خرقه ، خرقه، لباس پيراهنمانند و جلوبستهاى كه سالكان به نشانه ورود به طريقت از دست پير مىپوشيدهاند و آداب و ادبيات خاص خود را داشته است.
خرقه، از ريشه خَرْق به معناى پاره كردن (خليلبن احمد، ج 4، ص 149، ذيل «خرق»)، در لغت بهمعناى تكهاى از لباسِ پارهشده است (رجوع کنید به ابنمنظور، ذيل «خرق») كه از آن براى وصله زدن استفاده مىكردند. همچنين به معناى لباس پر از وصله يا حتى لباسى است كه كل آن از تكههاى مختلف دوخته شده است. كاربرد اصطلاحاتى چون مرقّع يا مرقّعه (تقريبآ معادل لباس چهلتكه)، به عنوان مصاديقى از خرقه، بر خود اصطلاح خرقه تقدم داشته است (رجوع کنید به هجويرى، ص61؛ سجادى، ص55). در كنار اين نامها، مترادفهايى چون دَلق، جُبّه، مُلمّع، و پشمينه نيز رايج بوده است (شفيعى كدكنى، ص 71). خرقه صوفيان غالبآ يا از تكهپارچههاى دورريز ديگران دوخته شده بود يا از خرقههايى كه در سماع پاره مىشد (سهروردى، ص 354).
در برخى نوشتههاى صوفيان سابقه خرقهپوشى را به جبرئيل و حضرت آدم يا حضرت خضر و ديگر پيامبران يا پيامبر اكرم صلىاللّهعليهوآلهوسلم و از طريق ايشان به حضرت على عليهالسلام و صوفيان طبقه اول مىرسانند (رجوع کنید به كاشفى، ص 153ـ156؛ سجادى، ص 65ـ71). اما بهگفته شهابالدين سهروردى (ص 97) رسم خرقهپوشى در زمان پيامبر و اصحاب وجود نداشته است (نيز رجوع کنید به سجادى، ص 63) و برخى آغاز خرقه يا دلقپوشى را به شبلى نسبت دادهاند (سجادى، ص 64؛ نيز رجوع کنید به ابنجوزى، ص 227). عطار (ص 21ـ22) نيز در ذكر احوال اويس قرنى مىنويسد كه مرقّع پيامبر را به اويس دادند. اما سيدحيدر آملى (ص230) اين اعتقاد را عاميانه و نامعقول دانسته كه اولين بار خرقهاى پشمين به اذن خدا و به دست جبرئيل بر حضرت آدم پوشيده شده و پس از او به فرزند او شيث و انبياى ديگر و امامان و فرزندانشان منتقل شده است. به نظر او (همانجا)، خرقه نزد خواص همان «سرّ ولايت» است كه از آدم تا خاتم و سپس به على عليهالسلام و معصومين و شاگردانشان منتقل شده و از آن پس نيز از برخى به برخى ديگر تا روز قيامت منتقل مىشود. صوفيان همچنين سند خرقه پوشاندن را از طريق حديث امّخالده به پيامبر نسبت دادهاند كه طبق آن پيامبر لباسى را به تن كودكى پوشاند (رجوع کنید به ابنقيسرانى، ص68؛ سهروردى، همانجا). ابنجوزى (ص 214) ضمن نقد دلالت اين حديث بر سنّت خرقهپوشى در زمان رسول اكرم، خاستگاه خرقهپوشى را در صدر اسلام دانسته كه پيامبر و صحابه از سر زهد و فقر لباسهاى وصلهدار مىپوشيدند نه اينكه چنين رسم و سنّتى ميان آنان باشد. به هر حال اگرچه سرآغاز تاريخىِ اِلباس (پوشاندن و پوشيدن خرقه) مشخص نيست و گذشته از مباحث مربوط به سند خرقهپوشى، اين مقدار معلوم است كه در نيمه دوم قرن پنجم سنّت خرقهپوشى در ميان صوفيه رايج بوده است (شفيعى كدكنى، ص 78)، البته هُجويرى (ص 71) از گروهى نيز ياد كرده كه «در هست و نيست لباس تكلف نكردهاند» و خود را نيز از اين دسته دانسته است. شفيعى كدكنى (ص 78ـ79) نيز با استناد به صَفَدى (ج 3، ص 28) كه گفته است اخذ تصوف از جنيد تا پيامبر از طريق صحبت است نه خرقه، در مورد پيامبر و صحابه خرقه را فقط به معناى «صحبت» دانسته است. صوفيانِ اهل تدقيق نيز خرقهپوشى را از استحسانات صوفيه دانستهاند (براى نمونه رجوع کنید به عزالدين كاشانى، ص 105ـ106). در اين صورت سلسله اِسناد خرقه، كه گاه در كتب صوفيه تا پيامبر اكرم ذكر شده (براى نمونه رجوع کنید به محمدبن منوّر، بخش 1، ص 32ـ33)، به لحاظ تاريخى صرفآ تا صوفيان نخستين مىتواند درست باشد و به قبل از آن نمىرسد (نيز رجوع کنید به سجادى، ص 75ـ86).
جنس خرقه از پشم يا پنبه يا پلاس و پوست بوده است كه از اين ميان پشم را اولى مىدانستهاند (براى نمونه رجوع کنید به كاشفى، ص 171). رنگ خرقه نيز بيشتر سفيد، سياه، ملمع (رنگارنگ، بهسبب تكههاى مختلف آن) يا ازرق (كبود) بوده كه رنگ ازرق رواج بيشترى داشته بهنحوى كه خرقه به اين رنگ معروف بوده است، اما در قرون متأخر از رنگهاى ديگرى نيز نام بردهاند (رجوع کنید به نجمالدين كبرى، ص29؛ شفيعىكدكنى، ص 76ـ77؛ براى اطلاع بيشتر رجوع کنید به سجادى، ص 161ـ175). هجويرى (ص 72) دو دليل براى ترجيح رنگ كبود ذكر كرده، يكى اينكه رنگ كبود برخلاف رنگ سفيد چركتاب است و اين مناسب حال صوفيان بوده كه همواره در سفر بودهاند و شستن لباس سفيد برايشان دشوار بوده است. ديگر آنكه صوفى دنيا را دار محنت و مصيبت مىداند و رنگ مناسب اين حال لباس كبود است كه نشانه ماتم و عزاست.
هجويرى (ص 76) براى اجزاى ظاهرى خرقه نيز معانى رمزى بيان كرده است: قَبّْ يا قبّه (قسمت فوقانى يقه خرقه) رمزى است از صبر، دو آستين رمزى است از خوف و رجا، دو تيريز (سِجاف يا حاشيه پهنى كه در دو طرف قبا يا پيراهن مىدوزند) رمزى است از قبض و بسط، كمر رمزى از خلاف نفس، گريبان رمزى از صحت يقين، و فراويز (نوعى سردوزى بر لبه آستين و يقه از پارچه و رنگ متفاوت) رمزى از اخلاص است (براى آگاهى از اقوال ديگر در اين باره رجوع کنید به همانجا). همچنين طبق رسم صوفيه در تقطيع رمزى حروف، براى حروف خرقه نيز معانىاى بيان شده است: «خ» به خوف و خشيت، خيرخواهى و خرابى ظاهر، «ر» به رضا، راحت خلق طلبيدن، رفق و رأفت، «ق» به قهر نفس، قرب و قبول، و «ه» به هدايت، هوان و هَرَب (خوار كردن دنيا و گريختن از خود) دلالت مىكند (كاشفى، ص 164ـ166؛ نيز رجوع کنید به نجمالدين كبرى، همانجا، كه براى حروف واژه مرقَع معانى رمزى بيان كرده است).
براى خرقه پوشيدن تحقيقى (نه تقليدى) شروطى نيز ذكر كردهاند. براى مريد شرط آن است كه يك سال خدمت به خلق و يك سال خدمت به حق كرده و يك سال به مراعات و مراقبت دل پرداخته باشد (هجويرى، ص 74). توانايى صبر و استقامت در برابر رنج و سختى طريقت داشته باشد و از راه بازنگردد (نجمالدين كبرى، ص 28). شرط شيخى كه خرقه مىپوشاند نيز آن است كه عالم به اصول شريعت و عارف به آداب طريقت و واقف به اسرار حقيقت باشد تا بتواند مشكلات مريد را در اين سه مرتبه رفع كند، خود از فراز و نشيب طريقت گذشته و ذوق احوال را چشيده باشد و بر حال مريد اشراف داشته باشد تا اگر او را مستعد يافت پرورش دهد و اگر دريافت كه سالك روزى از طريق بازخواهد گشت، در همان ابتدا او را منع كند (هجويرى، ص 74ـ75؛ نجمالدين كبرى، ص 27).
پوشيدن خرقه به معناى بيعت با شيخ است و تسليم حكم او شدن؛ و مريد حق اعتراض به شيخ را ندارد. افزون بر اين، پوشيدن خرقه رمزى از ارتباط معنوى مريد و مراد است (رجوع کنید به سهروردى، ص95). بر همين اساس، خرقه بهيك معنا نشاندهنده هويت طريقتى صوفى، هم به معناى عام (طريقت تصوف) هم به معناى خاص (سلسله طريقتى)، بوده و خرقه داشتن مانند داشتن پير و مرشد بوده است، بهگونهاى كه صوفيان وقتى درويشى را نمىشناختند از او مىپرسيدند: خرقه از دست چه كسى دارى؟ (محمدبن منوّر، بخش 1، ص 46؛ شفيعى كدكنى، ص80). همچنين صوفيان اگر از اصول تصوف تخطى مىكردند ممكن بود خرقهشان را از ايشان بگيرند (خرقه بركشيدن؛ رجوع کنید به محمدبن منوّر، بخش 1، ص 82؛ شفيعىكدكنى، همانجا).
به گفته عبدالرزاق كاشى (ص 327)، خرقه لباسى است كه سالك از دست شيخى كه مريد او شده و به دست او توبه كرده است، مىپوشد تا همانگونه كه باطن سالك لباس صفات شيخ را پوشيده، ظاهرش نيز لباسى از دست شيخ بپوشد و به دست او متبرك شود، و به اين ترتيب اتصال قلبى مريد و مراد را همواره به ياد او بياورد. وى (همانجا) خرقه را كه لباس ظاهر است با تعبير قرآنى «لباس التقوى» (اعراف: 26)، كه لباس باطن است، مقايسه كرده است. كاشفى (ص 157) اين ترتيب را برعكس كرده و گفته است آنگاه كه ظاهرِ مريد لباس شيخ را بپوشد، باطنش نيز به لباس تقوا آراسته مىشود.
خرقه را، به لحاظ معنوى نه ظاهرى، به خرقه ارادت و خرقه تبرك تقسيم كردهاند (رجوع کنید به سهروردى، ص 99؛ عزالدين كاشانى، ص 108) و بعدها كسانى خرقه ولايت را نيز بر اين دو افزودهاند (رجوع کنید به عزالدين كاشانى، همانجا). خرقه ارادت مختص مريد حقيقى و تعليمديده و خرقه تبرك مخصوص كسانى بوده است كه به صوفيه تشبه مىجستهاند (سهروردى، همانجا). هرگاه شيخ آثار ولايت و علامت وصول به كمال را در مريد مشاهده مىكرد و مىخواست كه او را به نيابت و خلافت خود بگمارد و به جايى بفرستد، خرقه ولايت را به او مىپوشاند (عزالدين كاشانى، همانجا؛ براى اطلاع بيشتر درباره انواع ديگر خرقه رجوع کنید به سجادى، ص 107ـ117؛ شفيعىكدكنى، ص 81ـ82).
براى خرقهپوشى فوايدى نيز ذكر شده، از جمله ترك عادتهاى گذشته و ترك آنچه نفس انسان بدان خو گرفته و دورى از همنشين بد، همچنين نشان دادن اينكه باطن مريد در تصرف شيخ است زيرا تصرف در ظاهر نشانه تصرف در باطن است. افزون بر اين، پوشيدن خرقه براى مريد اين بشارت را دارد كه حق او را پذيرفته است زيرا پوشيدن خرقه علامت قبول شيخ است و قبول شيخ صاحب ولايت، علامت قبول حق است (رجوع کنید به عزالدين كاشانى، ص 107).
سنّت خرقهپوشى در ميان صوفيه آداب و آيينهاى خاصى نيز داشته است. شايد مهمترين رسم مربوط به خرقه كردن (پاره كردن خرقه) بوده كه دو حالت دارد: يكى آنكه درويش در حال سماع و در اثر غلبه جامه خود را پاره كند، دوم اينكه اصحاب و ديگران به حكم پير جامه او را كه در حال سكر و وجد يا در حال استغفار است، خرقه كنند (رجوع کنید به هجويرى، ص 607). هجويرى (ص 76) تأويلى هم براى خرقه دريدن ذكر كرده است كه چون سالك از مقامى به مقامى ديگر انتقال يابد، به شكرانه يافتن مقام جديد، جامه پيشين را كنار مىگذارد كه رمزى است از اينكه ديگر به آن مقام بازنخواهد گشت. در اين حالت، درويش خرقه را چاك مىداد يا بدون پاره كردن آن را از سر بيرون مىآورد و به سوى قوّال يا به سوى جمع مىافكند (شفيعى كدكنى، ص 83). در اين ميان صوفيه پاره كردن خرقه سفيد را، جز در موارد نادر، جايز نمىدانستند (رجوع کنید به باخرزى، ج 2، ص220). خرقهاى كه درويش در حال سماع از تن به درمىآورد (خرقه سماعى) اگر پاره مىشد خرقه مجروح نام داشت وگرنه به آن خرقه سالم يا درست گفته مىشد و هريك احكام خاص خود را داشت (رجوع کنید به هجويرى، ص 607؛ براى آگاهى از ديگر آداب صوفيان درخصوص خرقه سماعى رجوع کنید به همان، ص 607ـ608). گاه نيز درويشى در حالى غير از سماع خرقه خويش را درمىآورد، چنانكه نقل شده است كه ابوالحسن خرقانى در مسجد و پس از شنيدن تلاوت قرآن قاريان، خرقهاش را درآورد و به سوى آنان انداخت (رجوع کنید به محمدبن منوّر، بخش 1، ص 136؛ براى اطلاع بيشتر رجوع کنید به سجادى، ص 195ـ199). تعبيراتى همچون خرقه سوختن، خرقه نهادن و از خرقه بيرون آمدن نامهايى براى همين رسم بوده است. مضمون خرقه و رسوم آن در اشعار عارفانه بسيار تكرار شده است (براى اصطلاحات و تركيبات ادبى متنوع مربوط به خرقه رجوع کنید به سجادى، ص 249ـ283).
خرقهپوشى، كه آغازش نزد صوفيان متقدم فقر و بىاعتنايى به ظاهر بود، رفتهرفته نوعى ظاهرسازى شد (شفيعىكدكنى، ص 74). انتقادهاى شديد ابنجوزى و تعريض و كنايههاى حافظ، عكسالعملى به اين وضع بود. ابنجوزى (ص 209) مرقّعه و خرقهپوشى صوفيان همعصر خودش را لباس شهرت و مصداق فريب شيطان (تلبيس ابليس) دانسته است (براى اطلاع بيشتر رجوع کنید به همو، ص210ـ217). حافظ نيز گذشته از آنكه اشارات همدلانه بسيارى به آداب و رسوم مربوط به خرقهپوشى دارد، مضمون خرقه را دستمايه نقد رياكارى و زهدنمايى برخى از صوفيان زمان خودش قرار داده است؛ عباراتى چون «خرقه سالوس»، «خرقه آلوده»، ناظر به اين معناى منفى خرقه نزد اوست (رجوع کنید به غزل 21، بيت 7، غزل 355، بيت 5، براى اطلاع از ديگر انتقادات مربوطبه خرقهپوشى رجوع کنید به سجادى، ص227ـ 247).
منابع : (1)حيدربن على آملى، جامعالاسرار و منبع الانوار، چاپ هانرى كوربن و عثمان اسماعيل يحيى، تهران 1368ش؛ (2) ابنجوزى، تلبيس ابليس، چاپ خيرالدين على، بيروت [.بىتا]؛ (3) ابنقيسرانى، صفوهالتصوف، چاپ ابىعلى نظيف، بيروت 1427/ 2006؛ (4) ابنمنظور؛ (5) يحيىبن احمد باخرزى، اورادالاحباب و فصوصالآداب، ج :2 فصوصالآداب، چاپ ايرج افشار، تهران 1345ش؛ (6) شمسالدين محمد حافظ، ديوان، چاپ محمد قزوينى و قاسم غنى، تهران 1362ش؛ (7) خليلبن احمد، كتاب العين، چاپ مهدى مخزومى و ابراهيم سامرائى، قم 1405؛ (8) علىمحمد سجادى، جامه زهد: خرقه و خرقهپوشى، تهران 1369ش؛ (9) عمربن محمد سهروردى، كتاب عوارفالمعارف، بيروت 1403/ 1983؛ (10) محمدرضا شفيعىكدكنى، اين كيمياى هستى: مجموعه مقالهها و يادداشتهاى استاد دكتر شفيعى كدكنى درباره حافظ، به كوشش ولىاللّه دروديان، تبريز 1385ش؛ (11) صفدى؛ (12) عبدالرزاق كاشى، اصطلاحات الصوفيه، چاپ محمدكمال ابراهيم جعفر، ]قاهره[ 1981؛ (13) محمودبن على عزالدين كاشانى، مصباحالهدايه و مفتاحالكفايه، چاپ عفت كرباسى و محمدرضا برزگر خالقى، تهران 1382ش؛ (14) محمدبن ابراهيم عطار، تذكرة الاولياء، چاپ محمد استعلامى، تهران 1378ش؛ (15) حسينبن على كاشفى، فتوتنامهسلطانى، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران 1350ش؛ (16) محمدبن منوّر، اسرارالتوحيد فى مقامات الشيخ ابىسعيد، چاپ محمدرضا شفيعى كدكنى، تهران 1366ش؛ (17) احمدبن عمر نجمالدين كبرى، آداب الصوفيه، چاپ مسعود قاسمى، ]تهران[ 1363ش؛ (18) علىبن عثمان هجويرى، كشفالمحجوب، چاپ محمود عابدى، تهران 1383ش.
/ ندا عظيمى و بابك عباسى/