responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 7243

قاجار ، ايل، نام چند ايل و طايفۀ ترك در ايران و آناطولى و شام، يكى از نخستين گروههاى قزلباش ايران و خاستگاه سلسلۀ پادشاهى قاجاريه. قاجار در لغت به معنای استخوان زيرين فقرات پشت و پهلوست (استرآبادى، 1374ش، ص‌198). قاجارها دست‌كم از قرن نهم و بعد از آن، در قراباغ (رجوع کنید به واله اصفهانى، ج1، ص‌737) و بوزوق/ بوزاوق/ يوزغات و آيدين آناطولى و حلب شام (سومر، 1380ش، ص‌228، 231؛ همو، 1371ش، ص‌221ـ222) و از اوايل قرن يازدهم در استرآباد و مرو سكونت داشتند. منشأ آنان نامعلوم است و برخى گمان دارند كه قاجارها از دوران سلجوقيان در ايران حضور يافته، در زمان سلطنت ملكشاه به روم (آناطولى) مهاجرت كرده و در دورۀ تيمورلنگ به ايران بازگشته‌اند (خورموجى، ص‌3؛ صديق‌الممالك، ص‌37). اما به نظر اعتمادالسلطنه، آنان از تركانى بودند كه همراه هولاگوخان به ايران آمدند و در دورۀ ايلخانان در روم و سرحد شام مستقر شدند (رجوع کنید به 1367، ج‌1، ص‌64). اين تصور نيز وجود دارد كه پس از پيروزى تيمورلنگ بر ايلدرم بايزيد عثمانى (804) و تبعيد قاجارهاى شام به ماوراءالنهر، قاجارها در اران و حدود گنجه و بردع مستقر شدند (ملكم، ج‌2، ص‌66؛ باكيخانف، ص220؛ اعتمادالسلطنه، 1367ش، همانجا). قدمت و كثرت اين دسته از قاجارها تا آنجا بود كه مردم داغستان، دست‌كم تا قرن سيزدهم، اهالى گنجه و قراباغ و ايروان را قاجار مى‌خواندند (تاريخ قزلباشان، ص‌56؛ باكيخانف، ص‌221). در بعضى منابع تاريخى، قاجارها از مغولان جلايرى و از نسل قاجار (قاجير)، پسر سرتاق نويان( از معاصران ارغون‌خان و غازان‌خان مغول)، دانسته شده اند (رشيدالدين فضل‌اللّه، ج‌2، ص‌860‌؛ دنبلى، ص‌4ـ6؛ سپهر، ج‌1، ص‌7ـ8). تصور ديگر آن است كه قاجارها از نسل قراچار نويان، يكى از اجداد تيمورلنگ، بوده‌اند (اعتضادالسلطنه، ص‌7؛ قورخانچى، ص‌15). قاجارها از اواخر قرن نهم در تاريخ ايران ظاهر شده‌اند و بعضى از نخستين قزلباشان ِ مريد شيخ‌حيدر صفوى، از آنان بودند. پيرى‌بيگ يا قراپيرى قاجار، ملقب به توزقوپارون (توزقپرن)، در جنگهاى سلطان حيدر در 893 و جنگهاى شاه‌اسماعيل در 907 با آق‌قوينلوها، از سركردگان قزلباشان بود (نويدى، ص‌39؛ خواندمير، ج‌4، ص‌433؛ روملو، ج‌2، ص‌867، 974؛ حسينى استرآبادى، ص‌27؛ اسكندرمنشى، ج‌1، ص‌19) و در 918در غجدوان كشته شد ( تاريخ قزلباشان، ص‌56). قاجارهاى قراباغ در 897 به آيبه‌سلطان*، از مخالفان بايسنقرميرزا، پيوستند و او با كمك قاجارها، رستم‌ميرزا را از زندان قلعه النجق آزاد كرد. همو در 898 با سپاهى از قاجارها، قزوين را از تصرف كارگيا، ميرزا على‌حاكم لاهيجان، خارج‌كرد و رودبار را نيز با قتل و غارت گرفت (روملو، ج‌2، ص‌638، 888، 893‌؛ رجوع کنید به واله اصفهانى، ج‌1، ص‌73ـ74). خضربيگ، معروف به قارى‌قمش خضر، در ايام اقامت شاه‌اسماعيل در لاهيجان ، با اتباع خود از روم (آناطولى) به آذربايجان رفت و پسرش، امت‌بيگ، به لاهيجان رفت و در خروج‌شاه‌اسماعيل از همراهان او بود و به‌سبب شجاعتهایش از او لقب زياداوغلى گرفت (رجوع کنید به محمدمعصوم، ص‌319). وى در اوايل سلطنت شاه‌طهماسب اول، والى قراباغ و بيگلربيگى ايل قاجار شد (همان، ص320). حكومت اين سلسله با فراز و نشيبها و تغييراتى، قريب 250 سال دوام آورد و در سال 1218 دولت روسيۀ تزارى آن را برانداخت(رجوع کنید به اسكندرمنشى، ج‌3، ص‌657؛ باكيخانف، ص‌221؛ پورصفر، ص‌145ـ158). آخرين حاكم از اين سلسله، جوادخان* زياداوغلى بود كه در جنگ با قواى سيسيانف، در شهر گنجه كشته شد (پورصفر، ص‌147).

يك گروه ديگر از قاجارهاى آناطولى در 906 همراه هزاران تن از صوفيان شام و دياربكر و سيواس و بايبرد، در ارزنجان به شاه‌اسماعيل پيوستند (روملو، ج‌2، ص‌954؛ رجوع کنید به اسكندرمنشى، ج‌1، ص‌27). بزرگان قاجار در دولت صفوى موقعيتى ممتاز داشتند (رجوع کنید به اروج‌بيگ‌بن سلطان‌على، ص‌68).

اچه/ دراجه سلطان قاجار، حاكم اورفه، در سال 920 سلطان‌مراد( آخرين پادشاه آق‌قوينلو) را كه به سلطان‌سليم پيوسته بود، در جنگى از پاى درآورد و از شاه‌اسماعيل لقب قدورمش/ قودرمش‌سلطان گرفت (روملو، ج‌2، ص1090؛ تاريخ قزلباشان، همانجا). او تا سال 940 زنده بود و در جنگ با اولامه سلطان تكلو شركت داشت (رجوع کنید به نويدى شيرازى، ص‌75). نارين‌بيگ قاجار، كه از متحدان كوچك‌سلطان استاجلو از مخالفان ديوسلطان روملو بود، در 931 كشته شد (همان، ص‌62). بوداق‌خان/ بداغ قاجار در 943 حاكم قندهار شد و در 944 آن شهر را به كامران‌ميرزا، پسر ظهيرالدين بابر، تسليم كرد. وى در 951 همراه همايون، پادشاه هندوستان، كه از بيم مخالفان به ايران پناه آورده بود، به قندهار رفت و بار ديگر حاكم آن شهر شد، اما همايون پادشاه این شهر را تصرف كرد و بوداق‌خان قندهار را ترك گفت. وى بعداً حاكم نيشابور شد و در جنگى با ازبكان مهاجم، پيروز شد (روملو، ج‌2، ص1250، 1257، 1292ـ1294؛ نويدى شيرازى، ص‌88‌؛ تاريخ قزلباشان، ص‌56ـ57). ابوالقاسم قاجار (متوفى 951) تا زمان مرگ، خليفةالخلفاى صوفيان صفوى بود (نويدى شيرازى، ص‌94). ابراهيم سلطان زياداوغلى، بيگلربيگى قراباغ، در خدمت سلطان‌على‌ميرزا( پسر شاه‌طهماسب) بود. درزمان سلطنت شاه‌اسماعيل دوم، قاجارها اين شاهزاده را را كور كردند (حسينى استرآبادى، ص‌55). قبادخان قاجار، فرزند بوداق‌خان و حاكم سبزوار، در سالهاى اول سلطنت شاه‌محمد خدابنده در 988 به عليقلى‌خان شاملو، حاكم هرات و سرپرست عباس‌ميرزا (بعداً شاه‌عباس)، پيوست و يكى از جنگهاى عليقلى‌خان و نيروهاى وفادار به شاه‌عباس، در 990 كشته شد (رجوع کنید به حسینی قمى، ج‌2، ص‌709، 711ـ713، 739؛ نيز اسكندرمنشى، ج‌1، ص‌247). امامقلى‌خان، فرزند قبادخان و حاكم سبزوار، در 997 عزل شد و در مخالفت با شاه‌عباس، به بوداق‌خان چگينى( حاكم مشهد و سرپرست سلطان‌حسن‌ميرزا پسر شاه‌عباس) پيوست (حسينى‌قمى، ج‌2، ص‌887‌؛ اسكندرمنشى، ج‌1، ص‌408). قاجارهاى گنجه و قراباغ در دورۀ سلطنت شاه‌محمد خدابنده، مأمور مقابله با حملات عثمانيان شدند (رجوع کنید به باكيخانف، ص‌133) و بسيارى از آنان در 996، بر اثر حملات عثمانيان، به ارسباران مهاجرت كردند (اسكندرمنشى، ج‌1، ص‌406). در 1012ـ1013، حسين‌خان زياداوغلى، حاكم استرآباد، براى شركت در جنگ با عثمانيان، با اتباع خود به آذربايجان بازگشت و به فرمان شاه‌عباس بار ديگر حاكم گنجه و قراباغ شد (اسكندرمنشى، ج‌2، ص‌657). اميرگونه‌خان قاجار ايروانى، ملقب به سارواصلان، نيز كه از فرماندهان جنگ با عثمانيان بود، به حكومت چخورسعد (ايروان) منصوب شد و پس از كشته شدن او در1034، پسرش طهماسبقلى‌خان به حكومت رسيد (اسكندرمنشى، ج‌3، ص‌643، 652، 654ـ656، 1041). طهماسبقلى‌خان در 1045 و پس از چند روز مقاومت در برابر قواى سلطان¬مراد چهارم، پادشاه عثمانى، ايروان را تسليم كرد و با خانواده و اتباعش به استانبول انتقال يافت (واله اصفهانى، ج‌2، ص‌219) و به‌تدريج‌ يكى از دوستان بسيار نزديك سلطان¬مراد شد. به دستور سلطان ابراهيم، جانشين سلطان‌مراد، او را در حضور سفيرشاه‌عباس دوم اعدام كردند (پورگشتال، ج‌3، ص‌1999، 2054، 2063). برادر طهماسبقلی¬خان، گلابى‌بيگ مشهور به آقاسى‌خان، نيز در جريان مجازات قاتلان ساروتقى اعتمادالدوله، در 1055 اعدام شد (رجوع کنید به وحيد قزوينى، ص‌68؛ واله اصفهانى، ج‌2، ص‌418). عباسقلى‌خان قاجار در 1074 بيگلربيگى ايروان بود و برادرزاده‌اش، رضاقلى‌خان، در همان سال دواتدارشاه عباس دوم شد (وحيد قزوينى، ص330).

در دورۀ سلطنت شاه‌صفى و شاه‌عباس دوم، قاجارهاى مرو– كه در زمان شاه‌عباس اول به استرآباد و مرو انتقال يافته بودند– اعتبار بيشترى داشتند. جريان انتقال قاجارها به مرو مبهم است و اسكندرمنشى (ص‌560، 741) تنها به حكومت محراب‌خان /مهراب‌خان قاجار قراباغى بر مرو از سال 1017 تا 1032 اشاره كرده است. در اوايل سلطنت شاه‌صفى، محراب‌خان قاجار حاكم مرو بود و پسرش مرتضى قلى‌خان، داروغۀ قزوين، در 1042 به حكومت مرو رسيد و در زمان سلطنت شاه‌عباس دوم، قورچى‌باشى و سپهسالار ايران شد و در 1074 به‌دستور شاه اعدام گرديد (وحيد قزوينى، ص‌331؛ واله اصفهانى، ج‌2، ص‌123). آخرين حاكم قاجاريۀ مرو بيرامعلى‌خان عزالدين‌لو (عضدانلو) بود كه در سالهاى اول قرن سيزدهم در جنگ با امير بخارا كشته شد. محمدحسين‌خان معروف به خان مروى، از رجال برجستۀ دربار فتحعلى‌شاه، فرزند او بود (ملكم، ج‌2، ص‌151ـ152).

قاجارهاى استرآباد پس از حضور در اين منطقه، در قلعۀ مبارك‌آباد، از ساخته¬هاى دورۀ شاه‌طهماسب اول، مستقر شدند و از همان زمان به دو گروه يوخارى‌باش (بالاسرى) و اشاقه‌باش (پايين‌سرى) تقسيم گرديدند (ساروى، ص‌25؛ رابينو، ص‌137؛ خورموجى، ص‌3؛ سپهر، ج‌1، ص9). هريك از اين دو دسته نيز خود از شش تيره تشكيل مى‌شد: خزينه‌دارلو، دولو، سپانلو، قياخ‌لو/ قايخلو، كُرلو، كهنه‌لو از يوخارى‌باش؛ و داشلو، زيادلو، شامبياتى، عزالدين‌لو/عضدانلو، قراموسالو، و قوانلو از اشاقه‌باش (خورموجى، ص‌3؛ ميرزا ابراهيم، ص‌72؛ صديق‌الممالك، ص‌37). يكى ديگر از طوايف قاجار، شاه‌بوداغلوها بودند(اعتمادالسلطنه، 1363ـ1368ش، ج‌1، ص‌344). اعتمادالسلطنه خاندانهاى حاجى‌مهديقلى‌خانى و قزل‌اياغ را نيز در ضمن طوايف قاجار قرار داده است (همان، ج‌1، ص‌343). در ميان اينان، عزالدين‌لوها از بقيه بزرگ‌تر و قوى‌تر بودند (مروى، ج‌2، ص960). در جنگهاى صفى‌قلى‌خان تركستان‌اوغلى( معروف به ديوانه) با ازبكان در 1129، قاجارهاى استرآبادى شجاعت بسيارى از خود نشان دادند، اما به‌سبب بى‌اعتنايى صفى‌قلى‌خان به نقش آنان در پيروزى، هنگام رويارويى او با اسداللّه‌خان ابدالى، حاكم هرات، از اردوى او كناره گرفتند و سبب شكست قزلباشان شدند و پس از اينكه صفى‌قلى‌خان كشته شد، بخشى از اموال اردو را تصرف كردند و به استرآباد بازگشتند (مرعشى‌صفوى، ص‌23ـ24، 27ـ28). رياست قاجارهاى استرآباد از آغاز با خانهای يوخارى‌باش بود، اما فتحعلى‌خان* قاجار در اين سالها سيطرۀ خانهای يوخارى‌باش را برانداخت و خود به رياست قاجارها رسيد (ساروى، ص‌26ـ27؛ دنبلى، ص‌7). پس از كشته شدن فتحعلى‌خان قاجار، قاجارهاى استرآباد از شاه‌طهماسب روى گرداندند و به استرآباد بازگشتند (مروى، ج‌1، ص‌66). پس از انقراض صفويه، طوايف قاجار به خدمت نادر پيوستند و در اغلب جنگهاى او شرکت داشتند، از جمله در جنگ با عثمانيها، تصرف هرات و قندهار و جنگهاى داغستان (رجوع کنید به مروى، ج‌1، ص‌69، 288ـ289، 373، ج‌2، ص‌547؛ نيز پورصفر، ص‌89). محمدخان قجر ايروانى (از قاتلان نادرشاه) ( رجوع کنید به گلستانه، ص‌15؛ غفارى‌كاشانى، ص‌35) و افرادى چون نيازقلى‌بيگ و محمدحسين خان از سرداران دورۀ نادرشاه بودند (مروى، ج‌1، ص‌95؛ استرآبادى، 1341ش، ص220). در اين دوره، قلمرو حكومت موروثى قاجارهاى گنجه و قراباغ، به ‌سبب بدگمانيهاى نادرشاه به آنان، كاهش يافت و محدود به ولايت گنجه شد (باكيخانف، ص220ـ221). حسينعلى‌خان قاجار افشار ايروانى پس از قتل نادر، حكومت كوچكى در ايروان برپا كرد و پس از وى، پسرش محمدخان قاجار در 1219 حاكم ايروان شد. در اين سال عباس‌ميرزا نايب‌السلطنه، از بيم همكارى محمدخان قاجار( حاكم ايروان) با ارتش روسيه، حكومت او را برانداخت (دنبلى، ص‌95ـ96؛ اعتمادالسلطنه، 1367ش، ج‌4، ص‌2002؛ پورصفر، ص‌89ـ94). در اواخر سلطنت نادر، گروههايى از قاجارهاى استرآباد به محمدحسن‌خان* قاجار پيوستند و در تصرف كوتاه‌مدت شهر استرآباد او را يارى كردند (مروى، ج‌3، ص960؛ ساروى، ص‌31).

پس از كشته شدن محمدحسن‌خان قاجار در 1172، يوخارى‌باشها – كه عده‌اى از آنان به دست وى كشته شده بودند – فرصتى براى انتقام‌ يافتند و گروهى از اشاقه‌باشها را كشتند و بسيارى از آنان ناگزير به ميان تركمنها گريختند (رجوع کنید به غفارى‌كاشانى، ص‌109؛ ساروى، ص‌45). حسينقلى‌خان* جهانسوز، پسر محمدحسن‌خان، كه با موافقت كريم‌خان در يكى از قلاع اطراف دامغان ساكن شده بود، سر به شورش برداشت و دامغان و استرآباد را تصرف كرد و سرانجام در 1191 كشته شد. وی گروهى از سران يوخارى‌باش و جمعى از خانهای كتول را كشت و بر گوكلانها حمله برد و غنايم فراوان به‌ دست آورد و سرانجام، سه تن از مردان طايفۀ ايكدر، از طوايف يموت، او را کشتند (ساروى، ص‌48، 58؛ سپهر، ج‌1، ص‌33). بزرگ‌ترين حادثه در تاريخ ايل قاجار، قيام آقامحمدخان*، پسر محمدحسن‌خان، برضد دولت زنديه و تشكيل سلطنت قاجاريه در 1210 بود. وى در 1211 در شهر شوشى قراباغ كشته شد و سلطنت به برادرزاده‌اش، فتحعلى‌ خان، رسيد (ساروى، ص‌61، 283، 298، 301).

قاجارها تا قرن دوازدهم در بعضى نواحى ولايت استرآباد پخش شدند و گروههاى بزرگى از آنان در همين قرن به شاهرود و دامغان و سمنان و ورامين مهاجرت كردند (رجوع کنید به ساروى، ص‌47ـ48، 53ـ54، 68، 99؛ مستوفى، 1371ش، ج‌1، ص‌104). پس از تشكيل سلطنت قاجاريه، زندگى عشايرى قاجارها به يكجانشينى بدل گرديد (رجوع کنید به مستوفى، 1371ش، ج‌3، ص‌509ـ510). از جمعيت قاجارها در قرون گذشته اطلاعى در دست نيست، اما ارقامى كه محمدحسين مستوفى (رجوع کنید به 1353ش، ص‌405، 413) در دورۀ شاه‌سلطان‌حسين صفوى از آنان به‌دست داده است، صرف‌نظر از اغراقى كه در آن ديده مى‌شود، حاكى از كثرت جمعيت آنان تا پيش از تشكيل سلطنت است. از جمعيت قاجارها در دورۀ محمدشاه و ناصرالدين‌شاه ارقام متفاوتى به‌دست داده‌ و آن را بين سيصد تا دو هزار خانوار تخمين زده‌اند (لمبتن، ص‌215؛ مكنزى، ص‌194). قاجارهاى استرآباد در طول سلطنت قاجاريه و دست‌كم تا سالهاى انقلاب مشروطيت، يك گروه اجتماعى مشخص‌به‌شمار مى‌آمدند و بعضى از آنان از جمله مالكان محلى بودند (رجوع کنید به گرگان‌نامه، ص‌242ـ248؛ رابينو، ص‌37، 109، 115، 123). اينان در سازمان نظامى منطقه حضور داشتند و يك دسته‌سوار در اختيار حكومت قرار مى‌دادند. در سالهاى آخر سلطنت مظفرالدين‌شاه و در دورۀ انقلاب مشروطه، رياست سواران قاجار با نظرعلى‌خان (صمصام‌لشكر، سالاراشرف) بود (قورخانچى، ص‌33؛ وكيل‌الدوله، ص540، 595). قاجارها با وجود دگرگونيهاى اساسى خود، در سازمان ادارى دورۀ قاجاريه– ظاهراً به ملاحظۀ شأن و مقام طايفۀ سلطنتى– ايلخانى خود را داشتند كه به ايلخانى‌گريهاى دیگر ايلات ايران، نظير بختيارى و قشقايى، هيچ شباهتى نداشت و بيشتر عنوانى تشريفاتى بود كه منظور از آن سرپرستى باقى‌ماندگان ايل قاجار و خانواده‌هاى قاجارى ساكن تهران بود (رجوع کنید به مستوفى، 1371ش، ج‌3، ص510). اعتمادالسلطنه از اين ترتيبات با عنوان «نقابت و ايلخانى‌گرى» ياد كرده است (1363ـ1368ش، ج‌1، ص‌41، 343). همانگونه كه از فهرست ايلخانان قاجار برمى‌آيد، اين مقام همواره در اختيار بستگان و خويشاوندان شاه قرار بوده است (همان، ج‌1، ص‌41). مشهورترين ايلخان قاجار، كه سالها بر اين مقام بود، عليرضاخان عضدالملك بود كه بنا به ملاحظاتى، در 1327 نايب‌السلطنۀ احمدشاه شد و در 1328 در همين مقام درگذشت (اعتمادالسلطنه، 1363ـ1368ش، ج‌1، ص‌41؛ بامداد، ج‌2، ص‌437، 442؛ شريف¬كاشانى، ج‌2، ص‌373؛ هدايت، 1363ش، ص‌238، 244).


منابع :
(1) میرزامهدی استرآبادی، جهانگشای نادری، چاپ عبدالله انوار،‌ تهران 1341ش؛
(2) همو، سنگلاخ، چاپ روشن خیاوی، تهران 1374ش؛
(3) اسکندرمنشی؛
(4) محمدمعصوم‌بن خواجگی اصفهانی، خلاصةالسیر، چاپ ایرج افشار، تهران 1368ش؛
(5) محمد حسن اعتمادالسلطنه، ‌مرآت‌البلدان، چاپ عبدالحسین نوائی و میرهاشم محدث، تهران 1367ش؛
(6) همو، المآثر و الآثار، چاپ ایرج افشار، تهران 1363ـ1368ش؛
(7) القاب و مواجب دوره سلاطین صفوی، چاپ یوسف رحیم‌لو، مشهد 1371ش؛
(8) عباسقلی باکیخانف، گلستان ارم، چاپ مهدی کریمی، تهران 1382ش؛
(9) مهدی بامداد، تاریخ رجال ایران ( قرون 12ـ13ـ14)، تهران 1357ش؛
(10) اروج‌بیگ بیات، دون‌ژوان ایرانی، ترجمۀ مسعود رجب‌نیا، تهران 1338ش؛
(11) علی پورصفر، حکومت‌های محلی قفقاز در عصر قاجار، تهران 1377ش؛
(12) تاریخ قزلباشان، چاپ میرهاشم محدث، تهران1361ش؛
(13) حسن‌بن مرتضی حسینی‌استرآبادی، از شیخ‌صفی تا شاه‌صفی، چاپ احسان اشراقی،‌ تهران 1364ش؛
(14) قاضی‌احمد حسینی‌قمی، خلاصةالتواریخ، چاپ احسان اشراقی، تهران 1363ش؛
(15) غیاث‌الدین حسینی‌خواندمیر، حبیب‌السیر فی اخبار بشر، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1380ش؛
(16) محمدجعفر خورموجی، حقایق‌الاخبار ناصری، چاپ حسین خدیوجم، تهران 1363ش؛
(17) عبدالرزاق دنبلی، مآثر سلطانیه، چاپ غلامحسین صدری‌افشار، تهران 1351؛
(18) هایسنت لوئی‌رابینو، سفرنامه مازندران و استرآباد، ترجمۀ غلامعلی وحید مازندرانی، تهران 1343ش؛
(19) حسن‌بیگ روملو، احسن‌التواریخ، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران 1384ش؛
(20) محمد فتح‌الله ساروی، تاریخ محمدی، چاپ غلامرضا طباطبائی‌مجد، تهران 1371ش؛
(21) سلطان هاشم‌میرزا، زبور آل‌داود، چاپ عبدالحسین نوایی، تهران 1379ش؛
(22) فاروق سومر، نقش ترکان آناتولی در تشکیل و توسعه دولت صفوی، ترجمۀ احسان اشراقی و محمدتقی امامی،‌ تهران 1371ش؛
(23) محمدمهدی شریف‌کاشانی، واقعات اتفاقیه در روزگار، چاپ منصور اتحادیه و سیروس سعدوندیان، تهران 1362ش؛
(24) میرزاابراهیم صدیق‌الممالک شیبانی، منتخب‌التواریخ، تهران 1366ش؛
(25) محمدعلی صولت نظام‌قورخانچی، نخبه سیفیه، چاپ منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، تهران 1360ش؛
(26) عبدی‌بیگ شیرازی، ‌تکملة‌الاخبار، چاپ عبدالحسین نوایی، تهران 1369ش؛
(27) ابوالحسن غفاری کاشانی، ‌گلشن مراد، چاپ غلامرضا طباطبائی‌مجد، تهران 1369ش؛
(28) محمدامین گلستانه، مجمل‌التواریخ، چاپ محمدتقی مدرس رضوی، تهران 1344ش؛
(29) گرگان‌نامه، چاپ مسیح ذبیچی، تهران1363ش؛
(30) محمدتقی لسان‌الملک سپهر، ناسخ‌التواریخ، چاپ جهانگیر قائم‌مقامی، تهران 1337ش؛
(31) آن‌لمبتن، تاریخ ایلات ایران، ترجمۀ علی تبریزی، تهران 1362ش؛
(32) میرزاخلیل‌ مرعشی‌صفوی، مجمع‌التواریخ، چاپ عباس اقبال آشتیانی، تهران 1362؛
(33) عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من، تاریخ اجتماعی و اداری دورۀ قاجاریه، تهران 1371ش؛
(34) میرزامحمدحسین مستوفی، تفصیل عساکر فیروزی مآثر شاه‌سلطان‌حسین، چاپ محمدتقی دانش‌پژوه، فرهنگ ایران زمین، ج20، تهران 1353ش؛
(35) چارلز فرانسیس مکنزی، سفرنامه شمال، ترجمۀ منصوره اتحادیه، تهران 1359؛
(36) میرزاابراهیم، سفرنامه استرآباد و مازندران و گیلان، چاپ مسعود گلزاری، تهران 1355ش؛
(37) محمدیوسف واله اصفهانی، خلد برین (1)، تاریخ تیموریان و ترکمانان، چاپ میرهاشم محدث، تهران 1379؛
(38) همو، خلدبرین (2)، ایران در زمان شاه‌صفی و شاه‌عباس دوم، چاپ محمدرضا نصیری، تهران 1382؛
(39) محمدطاهر وحید قزوینی، عباسنامه، چاپ ابراهیم دهگان، اراک 1329ش؛
(40) محمدکاظم وزیرمروی، تاریخ عالم‌آرای نادری، چاپ محمدامین ریاحی، تهران 1364ش؛
(41) حسینقلی‌ مقصودلو وکیل‌الدوله، مخابرات استرآباد، چاپ ایرج افشار و محمدرسول دریاگشت، تهران 1363ش؛
(42) مهدیقلی هدایت، گزارش ایران، چاپ محمدعلی صوتی، تهران 1363؛
(43) خواجه‌رشیدالدین فضل‌الله همدانی، جامع‌التواریخ، چاپ بهمن کریمی، تهران 1362ش؛
(44) Faruk Sümer, Oğuzlar (Türkmenler), Ankara 1967.
(45) John Malcom, History of Persia, London 1829.
/ على پورصفر قصابى‌نژاد /



تاریخ انتشار اینترنتی: 10/10/1391

اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 7243
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست