responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 7178

خَلَج ، خَلَج، قبيله‌اى از تركان ساكن در تركستان، افغانستان و ايران.

ابن‌خرداذبه در نيمه اول قرن سوم (ص 31) از ييلاق خلجيه در جوار سرزمين خَرلُخ ها (رجوع کنید به قرلُق*) نام برده است. نام اين قبيله به صورتهاى ديگرى نيز ضبط شده است، از جمله: جلبخ (رجوع کنید به طبرى، ج 6، ص 622)، خلخ (حدودالعالم، ص 104)، خلج (اصطخرى، ص 245؛ كاشغرى، ج 3، ص 307؛ گلستانه، ص 459)، و خَلَخ (گرديزى، ص 548). به نظر بكران (ص 73)، خلج تصحيف خلّخ است. آنان را قلج، خلچ و خلنج نيز ناميده‌اند (رشيدالدين فضل‌اللّه، ج 3، تعليقات روشن و موسوى، ص 2051). به نوشته اصطخرى (همانجا)، خلجها مردمانى به شكل تركها و ترك‌زبان‌اند و در محلى ميان سيستان و هندوستان زندگى مى‌كنند. محمود كاشغرى (همانجا) از دو ايل خلج ياد كرده است كه هنگام رسيدن ذوالقرنين به ماوراءالنهر، به 22 ايل غُز تركمن پيوستند كه به دنبال سپاه اسكندر راه افتاده بودند، ولى از آنها جدا شدند و تركمنها آنان را «قال آج» به معناى «عقب بمان» ناميدند. برخى آنان را از بقاياى هَفتاليان يا هَياطِله مى‌دانند (رجوع کنید به خوارزمى، ص 119؛ ماركوارت، ص 251) و باتوجه به تاخت و تاز هياطله* به فلات ايران، خلجها را نخستين قبيله از تركها دانسته‌اند كه در زمان پيروزشاه ساسانى به فلات ايران راه يافتند و به تخارستان تاختند و پيروزشاه را شكست دادند و او را اسير و سپس آزاد كردند (رجوع کنید به خوارزمى، همانجا؛ خواندمير، ج 1، ص 236). ماركوارت (همانجا) معتقد است خوليتائى كه زِمارخوس، سفير روم شرقى، در 568 ميلادى نزد خاقان ترك در پيرامون تالاس (طراز/ تراز) ديده و خولْسها، كه نامشان در نوشته‌اى سريانى متعلق به قرن ششم ميلادى از مؤلفى گمنام آمده است، همان خلجها هستند. به نظر او، خلج در برخى منابع به صورت خُلج آمده و نام كهن آنان خولْچ است (نيز رجوع کنید به رشيدالدين فضل‌اللّه، ج 3، همان تعليقات، ص 2052؛ د. اسلام، چاپ دوم، ذيل Khaladj.1""). احتمالا اين قبيله پيش از اسلام حكومتى نيز تشكيل داده‌اند زيرا بر چهار سكه از سكه‌هاى يافته شده در خرابه‌هاى پنجيكت* در شش كيلومترى سمرقند، با خط سغدى عبارت خلچ اردو به معناى پايتخت خلج حك شده است. براساس سكه‌هاى مذكور و نيز نوشته‌هايى كه از قلعه كاسان به دست آمده، دو زن و سه مرد از قبيله خلج فرمانروايى داشته و سكه‌هايى ضرب كرده‌اند. آخرين فرمانرواى آنها، ديواستيچ/ ديواستيج يا ديواشى/ ديواشنى را سعيدبن عمروالحرشى، سردار مسلمان، در سال 74 به قتل رساند (طبرى، ج 6، ص 621ـ822، ج 7، ص10، 15؛ بلعمى، ج 3، تعليقات روشن، ص1580؛ رشيدالدين فضل‌اللّه، همانجا).

خلجها در سده‌هاى نخستين اسلامى بين هند و سجستان، حوالى غور، بلخ، سيستان، رُخَّج، زمين‌داور، بُست و بخشى از خراسان، غزنين، بلخ، تخارستان و گوزگانان/ جوزجانان مى‌زيستند (اصطخرى؛ حدودالعالم، همانجاها). ابن‌اثير در وقايع 265، ضمن برشمردن فتوحات يعقوب ليث صفار در افغانستان، از خلجيه و زابل نام مى‌برد (رجوع کنید به ج 7، ص 326)، و اين از اقامت خلجها در سيستان خبر مى‌دهد. در تاريخ سيستان (ص 215) نيز از لشكركشى يعقوب بر خلجها و تركها ياد شده است. به نوشته بارتولد (ج 1، ص 614، پانويس 2، ج 2، ص 857)، آنها در 399 در سمرقند سكونت داشتند. ماركوارت (همانجا) نيز نوشته است اين قبيله در بُست بودند و سپس به سجستان و كرمان رفتند. محمدبن نجيب بكران در اوايل قرن هفتم (همانجا)، زابلستان و حوالى غزنى (غزنين) را مسكن جمعى از آنان و باورد و دره گز را مسكن جمعى ديگر ذكر كرده است. اطلاعات كتابهاى هندى درباره اين قبيله، تكرار مطالبِ منابع ايرانى است (براى نمونه رجوع کنید به منهاج سراج، ج 1، ص 346؛ فرشته، ج 1، ص 88).

خلجها ظاهراً در آغاز ظهور غزنويان، خراج‌گزار سامانيان بودند زيرا به نوشته خواجه نظام‌الملك در سياستنامه (ص 125) سبكتكين هجده ساله به فرمان الپتكين مأموريت يافت تا خراج معوقه را از اين قبيله دريافت كند. خلجها با تشكيل حكومت غزنويان، به فرمان آنها درآمدند و در حمله سبكتكين (بنيان‌گذار سلسله غزنويان) به هند، همراه افغانها و اقوام صحرانشين آن ناحيه جزو سپاه او به هند رفتند (عتبى، ص 33). در حمله محمود غزنوى (حك : 389ـ421) به هرات و جنگ وى با ايلك‌خان، بسيارى از خلجها در سپاه سلطان غزنوى بودند (همان، ص 282، 285؛ بيهقى، ص260). در 432، خلجها بر غزنويان شورش كردند ولى سركوب شدند (بيهقى، ص 658). در دوره‌هاى غزنويان و سلجوقيان، افرادى از اين قبيله به منصبهايى رسيدند، از جمله على كوتوال (رجوع کنید به همان، ص 662) و شخصى به نام قشطه، كه شحنه آبه (آوه) بودند (راوندى، ص 378). در جنگ ميان سلطان‌سنجر سلجوقى (حك : 511ـ 552) و علاءالدين غورى (متوفى 556)، شش هزار سوار غُز، از جمله خلجها، جزء سپاه غور بودند كه با حمله سنجر به سپاه او پيوستند و سبب شكست لشكر غور شدند (منهاج سراج، همانجا). خلجها پس از كشته شدن معزالدين، پادشاه غورى در 602، موقعيت خود را تغيير دادند و احتمالا در رسيدن غياث‌الدين محمود، فرزند وى، به سلطنت غور در فيروزكوه، او را يارى كردند (همان، ج 1، ص 373). از آن پس خلجها جزو سپاه غور بودند. آنان در فتح هند، همراه غوريان شركت داشتند و بعضى از آنها سران سپاه بودند (همان، ج 1، ص 399، 406، پانويس 3، ص 407، 418). پس از قدرت گرفتن مماليك هند/ غلامشاهيان در هند، امراى خلج نيز از بزرگان دربار آنها شدند (همان، ج 2، ص 46) و گاه سلسله‌هايى مستقل در آن منطقه تشكيل دادند (رجوع کنید به خلجيان*). هنگام حمله مغول به ايران در 618، خلجها براى دفاع از سمرقند در سپاه خوارزمشاهيان بودند (بارتولد، ج 2، ص 857). زمانى كه جلال‌الدين خوارزمشاه از برابر سپاه مغول به غزنى گريخت، خلجها به همراه اقوام ساكن در هرات به اميرى سيف‌الدين، به خدمت جلال‌الدين رسيدند (منهاج سراج، ج 2، ص 117؛ خواندمير، ج 2، ص 657ـ658). پس از تسلط مغولان بر ايران، خلجها به‌تدريج جزو سپاهيان آنها شدند، از جمله در سپاه قراقوينلوها عده‌اى خلج با بى‌رحمى آخرين بقاياى مرو را نابود ساختند (بارتولد، ج 2، ص 932ـ933). در 706، بوجاى فرزند دانشمند بهادر، امير مغول، مأمور فتح هرات كه جنگاوران خلج از مدافعان آن بودند، شد (سيفى هروى، ص 506). خلجها از ساكنان شهر هرات بودند و در شورشهاى هرات در زمان اولجايتو، از جمله شورشهاى 718، شركت داشتند (همان، ص 592ـ593، 643، 682). در زمان ابوسعيد بهادر، سپاهى از مردم هرات، از جمله خلجها، به سركردگى سلطان غياث‌الدين، بادغيس را غارت كردند (همان، ص 693). مغولها به تلافى، در 719 به هرات حمله كردند ولى با مقاومت سپاه اين شهر از جمله خلجها روبه‌رو شدند (سيفى‌هروى، ص 696، 726؛ عبدالرزاق سمرقندى، ج 1، ص 48). در 743 كه سپاه سربداران به سركردگى امير وجيه‌الدين عازم هرات بود، با مقاومت خلجها كه جزو سپاه معزالدين حسين كرت بودند، رو به‌رو شد (عبدالرزاق سمرقندى، ج 1، ص 185).

محل سكونت خلجها در ايران در زمان تيمور در 818، قم، كاشان، ساوه و رى (رجوع کنید به حافظ‌ابرو، ج 4، ص 609؛ شرف‌الدين على يزدى، ج 2، ص 405) و در دوره قراقوينلوها، فارس بود كه سلطان‌محمدميرزا به آنجا تاخت و احشام آنها را به غنيمت گرفت (طهرانى، ج 2، ص 295ـ296). در دوره صفويه، خلجها جزو قبايل تركى بودند كه قزلباش را تشكيل مى‌دادند (فيلد، ص 132). در دوره افشاريان، آنها در عراق (عراق عجم ؟) زندگى مى‌كردند و ظاهرآ هنوز جزو سپاهيان نادر بودند زيرا بنابه نوشته گلستانه (ص 37)، پس از مرگ نادر از عليشاه خواستند سلطنت را به دست گيرد. خلجها در دوره قاجار، در زمره ايل قشقايى* بودند كه بخشى از آنها ده‌نشين شدند و در بلوك قونقرى سكونت گزيدند (فسائى، ج 2، ص1580؛ بديعى، ج 2، ص 72ـ73). در 1256 به نوشته بارون دوبد، سياح روسى (ص 44، 446)، خلجها كه اصل آنها از تركهاست و زبان محاوره آنان خلجى (رجوع کنید به ادامه مقاله) است، در قم (رجوع کنید بهخلجستان*) و ساوه ساكن بودند. در 1313ش، حدود سيصد خانوار از خلجها جزو ايل قشقايى بودند (فيلد، ص 264). در همان سال، گروهى از آنها در حوالى ساوه و گروههايى در فارس، كرمان، آذربايجان و گروهى نيز در مزلقان، نزديك ساوه، با نام مزلقانى سكونت داشتند (همان، ص 114، 132ـ133).


منابع :
(1) ابن‌اثير؛
(2) ابن‌خرداذبه؛
(3) اصطخرى؛
(4) واسيلى ولاديميروويچ بارتولد، تركستان‌نامه: تركستان در عهد هجوم مغول، ترجمه كريم كشاورز، تهران 1366ش؛
(5) ربيع بديعى، جغرافياى مفصل ايران، تهران 1362ش؛
(6) محمدبن نجيب بكران، جهان‌نامه، چاپ محمدامين رياحى، تهران 1342ش؛
(7) محمدبن محمد بلعمى، تاريخنامه طبرى، چاپ محمد روشن، تهران 1366ش؛
(8) بيهقى، تاريخ سيستان، چاپ محمدتقى بهار، تهران: زوار، ?] 1314ش[؛
(9) عبداللّه‌بن لطف‌اللّه حافظ‌ابرو، زبدة‌التواريخ، چاپ كمال حاج سيدجوادى، تهران 1380ش؛
(10) حدودالعالم؛
(11) محمدبن احمد خوارزمى، كتاب مفاتيح‌العلوم، چاپ فان فلوتن، ليدن 1895، چاپ افست 1968؛
(12) خواندمير؛
(13) كلمنت اوگاستس دوبد، سفرنامه لرستان و خوزستان، ترجمه محمدحسين آريا، تهران 1371ش؛
(14) محمدبن على راوندى، راحة‌الصور و آية‌السرور در تاريخ آل‌سلجوق، به سعى و تصحيح محمد اقبال، بانضمام حواشى و فهارس با تصحيحات لازم مجتبى مينوى، تهران 1364ش؛
(15) رشيدالدين فضل‌اللّه؛
(16) سيف‌بن محمد سيفى‌هروى، تاريخ‌نامه هراة، چاپ محمدزبير صديقى، كلكته 1362/1943، چاپ افست تهران 1352ش؛
(17) شرف‌الدين على يزدى، ظفرنامه: تاريخ عمومى مفصل ايران در دوره تيموريان، چاپ محمد عباسى، تهران 1336ش؛
(18) طبرى، تاريخ (بيروت)؛
(19) ابوبكر طهرانى، كتاب ديار بكريه، چاپ نجاتى لوغال و فاروق سومر، آنكارا 1962ـ1964، چاپ افست تهران 1356ش؛
(20) عبدالرزاق سمرقندى، مطلع سعدين و مجمع بحرين، ج 1، چاپ عبدالحسين نوائى، تهران 1353ش؛
(21) محمدبن عبدالجبار عتبى، ترجمه تاريخ يمينى، از ناصح‌بن ظفر جرفادقانى، چاپ جعفر شعار، تهران 1357ش؛
(22) محمدقاسم‌بن غلامعلى فرشته، تاريخ فرشته (گلشن ابراهيمى)، چاپ سنگى ]لكهنو[: مطبع منشى نولكشور، [.بى‌تا]؛
(23) حسن‌بن حسن فسائى، فارسنامه ناصرى، چاپ منصور رستگار فسائى، تهران 1382ش؛
(24) هنرى فيلد، مردم‌شناسى ايران، ترجمه عبداللّه فريار، تهران 1343ش؛
(25) محمودبن حسين كاشغرى، كتاب ديوان لغات‌الترك، ]استانبول[ 1333ـ1335؛
(26) عبدالحى‌بن ضحاك گرديزى، تاريخ گرديزى، چاپ عبدالحى حبيبى، تهران 1363ش؛
(27) ابوالحسن‌بن محمدامين گلستانه، مجمع‌التواريخ، چاپ مدرس رضوى، تهران 1356ش؛
(28) عثمان‌بن محمد منهاج سراج، طبقات ناصرى، چاپ عبدالحى حبيبى، كابل 1342ـ1343ش؛
(29) حسن‌بن على نظام‌الملك، سياستنامه، چاپ محمد قزوينى و مرتضى مدرس چهاردهى، تهران 1344ش؛
(30) EI2, s.v."Khaladj.1: history" (by C. E. Bosworth): Joseph Marquart, Eransahr nach der Geographie des Ps. Moses Xorenaci, Berlin 1901.
/ منيژه ربيعى /



اسم الکتاب : دانشنامه جهان اسلام المؤلف : بنیاد دائرة المعارف اسلامی    الجزء : 1  صفحة : 7178
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست