كه مى بايست شايسته ترين افراد خود را براى مباهله بياورند. اما اين كه تعداد آنان چه اندازه و تركيب آنها از نظر جنسيت و سن چگونه باشد ، از آيه مباهله استفاده نمى شود. اگر واژگان أنفسنا ، أبناءنا و نساءنا بر تعداد نيز دلالت مى كرد ، نصاراى نجران مى توانستند به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اشكال كنند كه چرا تنها يك زن را براى مباهله آورده است ، و اگر در مباهله جنسيت دخالت داشت مى توانستند با اين بهانه كه ما زن و فرزند با خود همراه نداريم تا به پيشنهاد شما عمل كنيم از مباهله شانه خالى كنند ، ولى آنان چنين اشكال هايى نگرفته و به دليل حقانيت طرف مقابل از مباهله امتناع كردند (الميزان فى تفسير القرآن ، ج3 ، ص239ـ 240).
گفته شده است از آيه مباهله اين مطلب به دست مى آيد كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم مأموريت داشت تا مردان ، زنان و فرزندان از اهل بيت خود را به مباهله دعوت كند ، و او از هر يك نمونه اى را آورد. از زنان فاطمه ، از مردان ، على و از فرزندان: حسن و حسين را (دلائل الصدق ، ج2 ، ص130: اشكال از فضل بن روزبهان اشعرى است).
پاسخ اين است كه اگر آيه با قطع نظر از روايات مورد نظر باشد ، خصوصيت اهل بيت در آن نيامده است و عناوين أنفسنا و نساءنا و أبناءنا بر همه مردان ، زنان و فرزندان مسلمان قابل انطباق است ، و اگر با توجه به روايات مورد نظر قرار گيرد عنوان هؤلاء أهلى ناظر به مصداق اهل بيت پيامبر است نه مفهوم آن.بنابراين ، احتمال مزبور بى ارزش است.
اشكال ديگرى كه در اين باره مطرح شده اين است كه كلمه نفس همان گونه كه به معناى ذات يك شخص به كار مى رود ، به معناى خويشاوند و شريك در دين و آيين نيز به كار مى رود. چنان كه در آيات: (ثُمَّ أَنْتُمْ هؤلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُم) (بقره:85) و (لا تَلْمِزُوا أَنْفُسكُم) (حجرات:11) مقصود انسان هاى ديگرى است كه هم نوع و هم كيش با انسان مى باشند ، نه افرادى كه از نظر منزلت با انسان برابرند. بنابراين شايد از آن جهت كه على (عليه السلام) خويشاوند پيامبر و شريك او در دين بوده ، كلمه أنفس بر او اطلاق شده است. در اين صورت ، آيه بر برابرى او با پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در فضايل دلالت نخواهد كرد (روح المعانى ، ج3 ، ص302).
پاسخ اين است كه كلمه نفس در لغت دو معناى اصلى دارد: يكى به معناى روح است و ديگرى به معناى ذات و حقيقت يك چيز. وقتى گفته مى شود: نفس فلانى از بدنش خارج شد ، مقصود معناى اوّل است ، و هنگامى كه گفته مى شود: فلانى نفس خود را هلاك كرد ، معناى دوم مراد است (لسان العرب ، ج14 ، ص319 ، اقرب الموارد ، ج2 ، ص1329).واژه نفس در آياتى كه ذكر شد به معناى ذات و هويت انسانى است ، ولى با قرينه معلوم است كه خود افراد مراد نيستند ، بلكه افراد ديگرى مرادند ، مضافاً بر اين كه خويشاوندى و هم آيينى به على (عليه السلام) اختصاص نداشت. بنابراين ، اختصاص او در شركت دادن در مباهله جز به دليل شخصيت برجسته ، ممتاز و تعيين كننده او نبوده است.
گفته شده است: نادرستى اعتقاد به برابرى على (عليه السلام) با پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در فضايل از ضروريات است ، چگونه مى توان به برابرى غير پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) با او معتقد شد در حالى كه وى داراى مقام نبوت و خاتميت و برترين اولى العزم است.
هيچ يك از اين صفات در على (عليه السلام) يافت نمى شود (دلائل الصدق ، ج2 ، ص130ـ 131: اشكال از فضل بن روزبهان اشعرى است) با توجه به تصريح و تأكييد قائلان به افضليت على (عليه السلام) بر ديگر صحابه و برابرى او با پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم به اين كه فضيلت نبوت و خاتميت ، مستثناست ، و از اين جهت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بر همه افراد بشر و بر على (عليه السلام) برترى دارد ، پاسخ اشكال ياد شده روشن است ، اعتقاد به همتايى على (عليه السلام) با پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم ، در غير منزلت نبوت ، نه تنها با عقايد مسلم اسلامى ناسازگارى ندارد ، بلكه عقيده اى است اصيل كه از قرآن و سنت به دست مى آيد. علاوه بر دلايل پيش گفته در حديث ديگرى آمده است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به على (عليه السلام) فرمود: هيچ چيزى را از خداوند براى خود نخواسته ام مگر اين كه براى تو نيز درخواست كرده ام ، و هر چه از خداوند خواسته ام ، برآورده شده است ، مگر اين كه به من گفته شده است كه پس از تو پيامبرى نخواهد بود (خصائص اميرالمؤمنين ، ص198 ، حديث 148 ; المناقب ، ص143 ، حديث164 ; كنزالعمال ، ج6 ، ص407). در روايت ديگرى آمده است: من و على قبل از آفرينش آدم (عليه السلام) نور واحدى در پيشگاه خداوند بوديم ، پس از آفرينش آدم آن نور در صلب او قرار گرفت و پس از عبدالمطلب آن نور دو شعبه شد ، يكى من و ديگرى على. (فضائل اهل البيت ، ص172ـ 173 ، حديث254 و المناقب ، ص145 ، حديث 169).
2. حديث طير
در احاديث بسيارى از انس بن مالك و ديگران روايت شده كه پرنده اى بريان به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اهدا گرديد ، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از خداوند خواست كه محبوب ترين خلق خود را در خوردن آن پرنده با او سهيم كند. پس از اين دعاى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم على (عليه السلام) بر وى وارد شد و در خوردن مرغ بريان با او سهيم گرديد:اللّهم ائتنى بأحبّ خلقك إليك يأكل معى من هذا الطير.
سند حديث)
حديث طير علاوه بر نقل آن از طريق ائمه اهل بيت (عليهم السلام) در منابع اهل سنت از دوازده صحابوروايت شده است كه عبارتند از : على بن ابوطالب (عليه السلام) ، عبداللّه بن عباس ، ابوسعيد خدرى ، سفينه مولى رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) ، انس بن مالك ، ابوطفيل عامر بن واثله ، سعد بن ابووقاص ، عمرو بن العاص ، جابر بن عبداللّه انصارى ، ابورافع ، ابومرازم يعلى بن مرّة ، حبشى بن جناده. (نفحات الأزهار ، ج13 ، ص9ـ10).مضافاً بر اين كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) در روز شورا حديث طير را به عنوان يكى از فضايل خود مطرح كرد و حاضران كه پنج نفر از صحابه بودند به آن اذعان كردند (المناقب ، خوارزمى ، ص 313 ، حديث 314). بيش از نود نفر از تابعين نيز حديث طير را روايت كرده اند (نفحات الازهار ، ج13 ، ص79ـ83).
علاوه بر دانشمندان شيعه كه حديث طير را در كتاب هاى معتبر حديث و تاريخ روايت كرده اند (مناقب ابن شهرآشوب ، ج2 ، ص115 ، بحارالانوار ، ج38 ، ص348ـ 357 ، غاية المرام ، ج5 ، ص84ـ90) ، در بسيارى از كتاب هاى مشهور و معتبر اهل سنت نيز روايت شده است كه برخى از آنها عبارتند از: مناقب اميرالمؤمنين (عليه السلام) از احمد بن حنبل ، الجامع الصحيح از محمد بن عيسى ترمذى ، المسند ابويعلى موصلى ، المستدرك حاكم نيشابورى ، حلية الأولياء ، ابونعيم اصفهانى ، بهجة المجالس ابن عبدالبر قرطبى ، تاريخ بغداد خطيب بغدادي ، جامع الأُصول ابن اثير جزرى ، تذكرة الحفاظ شمس الدين ذهبى ، جمع الجوامع جلال الدين سيوطى ، المنح المكية ابن حجر مكى ، كنزالعمال متقى هندى ، ذخائر العقبى محب الدين طبرى ، مشكاة المصابيح خطيب تبريزى ، تاريخ دمشق ، ابن عساكر دمشقى.
اهميت حديث طير و شهرت و اعتبار آن تا حدى است كه عده اى از دانشمندان اسلامى به تأليف كتاب جداگانه درباره آن اقدام كرده اند. محمد بن جرير طبرى ، ابن عقده ، حاكم نيشابورى ، ابن مردويه اصفهانى ، ابونعيم اصفهانى ،ابوطاهر ابن حمدان و شمس الدين ذهبى از آن جمله اند. (نفحات الازهار ، ج13 ، ص51ـ 52). از نكات ياد شده به دست مى آيد كه حديث طير از احاديث متواتر اسلامى است و در اعتبار و درستى آن ترديدى راه ندارد. بدين جهت است كه عده اى از دانشمندان و محدثان آن را به صورت جزمى و قطعى نقل كرده اند مانند: مسعودى در مروج الذهب ، ابن عبدالبر در بهجة المجالس ، محمد بن طلحه شافعى در مطالب السؤول ، خفرى در كنز البراهين ، شاه ولى اللّه دهلوى در قرة العينين ، فضل بن روزبهان در ابطال الباطل ، و از نظر محدثان ، نقل حديث به صورت جزمى دليل بر صحت آن از نظر ناقل حديث است (المنهاج شرح صحيح مسلم ، ج1 ، ص71) ، علاوه بر اين ، عده اى از دانشمندان و محدثان اهل سنت بر صحت حديث طير تصريح كرده اند مانند: ابوعبداللّه حاكم نيشابورى ، محمد بن يوسف گنجى شافعى ، شمس الدين دولت آبادى ، ابن صباغ مالكى ، عبداللّه بن محمد مطيرى و عبدالجبار معتزلى. در مجلس مناظره اى كه مأمون عباسى درباره افضليت اميرالمؤمنين (عليه السلام تشكيل داد ، اسحاق بن ابراهيم كه يكى از عالمان برجسته و حاضر در آن مجلس بود به صحت حديث طير تصريح نمود. چنان كه يحيى بن اكثم قاضى القضاة نيز استدلال مأمون را تأييد كرد ، و ديگر حاضران كه سى و نه نفر بودند ، هيچ گونه مخالفتى در اين باره اظهار نكردند. (العقد الفريد ، ج5 ، ص349).
گفته شده است شمس الدين جزرى و ابوعبداللّه ذهبى حديث طير را از موضوعات دانسته اند (التحفة الإثناعشرية ، ص211) ولى اين سخن فاقد اعتبار است ، زيرا در مورد شمس الدين جزرى هيچ مدركى نقل نشده است تا بررسى شود و نسبت دادن گفتارى به فردى بدون مدرك اعتبار علمى ندارد ، به ويژه آن كه نظير اين نسبت در مورد حديث مدينة العلم نيز به وى داده شده است ، با آن كه او اين حديث را به طور مسند نقل كرده و رد نكرده است. (اسنى المطالب فى مناقب على بن ابوطالب ، ص69ـ 71). كلمات ابوعبداللّه ذهبى نيز درباره حديث طير متفاوت است و در مجموع به دست مى آيد كه وى آن را معتبر دانسته است. عبارت او در (تلخيص المستدرك ، ج3 ، ص131) ظهور در قدح حديث طير دارد ، ولى در (تذكرة الحفاظ ، ج2 ، ص1039) گفته است: حديث طير از طرق بسيارى روايت شده و من آنها را در كتاب مستقلى گرد آورده ام ، و مجموع آنها دليل بر اصالت آن مى باشد. در كتاب سير اعلام النبلاء ، ج2 ، ص424 پس از نقل حديث طير گفته است:اين حديث از طرق بسيارى از انس بن مالك روايت شده كه در آنها جاى گفت و گو وجود دارد و بعضى از آنها شرايط احاديث مربوط به سنن را دارند و بهترين آنها حديث قطن بن نسير شيخ مسلم از جعفر بن سليمان ، از عبداللّه بن المثنى ، از عبداللّه بن انس بن مالك ، از انس است در ميزان الاعتدال ، ج3 ، ص465 نيز حديث طير را با سند مزبور روايت كرده است. رجال اين سند همگى موثق اند ، زيرا يا از مشايخ مسلم اند يا از مشايخ بخارى (دلائل الصدق ، ج2 ، ص435). بنابراين نبايد ذهبى را از قائلان به موضوع بودن حديث طير شناخت ، عبدالوهاب شعرانى در كتاب اليواقيت والجواهر (المبحث الثالث والأربعون ، ص 437) ، محمد طاهر فتنى در كتاب تذكرة الموضوعات ، ص95 ، محمد صبّان مصرى در كتاب اسعاف الراغبين ، ص169 ، شوكانى در كتاب الفوائد المجموعة فى الأحاديث الموضوعة ، ص282 ، ملاعلى قارى در كتاب مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح ، ج5 ، ص569 به ابن جوزى نسبت داده اند كه وى حديث طير را ساختگى دانسته و در كتاب الموضوعات خود آورده است. در حالى كه چنين مطلبى در كتاب الموضوعات ابن جوزى يافت نمى شود و حافظ علائى و ابن حجر مكى نيز تصريح كرده اند كه ابن جوزى حديث طير را در كتاب الموضوعات نياورده است. (نفحات الأزهار ، ج14 ، ص144) بر فرض اين كه نسبت مزبور به ابن جوزى درست مى بود نيز سخن وى فاقد اعتبار بود ، چرا كه محمد طاهر فتنى در آغاز كتاب خود تذكرة الموضوعات درباره ابن جوزى گفته است:وى در حكم به موضوع بودن احاديث افراط كرده است ، بدين جهت مورد نقد افاضل قرار گرفته است. چنان كه سيوطى گفته است: ابن جوزى در كتاب الموضوعات زياده روى كرده و روايات ضعيف و بلكه حسن و صحيح را نيز از موضوعات شمرده است ، فتنى ، سپس به عنوان نمونه به حديثى اشاره كرده كه ترمذى آن را روايت كرده است. مجعول دانستن چنين حديثى ، اگر چه ترمذى آن را ضعيف شمرده ، درست نيست ، بر اين اساس ، مجعول دانستن حديث طير نيز روا نخواهد بود ، زيرا ترمذى آن را روايت كرده و تضعيف نيز نكرده است. (همان ، ص145). آرى ، ابن جوزى حديث طير را در كتاب العلل المتناهية آورده است. وى در اين كتاب احاديثى را گرد آورده كه سند آنها را تمام ندانسته و از لفظ آنها دليلى بر دروغ بودنشان به دست نمى آيد. روشن است كه با توجه به متواتر يا مستفيض بودن حديث طير از يك سو ، و صحت سند برخى از روايات آن از سوى ديگر ، و اعتبار آن از نظر عده اى از محققان اهل سنت ، سخن ابن جوزى در ضعيف دانستن حديث طير اعتبارى نخواهد داشت. چنان كه ابن حجر مكى در المنح المكية فرضيه ساختگى بودن حديث طير را آشكارا رد كرده است.
شگفت آورتر از نسبت هاى پيشين سخن ابن تيميه است كه گفته است: حديث طير را هيچ يك از اصحاب صحاح نقل نكرده و هيچ يك از ائمه حديث آن را صحيح ندانسته است. (منهاج السنة ، ج4 ، ص99) با اين كه ترمذى (سنن ترمذى ، ج4 ، ص475 ، حديث 3721) ونسائى (الخصائص ، حديث10) كه دو تن از اصحاب صحاح سته اند ، آن را روايت كرده اند و حاكم نيشابورى ، ابن عبدربه قرطبى ، ابوعبداللّه گنجى شافعى ، اسحاق بن ابراهيم بن حمّاد ، قاضى القضاة يحيى بن اكثم وديگران بر صحت آن گواهى داده اند.
دلالت حديث طير
مطابق حديث طير پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از خداوند خواست تا محبوب ترين آفريده خود را نزد او بياورد دعاى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) مستجاب شد ، و حضرت على (عليه السلام نزد او آمد ، روشن است كه محبت خداوند به افراد جز بر اساس مقام و منزلت معنوى و پارسايى آنان نيست: (إِنَّ أَكْرمكُمْ عِنْدَ اللّه أَتقاكُم) (حجرات:13) محبت خداوند به افراد به ميزان پيروى آنان از شريعت الهى بستگى دارد: (قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّه فَاتَّبِعُونى يُحْبِبْكُمُ اللّه) (آل عمران:31) بنابراين ، على (عليه السلام) گرامى ترين و برترين انسان نزد خداوند بوده است. بدون شك پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از اين قاعده مستثناست ، زيرا در اين كه او برترين و گرامى ترين آفريده خداوند است ، ترديد و اختلافى نيست ، و او كه از اين مقام ويژه برخوردار است از خداوند خواسته است كه محبوب ترين آفريده اش را نزد او آورد. بر اين اساس ، اميرالمؤمنين (عليه السلام بر ديگر اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) برتر است.
گفته شده است احتمال دارد كه مقصود محبوب ترين خلق خدا در خصوص خوردن آن غذاى مخصوص با پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بوده است ، نه محبوب ترين خلق خدا به صورت مطلق و از نظر مقام و منزلت معنوى (الفصول المختارة ، ص98) زيرا از نظر طبيعى هم غذا شدن فرزند انسان يا كسى كه به منزله فرزند اوست با او ، بر لذت غذا خواهد افزود (التحفة الإثنا عشرية ، ص211). احتمال مزبور با ظاهر حديث سازگارى ندارد ، زيرا اگر مقصود احتمال ياد شده بود گفته مى شد في الأكل معى اگر عبارت ياد شده در حديث آمده بود ، معناى حديث بدون آن تمام نبود ، زيرا مفاد آن اين بود كه : خدايا محبوب ترين خلق خود را در خوردن اين پرنده نزد من آور. ولى در تركيب كنونى ، معناى حديث بدون جمله يأكل معى تمام است: خدايا محبوب ترن خلق خود را نزد من آور. (الفصول المختاره ، ص98) در حقيقت آنچه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم از خداوند درخواست كرده اين بوده كه محبوب ترين خلق خود را نزد او آورد. انگيزه او بر چنين درخواستى در آن زمان خاص اين بوده كه با او در خوردن آن غذاى ويژه سهيم گردد. علاوه بر اين احتمال مزبور با عبارت أحب خلقك إليك سازگارى ندارد ، زيرا محبوبيت نزد خداوند با امور معنوى ارتباط دارد نه با امور مادى و غريزى.
اگر احتمال مزبور مقصود بود ، شريك شدن على (عليه السلام) با پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در خوردن آن غذا امرى عادى بود و به عنوان فضيلتى معنوى به شمار مى آمد. در حالى كه برداشت و دريافت انس از دعاى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) جز اين بود ، زيرا وى آرزو داشت كه آن فضيلت براى يكى از انصار تحقق يابد. اگر حديث طير صرفاً بيانگر يك امر عادى بود و بر فضيلت ويژه اميرالمؤمنين (عليه السلام) دلالتى نداشت ، وى در روز شورى به آن احتجاج نمى كرد.
گفته شده است آنچه از حديث طير به دست مى آيد افضليت على (عليه السلام بر ديگر صحابه در آن زمان است ، ولى بر اين كه در آينده نيز او برتر از ديگران است دلالت نمى كند (الفصول المختارة ، ص99) پاسخ اين است كه اوّلاً: اطلاق حديث بر افضليت على (عليه السلام) در حال و آينده دلالت مى كند ، اگر غير از اين مقصود بوده بيان مى شد (بحارالانوار ، ج38 ، ص360) ثانياً: اين فرضيه بر خلاف اجماع مسلمانان است ، زيرا هم كسانى كه به افضليت على (عليه السلام) بر ديگران معتقدند ، و هم كسانى كه به افضليت او معتقد نيستند ، زمان آن را مقيد نكرده اند ، و ثالثاً: احتجاج اميرالمؤمنين (عليه السلام به آن در روز شورى آن را ابطال مى كند ، زيرا اگر چنين احتمالى وجود داشت امام (عليه السلام به آن احتجاج نمى كرد ، و حاضران نيز مى توانستند با استناد به آن ، احتجاج امام (عليه السلام) را مخدوش سازند (الفصول المختارة ، ص99ـ 101).
برخى احتمال داده اند مقصود از أحبّ الخلق إليك محبوب ترين افراد از خاندان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) باشد ، نه عموم افراد ، در اين صورت على (عليه السلام محبوب ترين خاندان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نزد خداوند و برترين آنهاست (شيخ فضل اللّه توربشتى در شرح المصابيح).
اوّلاً: اين احتمال بر خلاف اطلاق حديث است ، ثانياً: روايات بسيارى بر برترى قريش بر ديگران ، و برترى بنى هاشم بر قريش وارد شده است. هرگاه على (عليه السلام) محبوب ترين فرد از خاندان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم نزد خداوند باشد ، محبوب ترين فرد از ديگر خاندان ها نيز خواهد بود. (نفحات الأزهار ، ج14 ، ص336ـ 337).
شگفـت تريـن مناقشـه اى كه در دلالـت حـديث طيـر بر افضليت علـى (عليه السلام شـده انكـار اطلاق حديـث نسبت بـه فضـايل مختـلف است ، زيـرا مى تـوان پرسيـد مقصـود محبـوب ترين افـراد در كـدام فضيلـت اسـت ، موجـه بودن چنين پرسشى اطلاق حديث را دچار مشكل مى كند (شرح المواقف ، ج8 ، ص367ـ 368) با چنين احتمالى هيچ گونه اطلاق كلامى شكل نخواهد گرفت و حجيت اصل اطلاق در كلام كه از قواعد معتبر عقلايى در باب محاوره اسـت ، لغو خواهـد شـد. آرى ، در اين كـه مى تـوان در مـورد حديث طيـر و نظاير آن از نظـر دايـره مـدلول پـرسيـد ، سخنى نيسـت ، امّا مقتضـاى اطلاق كلام شمـول آن نسبـت بـه همـه احتمـالات اسـت ، مگـر ايـن كـه قـرينه اى بر تقييد در دست باشد. به گمان برخى ، دلايل افضليت ابوبكر و عمر موجب تقييد حديث طير و ديگر دلايل افضليت على (عليه السلام) مى باشد (شرح المقاصد ، ج5 ، ص299
اوّلاً: دلايل ياد شده از نظر شيعه ثابت نيست ، و ثانياً: فرضيه عكس آن نيز وجود دارد.
3. احاديث اخوت
مطابق احاديثى كه از طريق شيعه و اهل سنت روايت شده ، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم در دو نوبت ميان مسلمانان عقد اخوت برقرار كرد ، نوبت اوّل قبل از هجرت و نوبت دوم پس از هجرت. در هر دو نوبت ميان هر دو نفر از مسلمانان عقد اخوت برقرار كرد ولى ميان على (عليه السلام) و فردى از مسلمانان چنين پيمانى را نبست. اين كار نگرانى على (عليه السلام) را برانگيخت و علت آن را از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) پرسيد. رسول گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم پاسخ داد: بدان جهت ميان تو و يكى از مسلمانان پيمان برادرى برقرار نكردم كه تو را براى خود برگزيده و تو برادر من هستى و اگر از تو در اين باره سؤال شد در پاسخ بگو: من بنده خدا و برادر رسول خدا هستم تو در دنيا و آخرت برادر من هستى. هر كس جز تو اين مقام را ادعا كند دروغگو خواهد بود. بر اين اساس بود كه على (عليه السلام) در موارد مختلف از آن به عنوان يكى از فضايل ويژه خود نام مى برد كه روز شورى از آن موارد است. (غاية المرام ، ج5 ، ص91ـ 128 ; الغدير ، ج3 ، ص164ـ 181 ; ينابيع المودة ، ج1 ، ص67ـ 68 ; كنزالعمال ، احاديث:32939 ، 32947 ، 32955 ، 33088 ، 36345 ، 36356 ، 36389 ، 3644 ، 36491 ، 36478 ، 36706 ، 44043 ، بحارالانوار ، ج38 ، ص330ـ 348).
اخوت اميرالمؤمنين (عليه السلام) با پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از بيش از بيست صحابوروايت شده است مانند: على بن ابى طالب (عليه السلام) ، عمر بن خطاب ، انس بن مالك ، زيد بن ابواوفى ، عبداللّه بن ابواوفى ، ابن عباس ، محدوج بن زيد ، جابر بن عبداللّه ، ابوذر غفارى ، سلمان فارسى ، عامر بن ربيعه ، عبداللّه بن عمر ، ابوأمامة ، زيد بن ارقم ، سعيد بن مسيب ، ابوبرزه ، بلال بن حمامة ، عامر بن واثلة ، عمار بن ياسر ، عمرو بن العاص ، زيد بن وهب ، عايشه و اسماء بنت عميس و... (الغدير ، ج 3 ، ص164ـ 181).
اصحاب شورى (عبد الرحمن بن عوف ، عثمان بن عفان ، طلحة بن عبيداللّه ، زبير بن عوام ، سعد بن ابووقاص) نيز كلام اميرالمؤمنين (عليه السلام) را در احتجاج به آن تأييد كردند. (المناقب خوارزمى ، ص314).
اخوت على (عليه السلام) با پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در كتاب هاى معتبر حديث و تاريخ شيعه و اهل سنت در قرون مختلف روايت شده است (بحارالانوار ، ج38 ، ص330ـ 348 ; غاية المرام ، ج5 ، ص91ـ 128 ; الغدير ، ج3 ، ص164ـ 181 ; ينابيع المودة ، ج1 ، ص67ـ 68). شهرت و اعتبار حديث مؤاخاة به گونه اى است كه نظر شاعران در عصر صحابه و تابعين و پس از آن را به خود جلب كرده و آن را در قالب نظم آورده اند (الغدير ، ج3 ، ص181).
مورخان و سيره نويسان اسلامى هنگامى كه به مسئله اخوت على (عليه السلام) با پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) رسيده اند آن را از مسلمات تاريخى به شمار آورده اند (المراجعات ،ص214 مراجعه 34) بر اين اساس ترديد در چنين مسئله اى براى انسان آگاه و منصف روا نخواهد بود.
دلالت احاديث اخوت بر برترى اميرالمؤمنين (عليه السلام بر ديگر صحابه نيز آشكار است ، زيرا پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در هر دو نوبت (قبل از هجرت و پس از آن) على (عليه السلام) را براى خود برگزيد و تأكيد كرد كه او در دنيا و آخرت برادر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم خواهد بود. اين گزينش ويژه بيانگر اين است كه تنها كسى كه در ميان اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از چنان شايستگى برخوردار بود كه اخوت با پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم را احراز نمايد ، على (عليه السلام) بود ، بدين جهت بود كه او در مواقع مختلف از آن به عنوان يكى از مفاخر خويش نام مى برد و اين سخن پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم را يادآور مى شد كه اگر كسى مدعى آن شود ، كذّاب خواهد بود. (مطالب السؤول ، ص87ـ88) روزى امام (عليه السلام) بر منبر اين حديث را از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم روايت كرد ، فردى جسارت كرد و مدعى اخوت با رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) شد ، بى درنگ پريشان حال شد ، وهلاك گرديد. (خصائص اميرالمؤمنين ، ج14 ، ص 101 ، حديث67).
4. حديث منزلت
پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) نسبت على (عليه السلام) به خود را همانند نسبت هارون به موسى (عليه السلام) دانسته است با اين تفاوت كه هارون پيامبر بود و على (عليه السلام پيامبر نيست ، زيرا رسول گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) آخرين پيامبر الهى است:أنت منّى بمنزلة هارون من موسى إلاّ انّه لا نبىّ بعدى. حديث منزلت ، از احاديث متواتر اسلامى است و در اعتبار آن ترديدى وجود ندارد. (مطالب السؤول ، ص90 ;الصواعق المحرقة ، ص61 و المراجعات ، ص28).
بـا توجه به اين كه هارون برترين فرد قوم موسى (عليه السلام بود ، و نسبت على (عليه السلام) به پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) همانند نسبت هارون (عليه السلام) به موسى (عليه السلام) است ، على (عليه السلام برترين فرد امت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) خواهد بود (كشف المراد ، ص535).
5. حديث غدير
پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در بازگشت از حجة الوداع در كنار غدير خم در جمع مسلمانان سخنرانى كرد و پس از آن كه اولويت خود بر مسلمانان را يادآور شد ودر حالى كه على (عليه السلام) را در كنار خود جاى داده و دست او را بلند كرده بود فرمود:من كنت مولاه فهذا على مولاه حديث غدير از احاديث متواتر است ودر اعتبار آن ترديدى روا نيست (الغدير ، ج اوّل). مقصود از مولى در اين حديث به قرينه اين كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در آغاز اولويت خود در تصرف در امور مسلمانان را يادآور شده است ، اولويت در تصرف در امور مسلمانان خواهد بود. و كسى كه در تصرف در امور نسبت به ديگران اولويت دارد ، برتر از آنان است. (كشف المراد ، ص535) اگر مولى در حديث غدير به معناى دوست باشد نيز مرتبه اى از دوستى مقصود است كه از دوستى ديگران ممتاز بوده ودر مرتبه دوستى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم است كه لازمه آن زعامت و رهبرى است. گواه بر اين مطالب اين است كه مسلمانان حاضر در آن اجتماع به دستور پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نزد على (عليه السلام) رفته و ولايتش را به او تبريك گفتند.
حاصل آن كه هر معنايى كه از كلمه مولى در مورد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و نسبت به مؤمنان ممكن است آن معنا براى على (عليه السلام) نيز ثابت است ، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم در امور مؤمنان بر آنان اولويت دارد ، پيشواى مسلمانان و دوست وياور آنهاست ، دوستى و ياورى ويژه اى كه در خور شخصيت او است. على (عليه السلام) نيز از اين ويژگى برخوردار است. اين مرتبه اى بلند ، منزلتى والا و درجه اى بالاست كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آن را به على (عليه السلام) اختصاص داده است (مطالب السؤول ، ص80).
6. حديثعلىّ مع الحقّ
در روايات متعدد و معتبرى كه از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم نقل شده على (عليه السلام) و حق دائر مدار يكديگر معرفى شده اند.على مع الحق والحقّ مع على يدور معه حيثما دار. در برخى از روايات نيز على و قرآن دائر مدار يكديگر شناخته شده اند:على مع القرآن والقرآن معه و در برخى روايات هر دو مطلب آمده استعلى مع الحق والقرآن مع على (الغدير ، ج3 ، ص251ـ 255) مطابق اين روايات على (عليه السلام) معيار و ميزان شناخت حق از باطل است ، و اين ويژگى جز با عصمت به دست نمى آيد ، در حقيقت مفاد اين احاديث همان است كه در حديث ثقلين درباره عترت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم بيان شده است. (دلائل الصدق ، ج2 ، ص469ـ 470).
7. فتح خيبر
در منابع معتبر حديث و تاريخ روايت شده است كه در جريان جنگ خيبر نخست پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ابوبكر را فرمانده سپاه اسلام كرد ، ولى او از عهده فتح قلعه خيبر برنيامد و باز گشت . سپس عمر را به فرماندهى برگزيد ، او نيز بدون اين كه قلعه خيبر را فتح كند باز گشت. در اين هنگام پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: فردا پرچم را به مردى خواهم سپرد كه خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبرش نيز او را دوست دارند ، او تا پيروز نشود باز نخواهد گشت. روز ديگر پرچم را به على (عليه السلام) داد و او تا قلعه خيبر را فتح نكرد باز نگشت (مسند احمد ، احاديث:778 ، 1608 ، 22719 ، 22889 ، 22927 ; تاريخ طبرى ، ج2 ، ص 93 و ديگر كتب حديث و تاريخ) .
مفاد حديث اين است كه على (عليه السلام) نسبت به خدا و پيامبر او محبت ويژه اى داشت و مورد محبت ويژه خدا و پيامبر او بود ، اين محبت ويژه در ايمان استوار و برتر او ريشه داشت. از آن جا كه قبل از اميرالمؤمنين (عليه السلام پرچم سپاه اسلام به ابوبكر و عمر سپرده شد و آن دو در برابر دشمن تاب نياورده و به پيروزى دست نيافتند ، اين سخن پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) كه فردا پرچم را به كسى خواهم داد كه خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبرش نيز او را دوست دارند و كرّار غير فرّار است تعريض به آن دو مى باشد و مفاد آن برترى على (عليه السلام) بر آنان در محبت به خدا و رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) است ; يعنى او از چنان ايمان و محبتى به خدا و پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) برخوردار است كه هرگز پشت به دشمن نخواهد كرد و آماده جانبازى در اين راه است ، بدين جهت مورد محبت ويژه خداوند و پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم است. اين حديث برترى ايمان على (عليه السلام) را بر ديگر مسلمانان نيز اثبات مى كند ، زيرا اگر فرد ديگرى از چنان ويژگى برخوردار بود ، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم او را برمى گزيد ، به ويژه آن كه على (عليه السلام) در آن زمان از درد چشم به شدت رنج مى برد ، و پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) براى درمان او به روش اعجاز آميز اقدام كرد.
8. قتال بر تأويل قرآن
ابوسعيد خدرى گفته است: روزى با پيامبر همراه بوديم ، بند كفش او پاره شد ، آن را به على (عليه السلام) داد تا بدوزد ، سپس پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: همان گونه كه من بر تنزيل قرآن با مخالفان جنگ كردم ، يكى از شما بر تأويل قرآن با مخالفان جنگ خواهد كرد. ابوبكر گفت: آيا من آن فرد هستم؟ پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: نه. عمر گفت: آيا من آن فرد هستم؟ پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: نه ، او كسى است كه كفش مرا مى دوزد. (المستدرك ، ج3 ، ص 132 ، حديث4621) اين حديث بر اين مطلب دلالت مى كند كه جايگاه على (عليه السلام درباره تأويل قرآن همانند جايگاه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در تنزيل قرآن است. در نتيجه او برتر از ديگران و پيشواى آنان است.
9. شباهت با پيامبران
از طرق متعدد از عده اى از صحابه مانند عبداللّه بن عباس ، ابوسعيد خدرى ، انس بن مالك ، ابوالحمراء ، ابوهريره ، حارث همدانى روايت شده است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) على (عليه السلام) را به عده اى از پيامبران چون آدم ،نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى و يحيى (عليهم السلام تشبيه كرده و صفات ويژه هر يك از آنان را براى او اثبات كرده است ، مانند علم آدم ، حكمت يا تقواى نوح ، حلم ابراهيم ، شدت و سطوت موسى ، عبادت عيسى و زهد يحيى. علامه ميرحامد حسين هندى بحث گسترده اى را درباره اين حديث انجام داده و اعتبار سند آن را اثبات كرده است ( نفحات الأزهار ، ج19).
دلالت اين احاديث بر فضيلت اميرالمؤمنين (عليه السلام) بر ديگر مؤمنان آشكار است ، زيرا آن حضرت در صفات ياد شده با پيامبران الهى برابر است و در برترى پيامبران بر مؤمنان ترديدى نيست. (كشف المراد ، ص534 و اللوامع الالهية ، ص383) بلكه اين روايات بر برترى على (عليه السلام) بر پيامبران مزبور نيز دلالت مى كند ، زيرا او به تنهايى دارنده صفت برجسته هر يك از آنان است (نفحات الازهار ، ج19 ، ص301).
10. همسرى فاطمه زهرا (عليها السلام)<)
برخى از اصحاب كه ابوبكر و عمر از آن جمله اند فاطمه زهرا (عليها السلام)<) را از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) خواستگارى كردند ، ولى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم به آنان پاسخ منفى داد و فرمود امر ازدواج فاطمه (عليها السلام)<) منوط به مشيت خداوند است ، آن گاه كه على (عليه السلام) ازدواج با فاطمه (عليها السلام)<) را به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) پيشنهاد كرد ، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) با او موافقت كرد و يادآور شد كه اين كار مورد خواست خداوند است. (المناقب ، ص 343 ، حديث 364 و الصواعق المحرقة ، باب11 ، ص 178 و 201ـ 202).
مطابق روايات ، فاطمه زهرا (عليها السلام)<) برترين زنان جهان است:يا فاطمة ألا ترضينّ أن تكوني سيدة نساء المؤمنين (الصواعق ص 236) . با توجه به اصل كفويت ايمانى در ازدواج ، كسى جز على (عليه السلام) شايستگى اين كه با فاطمه (عليها السلام)<) ازدواج كند را نداشته است. بر اين اساس ، على (عليه السلام) برترين مؤمنان بوده است. (دلائل الصدق ، ج2 ، ص450).
11. سد الأبواب
درِ خانه هاى عده اى از صحابه به مسجد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) باز مى شد و آنان از درون مسجد به خانه هاى خود مى رفتند ، روزى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) دستور داد به جز على همگان درِ خانه هاى خود را به مسجد ببندند ، برخى در اين باره با پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم سخن گفتند ، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: اين كار را به دستور خداوند انجام داده ام (المستدرك ، ج3 ، ص135 ، حديث 4631 و ص 126 ، حديث4601).
عمر بن خطاب بعدها از اين مطلب به عنوان يكى از سه فضيلت ويژه على (عليه السلام) ياد مى كرد و آرزو داشت كه يكى از آنها را مى داشت دو فضيلت ديگر عبارتند از ازدواج با فاطمه زهرا (عليها السلام)<) و سپردن شدن پرچم اسلام در جنگ خيبر به او (همان ، حديث4632).
علاء بن عرار از عبداللّه بن عمر خواست تا درباره على و عثمان براى وى سخن بگويد. او گفت: درباره على از كسى مپرس و به منزلت ويژه او نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نگاه كن ، زيرا در خانه هاى ما را به مسجد بست و در خانه او را باز گذاشت. (خصائص اميرالمؤمنين ، حديث106 و السنن الكبرى ، ج5 ، ص138 ، حديث 8491).
احاديث مربوط به مطلب مزبور از طرق متعدد روايت شده و سندهاى بسيارى از آنها معتبر است و محدثان بزرگ اهل سنت اعتبار آنها را تأييد كرده اند. ابن حجر عسقلانى پس از نقل شش حديث در اين باره گفته است: اين احاديث يكديگر را تقويت مى كنند و طريق هر يك از آنها صلاحيت احتجاج را دارد تا چه رسد به مجموع آنها. وى سپس به نقد سخن ابن الجوزى كه احاديث سدالأبواب را ساختگى انگاشته پرداخته است. (فتح البارى ، ج7 ، ص15). منشأ توهم ساختگى بودن اين احاديث براى ابن جوزى روايت ديگرى است كه در منابع اهل سنت آمده است كه مطابق آن در خانه ابوبكر نيز استثنا شده است. (الرياض النضرة ، ج1 ، ص110ـ 112) اين روايت از نظر شيعه پذيرفته نيست ونمى تواند به عنوان معارض با روايات پيشين به شمار آيد. و محققان اهل سنت نيز كوشيده اند ناسازگارى اين دو دسته روايت را برطرف سازند ( الغدير ، ج3 ، ص297ـ 298).
به اعتقاد ابن ابوالحديد روايات مربوط به استثناى در خانه ابوبكر از مجعولات فرقه بكريه است كه در برابر احاديث مربوط به على (عليه السلام ساخته شده است (شرح ابن ابوالحديد ، ج11 ، ص49خطبه 203) آنچه اين احتمال را تأييد مى كند اين است كه در احاديث معتبر اهل سنت از عمر بن خطاب و عبداللّه بن عمر نقل شده كه دستور پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به بسته شدن در خانه هاى اصحاب به مسجد وباز گذاشتن در خانه على (عليه السلام) را از افتخارات مخصوص او دانسته اند. اگر به ابوبكر نيز اجازه داده شده بود كه در خانه اش به سوى مسجد را باز بگذارد ، آنان اين مطلب را از امتيازهاى على (عليه السلام) و در رديف ازدواج با فاطمه زهرا (عليها السلام و سپردن پرچم اسلام در جنگ خيبر و فتح آن توسط او به شمار نمى آوردند.
بدون شك ، اجازه باز بودن در خانه على (عليه السلام به مسجد و مجاز بودن او كه همچون پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در هر حالتى از آن بگذرد ، اجازه اى كه به امر خداوند به او داده شد ، بيانگر منزلت معنوى ويژه اوست ، او در اين جهت با كسى جز پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) قابل مقايسه نيست.
در حقيقت اميرالمؤمنين (عليه السلام) همچون پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم از ويژگى عصمت و طهارت ويژه الهى برخوردار بوده است. چنان كه او در روز شورا خطاب به حاضران فرمود: آيا در ميان شما كسى غير از من هست كه كتاب الهى بر طهارت او گواهى داده و پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در خانه هاى مهاجران به مسجد را بست و در خانه مرا باز گذاشت و عباس و حمزه به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) گفتند: در خانه هاى ما را به سوى مسجد بستى و در خانه على را باز گذاشتى؟ و پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم در پاسخ آنان گفت: اين كار را من انجام ندادم ، بلكه خداوند انجام داده است؟ حاضران گفتند: خير. (المناقب ، ص315 ، حديث314) ، بر اين اساس ، تأمل در احاديث سدالأبواب مجال كمترين ترديدى را در برترى على (عليه السلام بر ديگر مسلمانان باقى نمى گذارد.
12. روايات ديگر
علاوه بر احاديث ياد شده ، احاديث بسيار ديگرى نيز در منابع روايى شيعه و اهل سنت روايت شده است كه مفاد آنها برترى اميرالمؤمنين (عليه السلام بر عموم افراد بشر يا امت اسلامى است.بديهى است پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم از مدلول اين روايات مستثنى است. در اين جا نمونه هايى از اين روايات را با برخى از مصادر آنها بازگو مى كنيم:
1. على خير البشر: على برترين فرد بشر است (كنزالعمال ، ج11 ، ص625 ، حديث 3984).
2. على خير من أتركه بعدى: على برترين كسى است كه پس از خود باقى مى گذارم (مجمع الزوائد ، ج9 ، ص113 ، الغدير ، ج3 ، ص38 ; المناقب ، ص 111 ، حديث 121).
3. على خير أُمّتى أعلمهم علما وأعظمهم حلماً: على بهترين امت من است ، از نظر علم داناترين ، و از نظر حلم بزرگ ترين آنهاست (كنزالعمال ، ج11 ، ص605 ، حديث32926 ; ص114 ، حديث36370 ، ص 135 ، حديث 36423).
4. على سيّد المسلمين: على بزرگ مسلمانان است (المستدرك ، ج3 ، ص148 ، حديث4668 ; الرياض النضرة ، ج3 ، ص118 ، حديث 1370 و 1371).
5. إنّه سيّد المؤمنين: على بزرگ مؤمنان است (المناقب خوارزمى ، ص 328 ، حديث 340).
6. على سيّد العرب: على بزرگ عرب است (المستدرك ، ج3 ، ص133ـ 134 ، حديث 4625 و 4626 ; الرياض النضرة ، ج3 ، ص118 ، حديث1369).
7. على منّى بمنزلتى من ربّى: منزلت على نزد من همانند منزلت من نزد خداوند است (المناقب ،ص297 ، حديث 292 ، الرياض النضرة ، ج3 ، ص102 ، حديث 1304 ، السيرة الحلبية ، ج13 ، ص362).
8. علىّ منّى مثل رأسى من بدنى: نسبت على به من مانند نسبت سر من به بدنم مى باشد (المناقب ، ص 144 ، حديث 167 و الصواعق المحرقة ، ص 157).
9. على خير البريّة وكان أصحاب النبى (صلى الله عليه وآله وسلم) إذا أقبل على (عليه السلام) قالوا: قد جاء خير البريّة: پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) على (عليه السلام) را برترين انسان معرفى كرده بود و هرگاه على (عليه السلام به سوى اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) مى آمد مى گفتند: برترين بشر آمد (المناقب ، ص111 ، حديث 119 و 120).
10. يا فاطمة! إنّ زوجك خير أُمّتى أقدمهم سلما وأكثرهم علماً وأفضلهم حلماً: اى فاطمه! همسر تو برترين امت من است ، پيش از ديگران اسلام آورد ، علم او بيش تر از آنان و حلم او برتر از آنهاست. (المناقب ، ص 106 ، حديث 111).
11. يا فاطمة! إنّ اللّه عزّوجلّ اطّلع إلى أهل الأرض فاختار رجلين: أحدهما أبوك والآخر بعلك ; اى فاطمه! خداوند به اهل زمين نظر افكند و دو مرد را از ميان آنان برگزيد ; يكى پدرت و ديگر همسرت. (المستدرك ، ج3 ، ص140 ، حديث4645 ; المناقب ، ص112 ، حديث122).
12. خير رجالكم على بن ابوطالب وخير نساءكم فاطمة بنت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) : بهترين مردان شما على بن ابى طالب ، و بهترين زنان شما فاطمه دختر محمد (صلى الله عليه وآله وسلم است (تاريخ بغداد ، ج4 ، ص392 ، حديث2280).
13. على منّى وأنا منه وهو ولىّ كلّ مؤمن بعدى: على از من و من از على هستم و او ولى هر مؤمنى پس از من است (مسند احمد ، ج6 ، ص489 ، حديث22503).
14. ما من نبىّ إلاّ وله نظير من أُمّته وعلىٌّ نظيرى: هيچ پيامبرى نيست مگر اين كه در امت او همانند دارد و على همانند من است (الرياض النضره ، ج3 ، ص103 ، حديث1309).
15. لحمك لحمى ودمك دمى والحقّ معك والإيمان مخالط لحمك ودمك كما خالط لحمى ودمى: گوشت تو گوشت من و خون تو خون من و حق با توست و ايمان آن گونه كه با گوشت و خون من آميخته است با گوشت و خون تو آميخته است (كفاية الطالب ، ص 265 باب 62 ، المناقب ، حديث 143 ، 163 و 170).
16. پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) درباره ذى الثديه فرمود: يقتله خير أمّتى من بعدى: بهترين فرد از امت من پس از من او را خواهد كشت (شرح نهج البلاغه ابن ابوالحديد ، ج2 ، ص211 ; المعيار والموازنة ، ص224) ذى الثديه فردى از خوارج بود كه يكى از دستانش كوتاه و به صورت تكه اى گوشت همانند پستان بود ، وى در جنگ نهروان به دست اميرالمؤمنين (عليه السلام) كشته شد. (همان ، ص217).
جلوه هاى افضليت
آنچه گذشت نمونه هايى از دلايل كلى افضليت اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود. اينك به بيان وجوه يا جلوه هاى افضليت وى مى پردازيم ; يعنى برترى در فضايل نفسانى يا بدنى مانند ايمان و اسلام ، علم و حكمت ، عفت و شجاعت ، فصاحت و بلاغت ، زهد و قناعت ، جهاد و عبادت و....
برترى در ايمان و اسلام
اميرالمؤمنين (عليه السلام) در ميان مردان نخستين كسى است كه به پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) ايمان آورد و آيين اسلام را پذيرفت. به عبارت ديگر ، او در كمترين فاصله ممكن پس از مبعوث شدن رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به پيامبرى ، از نبوت او آگاه شد ، و بى درنگ آن را پذيرفت. اين مطلب در روايات بسيارى وارد شده است. روايات سه دسته اند:
الف. رواياتى كه بيانگر گواهى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم بر اين مطلب است كه على (عليه السلام) نخستين فردى است كه به او ايمان آورد و با او نماز گزارد. در برخى از اين روايات آمده است: نخستين كسى كه در قيامت در كنار حوض بر من وارد خواهد شد كسى است كه قبل از ديگران به من ايمان آورد و او على بن ابى طالب است (المستدرك ، ج3 ، ص147 ، حديث4662 ; المناقب ، ج52 ، حديث15 ; السيرة النبوية ، ج1 ، ص91و السيرة الحلبية ، ج1 ، ص268). برخى ديگر از اين روايات خطاب به فاطمه زهرا (عليها السلام)<) است هنگامى كه او را به ازدواج على (عليه السلام) درآورد (مدرك آنها قبلاً بيان گرديد) ، در پاره اى از اين روايات پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از هفت خصلت مخصوص على (عليه السلام) نام برده است كه ايمان آوردن او به خدا نخستين آنهاست (حلية الأولياء ، ج1 ، ص66).
در روايت ديگرى ، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم در حالى كه دست على (عليه السلام) را گرفته بود فرمود:اين اولين كسى است كه به من ايمان آورد ، و اولين كسى است كه در قيامت با من مصافحه مى كند ، و صديق اكبر است (المعجم الكبير ، ج6 ، ص269 ، حديث 6184 ; كنزالعمال ، ج11 ، ص616 ، حديث 32990).
ب. رواياتى كه بيانگر اين است كه على (عليه السلام در موارد مختلف تقدم خود در ايمان آوردن به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم را به عنوان يكى از مناقب ويژه خويش يادآور شده است:أنا أوّل رجل أسلم مع رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم ابن ابوالحديد اين حديث را به سند صحيح از ابوداود نقل كرده است (شرح نهج البلاغه ، ج13 ، ص228 ، خطبه 238) ، أنا أوّل من أسلم مع النبى (صلى الله عليه وآله وسلم) (تاريخ بغداد ، ج4 ، ص233) ، أنا أوّل من صلّى مع رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) (مجمع الزوائد ، ج9 ، ص103 ; بعث رسول اللّه يوم الاثنين وأسلمت يوم الثلاثاء (الصواعق المحرقة ، ص120 ; تاريخ الخلفاء سيوطى ، ص 156) و روايات بسيار ديگر (الغدير ، ج3 ، ص312ـ 316 ; ينابيع المودة ، ص71ـ 74 و غاية المرام ، ج5 ، ص151ـ 180).
ج. رواياتى كه بيانگر گواهى صحابه و تابعين بر مطلب مزبور است برخى از آنان عبارتند از: انس بن مالك ; بريدة أسلمى ، زيد بن ارقم ، عبداللّه بن عباس ، سلمان فارسى ، ابورافع ، ابوذر غفارى ، خبّاب بن الأرت ، مقداد بن عمرو ، جابر بن عبداللّه انصارى ، ابوسعيد خدرى ، حذيفة بن يمان ، عمر بن الخطاب ، عبداللّه بن مسعود ، ابوايوب انصارى ، خزيمة بن ثابت ، عمرو بن الحمق ، عبداللّه بن خبّاب بن الأرّت ، محمد بن ابوبكر ، مالك اشتر نخعى ، عدى بن حاتم وديگران (الغدير ، ج3 ، ص317ـ 334) ، مأمون عباسى در مجلسى كه چهل نفر از برترين دانشمندان اهل سنت آن زمان حضور داشتند به تقدم اسلام على (عليه السلام) بر ديگران به عنوان يكى از دلايل برترى او بر آنان استدلال كرد و آنان اين سخن او را در اميرالمؤمنين (عليه السلام) نخستين كسى بود كه به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم ايمان آورد رد نكردند. (العقد الفريد ، ج5 ، ص58).
برخى تقدم اسلام على (عليه السلام) بر ديگران را مورد اجماع دانسته اند. ابن حجر گفته است:ابن عباس ، انس ، زيد بن ارقم ، سلمان فارسى و گروهى از صحابه گفته اند: على نخستين فردى است كه اسلام آورد و برخى اجماع صحابه را در اين باره نقل كرده اند (الصواعق المحرقة ، صباب نهم ، فصل اوّل ، ص 151). محمد بن طلحه شافعى گفته است:بدون شك اولين فردى از مردان كه به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ايمان آورد و با او نماز خواند ، على (عليه السلام بود (مطالب السؤول ، ص68). ابن صباغ مالكى اين نظريه را مشهورترين و پرطرفدارترين دانسته است (الفصول المهمّة ، ص32). ابن ابوالحديد پس از نقل رواياتى كه ابن عبدالبر در كتاب استيعاب درباره اين كه على (عليه السلام) نخستين فردى بود كه به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم ايمان آورد روايت كرده ، گفته است: اين روايات در اين مسئله نزديك به اجماع اند. (شرح نهج البلاغه ، ج4 ، ص 93) وى ، آن گاه به نقل ديدگاه معتزله در اين خصوص پرداخته و گفته است:مشايخ متكلمان ما در اين كه على بن ابوطالب (عليه السلام) نخستين فردى است كه به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم ايمان آورد اختلافى ندارند ، جز برخى از نخستين متكلمان معتزلى بصره كه گويا در اين باره مخالفت كرده اند ولى آنچه اينك مورد قبول آنهاست ، اعتقاد به تقدم اسلام على بر ديگران است.
وى ، در ادامه ديدگاه كسانى كه ابوبكر را نخستين مسلمان دانسته اند يادآور شده و آن را نظريه اى شاذّ و غير قابل اعتنا شمرده است (همان ، ص97). به نقل ابن حجر ، ابن كثير نيز عقيده كسانى كه ابوبكر را نخستين مسلمان دانسته اند رد كرده و گفته است: ظاهر اين است كه اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) يعنى خديجه ، ام ايمن ، على و زيد قبل از ديگران به او ايمان آوردند و مؤيد اين ديدگاه نقل صحيح از سعد بن ابووقاص است كه گفته است: قبل از ابوبكر بيش از پنج نفر اسلام آوردند. (الصواعق المحرقة ، ص94 ، باب سوم ، فصل دوم). به اعتقاد ابوجعفر اسكافى تقدم اسلام على (عليه السلام) بر ابوبكر مورد اجماع است ، آنچه مورد اختلاف واقع شده اين است كه اسلام او در حال بلوغ بوده يا در طفوليت (المعيار والموازنة ، ص66).
برخى گفته اند هر دو نظريه درباره تقدم ايمان على (عليه السلام و ابوبكر پذيرفته است ، و مقصود اين است كه ابوبكر نخستين مرد بزرگ سال است كه به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ايمان آورد ، و على (عليه السلام) نخستين فرد از كسانى است كه قبل از سن بلوغ به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ايمان آورد. چنان كه خديجه اولين زنى است كه به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ايمان آورد (الصواعق المحرقة ، ص94). ولى اين نظريه از جهاتى مخدوش است ، زيرا اولاً: ابوبكر اولين مرد بزرگ سالى نيست كه اسلام آورد بلكه قبل از او بيش از پنج نفر و به نقلى بيش از پنجاه نفر ايمان آورده بودند (تاريخ طبرى ، ج2 ، ص215) و ثانياً: در ميان افرادى كه سن آنها كمتر از سن بلوغ متعارف (پانزده سالگى) بود كسى جز على (عليه السلام) ايمان نياورد تا گفته شود على (عليه السلام نخستين مؤمن از ميان آنها بود. ثالثاً: در روايات مربوط به ازدواج فاطمه زهرا (عليها السلام با على (عليه السلام كه پيش تر بيان گرديد ، از وى به عنوان برترين فرد امت اسلامى كه شايستگى ازدواج با فاطمه زهرا (عليها السلام)<) را دارد ياد شده است. به ويژه آن كه قبل از او ابوبكر و عمر ازدواج با او را به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) پيشنهاد داده بودند. مفاد اين روايات ورواياتى كه بيانگر آن است كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) به پيشى گرفتن خود در اسلام و ايمان بر ديگران افتخار مى كرد. اين است كه على (عليه السلام) قبل از همه اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم به او ايمان آورده است.
شايان ذكر است كه آنچه در اين جا مطرح است ايمان على (عليه السلام به نبوت پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) از زمانى است كه خداوند او را به پيامبرى برگزيد ، اما ايمان او به توحيد و يكتاپرستى به قبل از آن باز مى گردد ، زيرا او از كودكى تحت تكفل پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) قرار داشت و آيين يكتاپرستى را از او آموخت ، بر اين اساس هرگز بت نپرستيد و به خداوند شرك نورزيد و به كارهاى نارواى عصر جاهليت آلوده نشد. اين مطلبى است كه خود آن حضرت به آن تصريح كرده است (نهج البلاغه ، خطبه 192). مقريزى نيز در الإمتاع ص16 اين مطلب را بازگو كرده است (الغدير ، ج3 ، ص338).
فرقه بكريه (پيروان بكر بن اخت عبدالواحد كه به منصوص بودن خلافت ابوبكر اعتقاد داشته اند) سابق بودن اسلام على (عليه السلام) را بر اسلام ابوبكر پذيرفته اند ، ولى گفته اند اسلام على (عليه السلام) در زمان كودكى و اسلام ابوبكر در بزرگ سالى بوده و به اين جهت اسلام ابوبكر بر اسلام على (عليه السلام) برتر است (المسترشد ، ص479 ; المعيار والموازنة ، ص66) درباره سن على (عليه السلام) در زمان بعثت پيامبر اقوال مختلفى نقل شده است: از هفت سال ، تا شانزده سال (شرح ابن ابوالحديد ، ج2 ، ص93ـ 94).
ولى قول صحيح اين است كه وى در آن زمان دوازده يا سيزده سال داشت ، زيرا او شصت و پنج يا شصت و شش سال عمر كرد ، بيست و سه سال آن دوران رسالت وسى سال پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بود كه مجموع آن پنجاه و سه سال است. (اللوامع الإلهية ، ص388 و كشف المراد ، ص529). در هر حال او در آن زمان به سن بلوغ متعارف در مردان (پانزده سالگى) نرسيده بود. ولى شواهد و قراين تاريخى و روايى بيانگر آن است كه على (عليه السلام) فردى معمولى نبوده و نبايد بلوغ عقلى او را با افراد معمولى مقايسه كرد. وى كه از هوش و استعداد ويژه اى برخوردار بود از زمان كودكى توسط معلم و مربى حكيم و برجسته اى چون پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم رموز حكمت و خردمندى را آموخت و بدان پايه از عقلانيت رسيد كه از طرف پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) مأموريت يافت تا براى عمل به دستور خداوند (وَأَنْذِرْ عَشيرتَكَ الاقْربين) (شعراء:214) بزرگان قريش را فرا خواند و آن گاه كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم نبوت خويش را به آنان ابلاغ كرد او تنها فردى بود كه آن را پذيرفت و مدال پر افتخار اخوت ، وصايت و خلافت نبوى را از رسول گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم دريافت نمود (تاريخ طبرى ، ج2 ، ص217 ; المراجعات ، مراجعه20 ; الغدير ، ج2 ، ص393ـ 404).
بدون شك اگر ايمان على (عليه السلام) در آن زمان فاقد اعتبار عقلى و شرعى بود ، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) آن را با چنان تعبير فاخرى نمى پذيرفت تصديق و تأييد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بيانگر آن است كه على (عليه السلام) در آن زمان در زمره مكلفان به ايمان بوده و ايمان او از چنان اعتبار و اهميتى داشت كه شرط اخوت ويژه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و خلافت و جانشينى او را داشته است. هرگاه ايمان اميرالمؤمنين (عليه السلام در آن زمان فاقد اعتبار عقلانى و شرعى بود ، وى در طول زندگى خود از آن به عنوان يكى از افتخارات خويش ياد نمى كرد ، و صحابه پيامبر نيز بر درستى آن گواهى نمى دادند. و اگر ايمان او در حد ايمان بالغان نبود پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم خطاب به دختر گرامى اش آن را به عنوان يكى از افتخارات همسر او به شمار نمى آورد. آرى ، شخصيت على (عليه السلام) در اين باره با پيامبرانى چون حضرت يحيى قابل مقايسه است كه به نص قرآن كريم در كودكى به مقام پيامبرى نايل آمد: (وَآتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً) (مريم:12). (المعيار والموازنة ، ص66ـ72 ; المسترشد ، ص480ـ 483 و شرح نهج البلاغه ، ج13 ، ص189ـ 191 ، شرح خطبه 238).

برترى علمى
اميرالمؤمنين (عليه السلام) داناترين اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم به علوم دين بود. دلايل اين مطلب بسيار است كه برخى را باز مى گوييم:
دليل اوّل: على از ذكاوت و استعداد بالايى برخوردار بود و از كودكى تحت تعليم و تربيت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) قرار داشت ، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم نيز نسبت به تعليم و تربيت او اهتمام بسيار داشت. بديهى است هرگاه فردى از استعداد و هوش بالايى برخوردار باشد و استاد كامل و ماهرى داشته باشد كه به تعليم او اهتمام بسيار دارد ، و خود نيز در تحصيل دانش بكوشد و در تمام اوقات با استاد خود همراه باشد ، از نظر علم و دانش سرآمد ديگران خواهد بود. با اين روش لمّى ثابت مى شود كه على (عليه السلام) داناترين اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بوده است (مطالب السؤول ، ص110 ; ارشاد الطالبين ، ص356ـ 357).
دليل دوم: پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) او را در قضاوت سرآمد ديگران شمرده است: أقضاكم على و أقضى أُمّتى على بن ابوطالب (عليه السلام) (المناقب ، ص 81 ، حديث 66)و قضاوت مستلزم ديگر علوم شرعى است. بنابراين على (عليه السلام) در همه علوم شرعى بر ديگر افراد امت برترى دارد (مطالب السؤول ، ص99 ; ارشاد الطالبيين ، ص358)
دليل سوم: پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) درباره او فرموده است: أنا مدينة العلم وعلىّ بابها و نيز فرموده است:أنا دار الحكمة وعلىٌّ بابها دو حديث مزبور مشهور و بلكه متواترند و بزرگان حديث اهل سنت نيز بر درستى آنها گواهى داده اند. مضمون آن دو به تعابير ديگرى نيز نقل شده است (الغدير ، ج6 ، ص87ـ117 ; نفحات الأزهار ، ج10) از آن جا كه انواع علم گسترده تر از حكمت است ، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) علم را به شهر و حكمت را به خانه تشبيه كرده است ودر هر دو صورت على (عليه السلام) درب شهر علم پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم و درب خانه حكمت او است. ويژگى درب شهر يا خانه ، علاوه بر اين كه راه وارد شدن به آن است ، حافظ آن نيز مى باشد. و معناى حديث اين است كه با وجود على (عليه السلام علم و حكمت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) كاملاً حفظ مى شود و هر كس بخواهد از آن بهره مند گردد بايد از طريق او وارد شود.
دليل چهارم: اميرالمؤمنين (عليه السلام) در مواردى برترى علمى خود را يادآور شده است. مانند:ازمن از طرق آسمانها بپرسيد ، زيرا من به آنها از طرق زمين آگاه ترم (مطالب السؤول ، ص111) و سوگند به خدا هيچ آيه اى از قرآن نيست مگر اين كه مى دانم كجا ، كى ، و درباره چه چيز نازل شده است. (المناقب ، روايات81 ، 82 ، 92) و قبل از آن كه مرا از دست بدهيد ، از من بپرسيد ، زيرا در سينه من علم فراوانى وجود دارد كه از پيامبر آموخته ام ، و اگر بساط داورى گسترده شود ، در ميان اهل تورات ، با تورات آنان ، و در ميان پيروان انجيل ، با انجيل آنها به گونه اى داورى خواهم كرد كه آنان داورى ام را تصديق كنند (المناقب ، ص91 ، حديث 85 و احقاق الحق ، ج7 ، ص579ـ 581) ، و اگر پرده برداشته شود ، بر يقينم افزوده نخواهد شد:لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً (احقاق الحق ، ج7 ، ص605ـ 607
دليل پنجم:صحابه در معارف و احكام دينى به على (عليه السلام رجوع مى كردند ، آنان به علم ودانش او نياز داشتند ولى وى به دانش آنان نياز نداشت. مشهور است كه عمر در موارد بسيارى احكام نادرستى صادر كرد و على (عليه السلام احكام درست را بيان نمود و عمر بارها گفته است:لولا على لهلك عمر واللّهم لا تبقنى لمعضلة ليس لها ابن ابوطالب (الغدير ، ج6 ، ص462).
دليل ششم: رشته هاى مختلف علوم اسلامى اعم از معقول و منقول از علم و دانش اميرالمؤمنين (عليه السلام) سرچشمه گرفته است. با تأمل در علم كلام و الهيات ، فقه و اصول فقه ، تفسير ، عرفان وعلوم ادبى روشن مى شود كه همه اين علوم پس از قرآن و سنت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از درياى بيكران دانش على (عليه السلام نشأت يافته اند. (شرح نهج البلاغه ، ابن ابوالحديد ، ج1 ، ص16ـ18 ; اربعين رازى ، ص465ـ 476 ; الطرائف ، ص517ـ 518 ; مطالب السؤول ، ص111ـ 124).
دليل هفتم: گزارش هاى بسيارى است كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) از حوادث آينده داده و همگى مطابق گزارش امام (عليه السلام) تحقق يافته اند (ارشاد الطالبين ، ص371ـ 373).
افضليت على (عليه السلام) بر ديگر صحابه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم به موارد ياد شده اختصاص ندارد ، او در ديگر فضايل انسانى و ارزش هاى دينى نيز بر ديگران برترى داشت. اين برترى هم با روش لمّى قابل اثبات است و هم با روش انّى ، روش انّى با رجوع به كتاب هاى حديث و تاريخ و فضايل و مناقب به دست مى آيد. گزارش هاى تاريخى و تحليل هاى محققان اسلامى از عبادت ، سخاوت ، شجاعت ، زهد ، حلم و ديگر خصلت هاى عالى انسانى و دينى گوياترين دليل افضليت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در اين عرصه هاست. كافى است در اين باره به كتاب هايى چون المعيار والموازنة ابوجعفر اسكافى ، مقدمه شرح نهج البلاغه ابن ابوالحديد معتزلى و مطالب السؤول ، محمد بن طلحه شافعى ، الفصول المهمة ابن صبّاغ مالكى ، ينابيع المودّة شيخ سليمان قندوزى حنفى و نظاير آنها رجوع شود. اما روش لمّى بدين گونه است كه سرچشمه همه فضايل انسانى وارزش هاى دينى ايمان و يقين به خداوند و سراى آخرت است. قرآن كريم هرگاه از انسان هاى صالح ، پرهيزگار ، نيكوكار ياد مى كند و يا صفات و ارزش هاى معنوى چون پرهيزگارى ، نيكوكارى و مانند آن را نام مى برد ، امان و يقين به خداوند و سراى آخرت را به عنوان شالوده و سرچشمه آنها مطرح مى كند ، بر اين اساس ، هر كس از ايمان و ايقان برترى برخوردار باشد ، در فضايل انسانى و ارزش هاى دينى نيز بر ديگران برتر خواهد بود. چنان كه در مباحث گذشته بيان گرديد ، اميرالمؤمنين (عليه السلام) در ايمان و ايقان پس از پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم سرآمد ديگران بود. ايمان و يقين او چنان بود كه فرمود: لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً. بر اين اساس او در تمام فضايل و ارزش هاى انسانى و دينى بر ديگران برترى داشت. تفصيل آن را چنان كه اشاره شد بايد در كتاب هاى تاريخ و حديث و مناقب جست و جو كرد.

منابع
(1) ابكار الافكار ، آمدى ، سيف الدين ، دارالكتب العلميه ، بيروت ، 1424ق ؛
(2) احقاق الحق ، التسترى، سيّد نورالله، المكتبة الاسلاميه ؛
(3) ارشاد الطالبين ، الفاضل المقداد ، جمال الدين مقداد بن عبدالله ، مكتبة المرعشى ، قم ، 1405ق ؛
(4) اقرب الموارد ، الشرتونى ، سعيد الخورى ، مكتبة المرعشى ، قم ، 1403ق ؛
(5) الاختصاص ، مفيد ، محمد بن نعمان ، المؤتمر العالمى لألفية الشيخ المفيد ، قم ، 1413هـ ؛
(6) الاربعين فى اصول الدين ، رازى، فخرالدين، 606هـ، حيدرآباد، 1353 ؛
(7) بحارالانوار ، مجلسى ، محمدباقر ، المكتبة الاسلاميه ، تهران ، 1396ق ؛
(8) البرهان فى تفسير القرآن ، دارالكتب العلميه ، قم ، 1393ق ؛
(9) تاريخ الخلفاء ، سيوطى ، جلال الدين ، مطبعة السعادة ، مصر ، 1371ش ؛
(10) تاريخ بغداد ، خطيب بغدادى، ابوبكر احمد بن على، بيروت، دارالكتب العلميه، 1417ق ؛
(11) تاريخ طبرى ، الطبرى ، محمد بن جرير ، مكتبة خيّاط ، بيروت ؛
(12) التبيان فى تفسير القرآن ، طوسى ، محمد بن حسن ، مكتب الاعلام الاسلامى ، قم ، 1409ق ؛
(13) تذكرة الحفاظ ، ذهبى، شمس الدين نشر المعارف العثمانيه، هند، 1390م ؛
(14) تفسير ابن كثير ، ابن كثير دمشقى ، اسماعيل ، دارالاندلس ، بيروت ، 1416ق ؛
(15) التفسير الكبير ، رازى ، فخرالدين ، داراحياء التراث العربى ، بيروت ؛
(16) حلية الاولياء ، اصفهانى، ابونعيم، دارالكتب العربى، بيروت، 1387 ؛
(17) خصائص اميرالمؤمنين ، نسايى ، احمد بن شعيب ، تحقيق: سيد جعفر حسين ، دارالثقلين ، قم ، 1419هـ ؛
(18) الدر المنثور ، سيوطى ، جلال الدين ، دار احياءالتراث العربى ، بيروت ، 1421ق ؛
(19) دلائل الصدق ، المظفر ، محمدحسين ، مكتبة الذجاج ، تهران ؛
(20) روح المعانى ، آلوسى ، محمود ، دارالفكر ، بيروت ؛
(21) الرياض النضرة ، طبرى ، محب الدين ، دارالمعرفة ، بيروت ، 1418ق ؛
(22) سنن ترمذى ، ترمذى ، محمد بن عيسى ، تحقيق: محمود محمد محمود ، دارالكتب العلميه ، بيروت ، 1421ق ؛
(23) سير اعلام النبلاء ، ذهبى، شمس الدين، 748هـ، مؤسسه الرسالة، بيروت، 1406ق ؛
(24) سيره حلبى ، حلبى، برهان الدين، دارالمعرفة، بيروت ؛
(25) السيرة النبوية ، ابن هشام ، عبدالملك ، تحقيق مصطفى السقا ، دارالمعرفة ، بيروت ؛
(26) شرح المقاصد ، تفتازانى ، سعدالدين ، منشورات الشريف الرضى ، قم ، 1409ق ؛
(27) شرح المواقف ، جرجانى ، ميرسيد شريف ، منشورات الشريف الرضى ، قم ، 1412ق ؛
(28) شرح نهج البلاغه ، ابن ابوالحديد ، عبدالحميد بن هبة الله ، دارالسيانة للعلوم ، بيروت ، 1421هـ ؛
(29) شواهد التنزيل ، حاكم حسكانى ، عبيدالله بن عبدالله ، تحقيق محمد باقر محمودى ، مؤسسة الأعلمى ، بيروت ، 1393هـ ؛
(30) صحيح مسلم ، نيشابورى ، مسلم بن حجّاج ، تحقيق محمد فؤاد عبدالباقى ، داراحياء التراث العربى ، بيروت ؛
(31) الصواعق المحرقة ، هيثمى مكى ، ابن حجر ، المكتبة العصريه ، بيروت ، 1425ق ؛
(32) طرائف ، سيد بن طاووس، خيام، قم، 1371 ؛
(33) غاية المرام فى علم الكلام ، آمدى ، سيف الدين ، المجلس الأعلى للشؤون الاسلاميه ، القاهره ، 1391ق ؛
(34) الغدير ، امينى ، عبدالحسين ، مركز الغدير للدراسات الاسلاميه ، قم ، 1421هـ ؛
(35) فتح البارى ، عسقلانى، ابن حجر، احمد بن على، دارالمعرفة، بيروت، بى تا ؛
(36) الفصول المختارة ، مفيد ، محمد بن نعمان ، المؤتمر العالمى لشيخ المفيد ، قم ، 1413ق ؛
(37) الفصول المهمة فى اصول الأئمه ، الحر العاملى، محمد بن حسن، مكتب بصيرتى، قم ؛
(38) فضائل اهل البيت ، احمد بن حنبل ، تحقيق محمد كاظم المحمدى ، المجمع العالمى للتقريب بين المذاهب الاسلاميه ، تهران ، 1425هـ ؛
(39) الكشاف ، الزمخشرى ، محمود بن عمر ، نشر الأدب الحوزة ؛
(40) كشف المراد ، حلّى ، حسن بن يوسف ، مؤسسة النشر الاسلامى ، قم ، 1419ق ؛
(41) كنزالعمّال ، متقى هندى ، مؤسسة الرسالة ، بيروت ، 1405ق ؛
(42) گوهر مراد ، اللاهيجى ، عبدالرزاق ، وزارة الثقافة والارشادالاسلامى ، تهران ، 1372ش ؛
(43) لسان العرب ، ابن منظور ، محمد بن مكرم ، دارصادر ، بيروت ، 2000م ؛
(44) اللوامع الالهيه ، الفاضل المقداد ، جمال الدين مقداد بن عبدالله ، مكتبة المرعشى ، قم ، 1405ق ؛
(45) مجمع البيان ، طبرسى ، فضل بن حسن ، داراحياء التراث العربى ، بيروت ، 1379ش ؛
(46) مجمع الزوائد ، هيثمى، نورالدين على بن ابوبكر، 807هـ، دارالكتب العربى، بيروت، بى تا ؛
(47) مختصر التحفة الاثنى العشريه ، شكرى آلوسى ، سيد محمود ، تحقيق و تعليق محب الدين الخطيب ، دارالفكر ، الرياض ، 1404هـ ؛
(48) المراجعات ، شرف الدين ، السيد عبدالحسين ، دارالصادق ، بيروت ؛
(49) المستدرك على الصحيحين ، حاكم نيشابورى، محمد بن عبدالبر، دارالكتب العلميه، بيروت، 1978م ؛
(50) المسترشد فى امامة أميرالمؤمنين (عليه السلام) ، طبرى ، امامى ، محمد بن جرير ، تحقيق: احمد المحمودى ، مؤسسة الثقافة الاسلاميه ، تهران ، 1415هـ ؛
(51) المسند ، احمد بن حنبل ، دارالحديث ، قاهره ، 1416ق ؛
(52) مطالب السؤول ، شافعى ، محمد بن طلحه ، مؤسسة البلاغ ، بيروت ، 1419هـ ؛
(53) المعجم الكبير ، طبرانى، سليمان ابن احمد، داراحياء التراث العربى، بيروت، 1406ق ؛
(54) المعيار والموازنه ، اسكافى ، ابوجعفر محمد بن عبدالله ،تحقيق محمد باقر المحمودى ، 1402هـ ؛
(55) المغنى فى ابواب التوحيد والعدل ، همدانى ، عبدالجبار ، تحقيق دكتور محمود محمد قاسم ، دارالكتب ، بيروت ، 1382ش ؛
(56) المناقب ، ابن شهرآشوب، مؤسسه انتشارات علامه، قم، 1379ش ؛
(57) المناقب ، ابن المغازلى ، على بن محمد ، دارالكتب العلميه ، بيروت ، بى تا ؛
(58) منهاج السنّة النبوية ، ابن تيميه، نشر دار الكتب، لبنان، 1420ق ؛
(59) الميزان ، طباطبايى ، محمدحسين ، مؤسسة الأعلمى ، بيروت ، 1393ق ؛
(60) ميزان الاعتدال ، ذهبى، على محمد بجاوى، دارالمعرفة، بيروت، 1382هـ. ق ؛
(61) نفحات الازهار فى خلاصة عبقات الانوار ، ميلانى ، سيد على ، مركز تحقيق و ترجمه و نشر آراء ، قم ، 1423هـ ؛
(62) نورالابصار ، شبلنجى ، شيخ مؤمن ، منشورات الشريف الرضى ، قم ؛
(63) نهج الحق و كشف الصدق ، حلّى ، حسن بن يوسف ، دارالهجره ، قم ، 1414ق ؛
(64) ينابيع المودة ، قندوزى حنفى ، شيخ سليمان ، مؤسسة الاعلمى ، بيروت ، 1418ق.؛
على ربّانى گلپايگانى
اسم الکتاب : دانشنامه کلام اسلامی المؤلف : جمعی از محققین    الجزء : 1  صفحة : 58
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست