نافعبن ازرق ، نافعبن ازرق، رهبر و بنیانگذار فرقۀ خارجی ازارقه. ابوراشد نافعبن الاروقبن قیسبن نهار از نسل بنی¬حنیفه و از قبیلۀ بکربن وائل بود (ابن ابیالحدید، ج1، ص381؛ المبرد، ج3، ص103). به روایت ابومخنف، وی از خاندان حنظله و از قبیلۀ تمیم بود(طبرسی، ج4، ص438). بنابر گزارشی دیگر، نافع فرزند آهنگری رومی بود که در طائف ساکن بود و نافع از موالی بنیحنیفه بود (بلاذری، 1866، ص56؛ محمدرضا حسن، ص66ـ67). ملطی به جای نافع از عبداللهبن ازرق یاد کرده است (ص51).
ظاهراً نافعبن ازرق در علوم دینی، به ویژه تفسیر قرآن، تبحر داشته، زیرا در این باره با عبداللهبن عباس مباحثاتی کرده است (رجوع کنید به المبرد، ج3، ص957ـ966). هنگام ولایت عبیداللهبن زیاد درعراق، نافعبن ازرق از شخصیتهای برجسته و فعال خوارج شمرده میشد. رهبران خوارج در بصره در جوار محلۀ بنیحنیفه گرد می آمدند و دربارۀ مسائل دینی، قرآن و ظلم و جور بنیامیه بحث میکردند. عبیداللهبن زیاد بسیاری از خوارج بصره را به زندان انداخت (رجوع کنید به بلاذری، 1998، ج4، ص203). برای گریز از فشارهای ابنزیاد، به ویژه پس از کشتار مرداسبن ادیه در سال 61، بزرگان خوارج بصره تصمیم گرفتند به قیام ابنزبیر در مکه بپیوندند. نافعبن ازرق و دیگر خوارج همراه وی در ماجرای حره به ابنزبیر یاری رساندند، ولی پس از جنگ، خوارج بر سر اصول اعتقادی خویش با ابنزبیر اختلاف یافتند و از وی جدا شدند. جمعی از آنان به یمامه رفتند و گروه دیگر به بصره بازگشتند، که نافعبن ازرق، عبداللهبن صفار، عبداللهبن اباض، حنظلمهبن بیهسی و پسران ماخور جزو ایشان بودند (رجوع کنید به طبری، ج4، ص436ـ439، ابناثیر، ج4، ص156ـ168). نافع و همراهانش به محض رسیدن به بصره، به دستور ابنزیاد دستگیر و زندانی شدند (بلاذری، 1998، ج4، ص383؛ ابنحبیب، ص171). پس از مرگ یزید، اگرچه مردم بصره با این زیاد بیعت کردند، ولی از قدرت وی بسیار کاسته شد و در پی اصرار مردم، مجبور شد بسیاری از خوارج، از جمله نافع، را از زندان آزاد کند (مبرد، ج3، 1021ـ1022؛ بلاذری،1998، ج4، ص459 به بعد).
نافع پس از رهایی از زندان در محلۀ مربد، از محلات شهر بصره، مستقر شد و گروهی از خوارج گرد وی آمدند (بلاذری، 1998، ج4، ص446). در این حین، بین قبایل اصلی ساکن بصره، یعنی ازد و ربیعه و مضر، جنگی شدید درگرفت، به طوری که ابنزیاد از آنجا گریخت و شهر بدون حاکم گشت. این جنگ با قتل مسعودبن عمر عتکی، رئیس قبیلۀ ازد، در شوال سال 62 به اوج خود رسید (رجوع کنید به بلاذری، 1998، ج4، ص448؛ ابناثیر، ج4، ص194). بیشتر خوارج، به ویژه کسانی که اطراف نافع بودند، ازجنگهای قبیلهای بصره دوری گزیدند و با استفاده از فرصت به وجود آمده، به سامان دادن نیروهای خویش پرداختند (رجوع کنید به طبری، ج4، ص408؛ المبرد، ج3، 1039ـ1040). سرانجام، قبایل بصره با یکدیگر سازش کردند و پس از انتخاب عبداللهبن حارث هاشمی(معروف به ببه) به فرمانروایی خویش، به مقابله با خوارج پرداختند. نافع و یارانش، که در این زمان حدود سیصد تن میشدند، ماندن در بصره را جایز ندانستند و به سوی اهواز عزیمت کردند (طبری، ج4، ص339، ابناثیر، ج4، ص167).
همزمان با مهاجرت نافع و پیروانش به اهواز، وی عقاید جدیدی مطرح کرد و بنا بر روایات منابع ملل و نحلل، نخستین اختلافِ میان خوارج را به وجود آورد (رجوع کنید به اشعری، ص86). نافع عقاید افراطی داشته و گفته شده که تحت تأثیر یکی از موالی، به نام ابووازع راسبی، این اندیشه را ابراز کرده است (مبرد، ج3، ص1022). نافع مخالفان خوارج را کافر و مستحق مرگ میدانست و حتی قتل کودکان و زنان آنان را مباح میشمرد و بر آن بود که جایگاه اطفالِ مشرکان، یعنی مخالفان خوارج، نیز در دوزخ خواهد بود (شهرستانی، ج1، ص121ـ122؛ بغدادی، ص84). وی خوارج غیرفعال (قعده) را، که با مشرکان نمی جنگیدند و هجرت نمیکردند، تکفیر میکرد. نافع منطقهای را که خود و هوادارانش در آن ساکن بودند «دارالهجرت» و مناطق محل سکونت مخالفان را «دارالکفر» می خواند و ساکنان آن را کافر میدانست، مگر اینکه از آنجا خارج شوند (برای آگاهی بیشتر دربارۀ عقاید نافعبن ازرق رجوع کنید به مبرد، ج3، ص1033ـ1035، اشعری، ص86 ـ91؛ بغدادی، 84 ـ 87؛ ابنحزم، ج4، ص189؛ ابن ابیالحدید، ج1، ص381).
نافعبن ازرق پس از نظریهپردازی جدیدش در اهواز، ازخوارج بصره خواست تا به وی بپیوندند. خوارج بصره، پس از اطلاع از آرای نافع، واکنشهای متفاوتی به وی اتخاذ کردند که به ظهور انشعابات جدید در جنبش خوارج و پیدایش فرقههای اباضیه و بیهینه انجامید. عبداللهبن اباض و عبداللهبن صفار، از بزرگان خوارج، عقاید معتدلتر ولی متفاوتی نسبت به آرای نافع داشتند و در بصره ماندند. اختلاف این دو باعث شد خوارج هرچه بیشتر به ابنازرق بپیوندند و بنابراین بسیاری از آنان به اهواز مهاجرت کردند (رجوع کنید به مبرد، ج3، ص1039؛ طبری، ج4، ص438ـ440؛ ابناثیر، ج4، ص167). اما عقاید سختگیرانه و افراطی نافع برخی از همراهانش را از وی دور کرد. نجدةبن عامر از یاران نافع بود که با بدعتهای وی مخالفت کرد و به یمامه رفت و فرقهای دیگر بنیان نهاد و خوارج آنجا با وی بیعت کردند (رجوع کنید به مبرد، ج3، ص1030؛ اشعری، ص89 ـ 91؛ ابنعبدربه، ج1، ص352).
بعد از اینکه نافع در اهواز مستقر شد و عدهای از خوارج بصره به وی پیوستند، قدرت پیروان نافع بالا گرفت. نافع برمناطق اهواز و پیرامون آن مسلط گشت و عمال حکومتی را از آنجا بیرون راند و خوارج این مناطق را به نفع خویش مصادره کرد (مبرد، ج3، ص1041؛ خلیفةبن خیاط، 253ـ256). در سال 65، نافع تمام سواد را گرفت و به سوی بصره پیش رفت (یعقوبی، ج2، ص265؛ طبری، ج4، ص440). مردم بصره خصوصاً رؤسای قبایل و اشراف که منابع ثروت خویش، یعنی خراج و مالیاتهای سواد و اهواز، را از دست رفته میدیدند، اختلاف خویش را کنار گذاشتند و برضد خوارج و نافع متحد شدند. عبداللهبن حارث هاشمی، حاکم منتخب مردم بصره، مسلمبن عبیس را به فرماندهی جنگ با ازارقه گمارد. وی خوارج را تا نزدیکی اهواز به عقب راند و در ناحیۀ دولاب (رجوع کنید به یاقوت، ج2، ذیل واژه) با خوارج نبرد شدیدی در گرفت. مسلمبن عبیس و نافعبن ازرق کشته شدند، ولی نبرد بین بصریان و خوارج چند روز دیگر ادامه یافت. فرماندهان بعدی، یعنی حجاجبن باب حمیری سردار بصریان و عبداللهبن ماحوز، نیز کشته شدند (رجوع کنید به مبرد، ج3، ص1042ـ1044؛ یعقوبی، ج2، ص272؛ طبری، ج4، ص476ـ477؛ ابوحنیفه دینوری، ص284؛ مسعودی، ج3، ص302). پیروان نافعبن ازرق، که به ازارقه مشهور شدند، بهرغم غلبۀ نسبی در جنگ دولاب، متحمل ضربات سختی گشتند. با وجود این، قدرت و اهمیت آنان تا حدود پانزده سال بعد در نواحی عراق و جنوب ایران تداوم یافت (رجوع کنید به مبرد، ج3، ص1044ـ1051؛ طبری، ج4، ص478 به بعد).
منابع : (1) ابن ابیالعدید، شرح نهجالبلاغه، چاپ قاهره [بیتا.]؛ (2) ابناثیر، الکامل فیالتاریخ، بیروت 1385ـ1965؛ (3) ابنحبیب، اسماءالمغالتین،چاپ کسروی حسن، بیروت 1380؛ (4) ابنحزم اندلسی، الفصل، چاپ بغداد [بیتا.]؛ (5) ابنقتیبه الدینوری، المعارف، چاپ ثروت عکاشه، قاهره [بیتا.]؛ (6) ابنعبدربه، العقد الفرید، چاپ مصطفی محمد، قاهره 1353/1935، اشعری، مقالات الاسلامیین، چاپ هلموتریتر، بیروت 1400/1980؛ (7) ابوحنیفه دینوری، اخبارالطوال، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره 1380/1960؛ (8) بلاذری، فتوحالبلدان،چاپ دخویه، لیدن 1866؛ (9) همو، انساب الاشراف، چاپ محمود فردوس اعظم، دمشق 1998؛ (10) بغدادی، الفرق بین الفرق، چاپ محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت [بیتا.]؛ (11) خلیفةبن خیاط، تاریخ خلیفةبن خیاط، چاپ سهیل زکار، بیروت [بیتا.]؛ (12) شهرستانی، ملل و نحل، چاپ محمد سیدکیلانی، قاهره 1387/1967؛ (13) طبری، تاریخ طبری؛ (14) چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره 1960؛ (15) المبرد، الکامل فیاللغه و الادب، چاپ احمد محمدشاکر، قاهره 1937؛ (16) محمدرضا حسن، فرقة الازارقه، نجف 1974؛ (17) مسعودی، مروجالذهب، چاپ شارلپلا، بیروت 1979؛ (18) ملطی، التنبیه و الرد، چاپ زاهدبن الحسن الکوثری، قاهره 1376؛ (19) یاقوت حموی، معجمالبلدان، چاپ بیروت [بیتا.]؛ (20) یعقوبی، تاریخ یعقوبی، چاپ بیروت [بیتا.]؛ (21) یولیوس و لهاوزن، الخوارج والشیعه، ترجمه عبدالرحمان بدوی، کویت 1976.
/ حسین مفتخری /