responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 7279

طُلَيحة‌بن خُويلدبن نَوْفَل‌بن نَضلَه ، طُلَيحة‌بن خُويلدبن نَوْفَل‌بن نَضلَه، كنيه‌اش ابوحِبال، مدعى پيامبرى. چون نسبش به فَقْعَس‌بن طَريف، از تيره‌هاى بنى‌اسدبن خُزَيمه، از اعراب مُضَرى مى‌رسيد، او را اسدى فقعسى خوانده‌اند (رجوع کنید به ابن‌اثير،1390 ـ1393، ج 3، ص 95). در پاره‌اى منابع (مثلاً رجوع کنید به ابن‌سعد، ج 1، ص 292، ج 2، ص 66؛ ابن‌قتيبه، ص299)، نام وى طلحه ذكر شده و ازاين‌رو، به‌نظر اوچ‌اوك (ص 69)، نام اصلى وى طلحه بوده است، ولى مسلمانان به‌سبب خشمى كه از او داشتند وى را طُلَيحه، يعنى طلحۀ كوچك، ناميدند (بلاذرى، 1996ـ2000، ج10، ص 88).

از جزئيات زندگى و فعاليتهاى طليحه در پيش از اسلام اطلاعى نيست. در روايتهاى تاريخ اسلام، طليحه فردى فرصت‌طلب و پيامبرى دروغين معرفى شده است. با اين حال، از همان روايات مى‌توان فهميد كه وی در دوره جاهلى، كاهنى معتبر و نيز رئيس قبيله بوده است. او را شاعر، خطيب، نثر مسجع‌نويس و داراى معلومات عمومى وصف كرده‌اند، كه احتمالاً اين قبيلِ توصيفات به سبب نقش مذهبى او بوده است. اشاره‌هاى راجع به دلاورى و ديدارهاى او از دربار ايران در پيش از اسلام، نقش او را به عنوان رهبر قبيله نشان مى‌دهد (د. اسلام، چاپ دوم، ذيل مادّه؛ براى پاره‌اى از كلمات مسجع او رجوع کنید به بلاذرى، 1996ـ2000، ج10، ص 89).

از طليحه براى نخستين بار در تاريخ اسلام، در سريۀ قَطَن نام برده شده است. در آغاز سال چهارم هجرت، طليحه و برادرش سَلَمه به همراه ياران خود، براى به دست آوردن غنيمت، درصدد حمله به مدينه بودند ولى در قطن، كه محل سكونت بنى‌اسد بود، سپاه آنان از بيم لشكر مسلمانان به فرماندهى ابوسَلَمة‌بن عبدالاسد، بدون هيچ برخوردى پراكنده شد (واقدى، 1966، ج 1، ص340ـ343؛ ابن‌عساكر، ج 25، ص150ـ152). در سال پنجم هجرت، طليحه با قبيله‌اش، بنى‌اسد، مشركان قريش را در جنگ خندق همراهى كرد (واقدى، 1966، ج 2، ص470؛ ابن‌سعد، ج 2، ص50). در سال نهم هجرت، هيئتى از بنى‌اسد، كه طليحه نيز جزو آنان بود، به مدينه رفتند و مسلمان شدند (ابن‌سعد، ج 1، ص 292؛ ابن‌عساكر، ج 25، ص 149)، اما كايتانى، به اشتباه، تصور كرده است كه طليحه و قبيله‌اش نامسلمان باقى ماندند تا آنكه نخستين‌بار خالدبن وليد آنان را به اسلام دعوت كرد (اوچوك، ص70ـ71).

چون پيامبر اكرم پس از بازگشت از حجة‌الوداع بيمار شد و خبر آن پيچيد، بعضى قبايل مرتد شدند. طليحه نيز در سَميراء (از منزلگاههاى بنى‌اسد) اردو زد و ادعاى پيامبرى كرد. عوام از او پيروى كردند و كارش بالا گرفت. او برادرزاده‌اش، حِبال، را براى رسيدن به توافقى نزد پيامبر فرستاد (طبرى، ج 3، ص184ـ186)، اما پيامبر ضراربن اَزْوَر اسدى را، به عنوان نمايندۀ خود، به قبيلۀ بنى‌اسد فرستاد و به جنگ با طليحه مأمور كرد (ابن‌اثير، 1385ـ1386، ج 2، ص 343؛ قس اوچ اوك، ص 73، كه به نقد ديدگاه كايتانى در اين‌باره پرداخته است). در درگيرى بين ضرار و طليحه، شمشير ضرار بر او اثر نكرد و اين به اعتبار طليحه در ميان طرفداران او افزود (رجوع کنید به ابن‌اثير، همان، ص 343ـ344). از طرف ديگر، با انتشار خبر رحلت پيامبر بسيارى از قبايل از پرداخت زكات به ابوبكر خوددارى كردند (طبرى، ج 3، ص241). برخى قبايل تازه‌مسلمان نيز از مرگ پيامبر دچار حيرت شدند و پيروى از پيامبر زنده (طليحه) را بر پيامبر متوفى ترجيح دادند (طبرى، ج 3، ص 257؛ ابن‌اثير، همان، ص 342).

طليحه كه به دنبال دستيابى به مقام كهانت قبل از اسلام خود يا منزلتى همسان پيامبر بود، از تعصب قومى و منافع اقتصادى قبايل در ندادن زكات سود جست (غلامى دهقى، ص 51ـ52) و در مدت كوتاهى حمايت بسيارى از مردم قبايل اَسَد، غَطَفان، طَىِّء و فَزاره را به سوى خود جلب كرد (واقدى، 1410، ص70؛ طبرى، ج 3، ص 244؛ ابن‌اثير، 1385ـ1386، ج 2، ص 342، 244) و عُيَينَة‌بن حِصن با هفتصد تن از قبيله‌اش، فَزاره، به او پيوست (بلاذرى، 1996ـ2000، ج10، ص 88). ظاهراً حاميان طليحه به پيامبرى او ايمان نداشتند و فقط مى‌خواستند از پرداخت ماليات به حكومت اسلامى اجتناب ورزند (د. اسلام، چاپ دوم، ذيل مادّه)، زيرا وقتى طليحه قبايل طرفدار خود را در دو منطقۀ اَبْرَق و ذى‌القَصّه (منزلگاهى در يك منزلى مدينه به سوى نَجد) تقسيم نمود، آنان نمايندگانى به مدينه فرستادند تا دربارۀ نپرداختن زكات به حكومت اسلامى با ابوبكر به توافق برسند، اما ابوبكر نپذيرفت. لذا اين نمايندگان، با اين خبر كه مسلمانان نيروى كافى در مدينه ندارند، طليحه و طرفدارانش را به تصرف مدينه برانگيختند (طبرى، ج 3، ص244ـ245، 254؛ ابن‌اثير، همان، ص 344).

نخستين درگيرى مسلمانان با قبايلِ مرتدِ عَبس و ذُبْيان در منطقۀ ذى‌القصه بود كه در آن مسلمانان پيروز شدند و مرتدان به سوى طليحه گریختند، كه از سميراء به بُزاخه (آبگيرى از آن ِ بنى‌اسدبن خُزَيمه در ناحيۀ نجد) رفته بود . سپس ابوبكر، خالدبن وليد را در رأس سپاهى به جنگ طليحه فرستاد (واقدى، 1410، ص 81؛ طبرى، ج 3، ص 246ـ249؛ ابن‌اثير، 1390ـ1393، ج 3، ص 95؛ نيز رجوع کنید به ياقوت‌حموى، ذيل «بزاخه»). در سال 11 هجرى در بزاخه بين خالد و طليحه جنگ سختى روى داد (بلاذرى، 1413، ص 95ـ96؛ طبرى، ج 3، ص 254؛ ابن‌اثير، 1385ـ1386، ج 2، ص 347) كه به يوم بزاخه معروف شد (ابن‌كلبى، ص170؛ محمد ابوالفضل ابراهيم، ص 151). در اين جنگ عُيَينَة‌بن حِصن فزارى، از ياران طليحه، مى‌خواست از پيامبرى و پيشگويى طليحه نيرو بگيرد، اما چون به دروغ بودن ادعاى وى پى‌برد، به همراه قبيله‌اش از يارى كردن طليحه دست كشيد (بلاذرى، 1413، ص 96؛ طبرى، ج 3، ص 256؛ ابن‌اعثم كوفى، ج 1، ص 14؛ مقدسى، ج 5، ص 158ـ159؛ ابن‌عساكر، ج 25، ص 167ـ168). طليحه به همراه همسرش، نَوار/ نزار، به شام گريخت (طبرى، ج 3، ص 256؛ مقدسى، ج 5، ص 159؛ ابن‌اثير، 1385ـ1386، ج 2، ص 348) و نزد بنى‌جَفْنه يا قبيلۀ كَلب اقامت گزيد (واقدى، 1410، ص 94؛ ابن‌جوزى، ج 4، ص 25؛ ابن‌اثير، 1390ـ1393، ج 3، ص 95).

غنايم و دو اسير اين جنگ، يعنى عُيينة‌بن حصن فزارى و قُرّة‌بن سَلَمة‌بن هُبَيره، به مدينه فرستاد شدند (واقدى، 1410، ص 94ـ96؛ طبرى، ج 3، ص 259ـ260). با اينكه عُينيه به نفاق خويش اعتراف كرد، ابوبكر هر دو آنان را بخشيد (واقدى، 1410، ص 95ـ99؛ طبرى، ج 3، ص260). طليحه با شنيدن خبر بخشيده شدن آن دو، به اميد عفو، در ابياتى عزم خود را مبنى بر بازگشت به اسلام به اطلاع ابوبكر رساند و از رفتار خود در گذشته عذرخواست. ابوبكر نيز با او مهربان شد و او را به مدينه دعوت كرد. چون طليحه به مدينه رسيد، ابوبكر درگذشته و عمر به خلافت رسيده بود (واقدى، 1410، ص100ـ101؛ يعقوبى، ج 2، ص 129ـ130؛ ابن‌اعثم كوفى، ج 1، ص 17). اما به روايت بلاذرى (1996ـ2000، ج10، ص 88)، طليحه به شام نرفت، بلكه به قصد عمره روانۀ مكه شد و سپس به مدينه رفت و اظهار مسلمانى كرد. به قولى نيز هنگامى كه مسلمانان به شام رفتند، طليحه را كه مسلمان شده بود، نزد ابوبكر فرستادند. خليفه عمر هنگام ديدار طليحه، ضمن يادآورى اعمال گذشتۀ وى، از جمله قتل دو تن از مسلمانان و ادعاى نبوتش، او را سرزنش كرد. بااين حال، توبه و بيعت او را پذيرفت و طليحه از نو مسلمان شد (همانجاها؛ بلاذرى، 1996ـ2000، ج10، ص 88ـ89؛ طبرى، ج 3، ص 261؛ عبداللّه‌بن قدامه، ص 126ـ127). پس از آن، در مدينه اقامت گزيد و سپس عمر او را به همراه سعدبن ابى‌وقاص به جبهۀ جنگ در عراق فرستاد (واقدى، 1410، ص 101ـ102؛ ابن‌اعثم كوفى، ج 1، ص 18). به روايتى، وى پيش از همراهى با مسلمانان در فتوحات عراق، نزد قوم خود بازگشت (رجوع کنید به طبرى، ج 3، ص 261؛ ابن‌اثير، 1385ـ1386، ج 2، ص 348).

بنابر برخى منابع، طليحه در رأس سپاهى در جنگ قادسيه شركت كرد و دلاورانه جنگيد و با سرودن اشعارى سپاهيان را به جنگ تشويق كرد (رجوع کنید به دينورى، ص 119؛ بلاذرى، 1413، ص 258ـ261؛ ابن‌ابى‌الحديد، ج 9، ص 98). در جنگ جلولاء، طليحه سپاه پيادۀ مسلمانان را رهبرى كرد (بلاذرى، 1413، ص 264؛ دينورى، ص 127ـ128). از طرفى، گفته‌اند كه عمربن خطّاب به نُعمان‌بن مُقَرِّن، فرمانده مسلمانان در فتح نهاوند، دستور داده بود در مسائل جنگ از رأى و مشورت طليحه، به‌سبب آگاهى وى از فنون جنگى، استفاده كند اما هيچ نوع فرماندهى را به او واگذار نكند (دينورى، همانجا؛ ابن‌جوزى، ج 4، ص 282). فتح نهاوند با تدبير رزمى طليحه به دست آمد (رجوع کنید به ابن‌ابى‌الحديد، ج 9، ص 101ـ102). گفته‌اند كه طليحه سواركارى ماهر بود و در شجاعت با هزار سوار برابرى مى‌كرد (بلاذرى، 1996ـ2000، ج10، ص 88؛ دينورى، ص 135).

تاريخ دقيق مرگ طليحه معلوم نيست. بعضى نوشته‌اند كه وى در سال 21 در جنگ نهاوند كشته شد (رجوع کنید به واقدى، 1410، ص 102؛ ابن‌عساكر، ج 25، ص 172؛ ابن‌جوزى، ج 4، ص 282)، اما بنا بر رواياتى، او در سال 24 در فتح قزوين شركت داشت (بلاذرى، 1413، ص 321ـ322؛ رافعى، ج 1، ص 112ـ113، 126). به قولى نيز طليحه به آذربايجان رفت و در آنجا، يا پس از بازگشت از آنجا، درگذشت (بلاذرى، 1996ـ2000، ج10، ص 89).

دربارۀ عقايد طليحه اطلاعات كمى وجود دارد. وى مى‌گفت فرشته‌اى به نام جبرئيل يا ذوالنون بر او وحى نازل مى‌كند. سخنان كوتاهى كه او به عنوان كاهن و به منزلۀ وحى گفته (رجوع کنید به طبرى، ج 3، ص 256، 260ـ261؛ ابن‌جوزى، ج 4، ص 24ـ25)، بيان‌كننده آمال و آرزوهاى شخصى وى در بارۀ حوادث و ماجراهاى آن دوره بوده است و نشان مى‌دهد كه وى چگونه مردم را فريب می داده است (اوچ‌اوك، ص 84، 91ـ93). وى به مردم مى‌گفت: «پروردگار هرگز نفرموده است صورت خود را به خاك بماليد و پشتهايتان را بالا گيريد. خداوند از شما ركوع و سجود نمى‌خواهد، بلكه مى‌خواهد كه او را ايستاده و نشسته ياد كنيد» (واقدى، 1410، ص 87؛ بلاذرى، 1413، ص 97؛ ابن‌اعثم كوفى، ج 1، ص 13؛ مقدسى، ج 5، ص158). احتمالاً با استناد به اين گفته است كه برخى مورخان متأخر نوشته‌اند طليحه مردم را از روزه و نماز معاف كرد و حتى ربا را نيز مباح اعلام نمود و به همين دليل پيامبرىِ وى را افراد قبيله‌اش به آسانى پذيرفتند (خواندمير، ج 1، ص 449؛ قس اوچ‌اوك، ص 94). به نظر مى‌رسد افزون بر اوضاع جزيرة‌العرب پس از رحلت پيامبر، طليحه به عنوان رئيس قبيله و شاعر و كاهن و جنگجو بودن، توانست طرفدارانى به‌دست آورد (اوچ‌اوك، ص 95).

دربارۀ بعضى روايات راجع به طليحه ترديد شده، نخست به دليل اينكه پاره‌اى از آنها دربارۀ مسيلمه، از ديگر مدعيان پيامبرى، نيز نقل شده و دوم اينكه ممكن است اين روايات تحت تأثير تعصبات خاصى، از جمله توجيه اعمال ابوبكر برضد طليحه و حاميانش، ساخته شده باشند (رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ذيل مادّه). به‌علاوه، برخی مورخان، به‌سبب خشمى كه به پيامبران دروغين داشته‌اند، بعضى عقايد و اعمال دور از واقعيت را به طليحه نسبت داده‌اند (اوچ‌اوك، ص 94).

به‌طور كلى، آنچه از شورش طليحه نتيجه مى‌شود اين است كه او آرزومند رهايى از حاكميت قريش و تأسيس مجدد اقتدار قبيله‌اى و همچنين تصرف و الحاق سرزمينهاى ديگر (مانند شام و عراق) به سرزمين خود بود (اوچ‌اوك، ص 95ـ96).


منابع :
(1) ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره 1378؛
(2) ابن‌اثیر، اسدالغابة‌بن معرفةالصحابة، چاپ محمدابراهیم بنا، محمداحمد عاشور و محمود عبدالوهاب فاید، قاهره 1390ـ1393/1970ـ1973؛
(3) همو، الکامل فی‌التاریخ، بیروت 1385ـ1386/1965ـ1966؛
(4) احمد ابن‌اعثم کوفی، کتاب الفتوح، چاپ علی‌شیری، بیروت 1411/1991؛
(5) عبدالرحمن‌بن علی ابن‌جوزی، المنتظم فی تاریخ‌الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت 1412/1992؛
(6) ابن‌سعد (بیروت)؛
(7) علی‌بن الحسن ابن‌عساکر، تاریخ مدینة دمشق، چاپ علی‌شیری، بیروت 1415/1995؛
(8) ابن‌قتیبه، المعارف، چاپ ثروت عکاشه، قاهره 1960؛
(9) ابومحمد عبداللّه، ابن‌قدامه المقدسی، کتاب التوابین، چاپ جورج مقدسی، دمشق 1961؛
(10) هشام‌بن محمد ابن‌کلبی، جمهرةالنسب، چاپ ناجی حسن،‌ بیروت 1407/1986؛
(11) بحریه اوچ‌اوک، تاریخ پیامبران دروغین درصدر اسلام، ترجمۀ وهاب ولی،‌ تهران 1364ش؛
(12) احمدبن‌ یحیی بلاذری، انساب الاشراف، چاپ محمود فردوس عظم، دمشق 1996ـ2000؛
(13) همو، فتوح‌البلدان،‌ چاپ دخویه، فرانکفورت 1413؛
(14) خواندمیر؛
(15) ابوحنیفه اخمدبن داود دینوری، الاخبارالطوال، قاهره 1960؛
(16) عبدالکریم‌بن محمد رافعی قزوینی، التدوین فی اخبار قزوین، چاپ عزیزاللّه عطاردی، بیروت 1987؛
(17) طبری، تاریخ (بیروت)؛
(18) علی غلامی دهقی، جنگهای ارتداد و بحران جانشینی پیامبر (ص)، قم 1381؛
(19) محمدابوالفضل ابراهیم و علی‌محمد بجاوی، ایام العرب فی‌الاسلام، قاهره ]مقدمه: 1393/1973[؛
(20) مطهربن طاهر، مقدسی، البدء و التاریخ، چاپ کلمان هوار، پاریس 1916؛
(21) محمدبن عمر واقدی، کتاب‌الردة، چاپ یحیی جبوری، بیروت 1410/1990؛
(22) همو، کتاب المغازی للواقدی، چاپ مارسدن جونس، قاهره 1966؛
(23) یاقوت حموی؛
(24) یعقوبی، تاریخ؛
(25) EI2, s.v. “Tulayha”( by Ellalandau-Tasseron).
/ محترم وكيلى‌سحر /

تاریخ انتشار اینترنتی : 1392/03/05

اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 7279
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست